(تبصره ای بر مقدمه ی توهین آمیز چاپ جدید تاریخ سلطانی)
دو دهه ی اخیر از رهگذر کژاندیشی ها، بی مانند است. تقابل سیاسی از پایین به بالا که از استعانت بیگانه مستفید می شود، اگر چندمین دوسیه ی خیانت و جنایت را باز می کند، برای ما جزو اثبات دنائت هایی نیز است که حتی با کل تاریخ «غیره» به شان نمی رسد.
نمونه های حمله یا به اصطلاح انتقاد از هتاکی های پایینی تا ساز و برگ رقاصه گان و نوازنده گان را نیز تجربه کردیم. آهنگ های خر-آسانی، ژاژخواهی هایی شدند که در آینده ی این تخلیقات، فقط یادگاری می شوند.
می توان گفت حربه ی تجاوز بیگانه نیز از کتمان حقایقی عاجز آمده است که در معمول ترین شیوه ی آن، خلوت های مردمانی ست که پیرامون دیگران، آلزایمر می گیرند. باوجود این، رخنه ی حقیقت از این حیث که در تورایخ غیر افغانی نیز چیزی بیشتر از یافت افسرده گی، سرافگنده گی و سرخورده گی وجود ندارد، غیر مستقیم به طیفی کمک می کند که در جنون توهم، وقتی از سده های پسین به اعماق عتیقه جات می افتند، گمان آرمان شهر خر-آسانی، آنان را خشمگین می کند تا یاد شان برود حضور اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنان فقط با نام های «سقوی» مشهور است؛ هرچند این نام، کلیدواژه ی تنقید طرف بالا دست است، اما آن تاریخ و تکرار آن، به شهادت مردم، بی نیاز از مخطوطات قلم، حیثیت مخالفان را ثابت کرده است. بنابراین، بی جهت نیست که به نتیجه می رسند:
«همه ی ضعف ها و درماندگی هایت با یادآوری از یکی از جنگ هایی که اجدادت در آن پیروز شده از بین می رود. هر وقت در این جغرافیا احساس ضعف کردی و آینده ات را تیره و تار دیدی به نزد یکی از این جادوگران برو که وردی برایت بخواند و از قهرمانی نام ببرد تا همه ی واقعیتی که بر تو فشار می آورد را فراموش کنی و برخیزی. معمولاً آن قهرمان قرن ها و دهه ها و سال ها قبل مرده است و حال معلوم نیست که تو نگهبان آنی یا او نگهبان تو. در هر صورت فرقی نخواهد کرد. تو مراد و مُرده ی مشکل گشایت را به دست آورده ای. چنان که اتفاق می افتد هر گروه به نوبه ی خود مردگان اش را از خاک بیرون می کشد و در معرض پرستش قرار می دهد: از ابو مسلم خراسانی و فردوسی تا بدخشی و مسعود. از چنگیز خان و امیر تیمور و بابرشاه تا مزاری. از خوشحال خان ختک و میرویس خان و احمدشاه ابدالی تا امان الله شاه و داوود خان.»
آغاز سطور مقدمه ی بازچاپ تاریخ سلطانی به قلم آقای عتیق اروند بود. این اروند، به معنی پشتوی «پیوند»، مربوط ما نیست. ریخته ای از لغات فردوسی به چند معنی، از جمله جادو، حسرت و آرزو، اما هنوز وارد مرحله ی آلزایمر نشده است. در واقع اگر چند سده ی پسین در میزان لیبرالیسم قرن 21 تحلیل و تفسیر شود، جایی برای فرشته گان باقی نمی ماند، اما نویسنده می داند چند سده ی پسین، روی تاریخی استوار است که تمام نمونه های خوب و بدش را در جامع الکمالاتی دربر دارند که اگر یک روستایی عقب مانده در دهی در شمال، شاهنامه بخواند، حتی در جوار طویله ی چهارپایان اش متعصب می شود.
چنان چه آوردم، تقابل خصمانه که به استعانت بیگانه وابسته است، در سالیان پسین، انواع بلایا را به جان ما انداخت. خیانت های نابخشودنی رفقای پرچمی، جهادی و مدنی را کنار می گذارم که هرکدام با رهنمود خارجی به خانمان مردما ما یورش برده اند تا جایی را پُر کنند که برای شان همیشه بزرگ بوده است؛ اما ادبیات سازی برای جداسازی از گونه های مختلف، در یک مورد اتفاق نظر دارند: فرار از منطق. در این ادبیات سازی، به ویژه تنقید تاریخی، اصولاً برآمد تاریخی قوم پشتون را زیر سوال می برند. سوال این جاست که در برآمد تاریخی در گذشته هایی که نوبت ما نبود، روایت تاریخی از برآمد تاریخی دیگران، چه گونه بوده است؟ اصلاً چرا دید تنگ از گورستان هایی بگذرد که از چنگیز و تیمور مانده اند یا تعدی سلطان غزنه یا اکمال از جغرافیا هایی که در جایی اگر پُر رنگ بوده است، بازار ها و خانه های آن ها از غلامان و کنیزان کشور ها و سرزمین هایی پُر می شوند که مغلوب فاتحان شده اند.
در روزگار ما، شخصیت هایی گردن کلفت، اگر به درد تنازعات ضد مخالفان مسلح، داعش و ولگردان خر-آسانی بخورند، به درد تحصیل کرده ها نمی خورند. قهرمانان ما، افراد باسواد، دلسوز و عاطفی اند که از راه انتخابات زعیم می شوند و در صورت ناکامی ما را مجبور می کنند با مخالفت مدنی، آنان را خانه نشین کنیم. با چنین دیدگاه در حالی که هیولای جنگ و ایدیالوگ های جنگ، همچنان جهانیان را متخاصم می کنند، ورود به گذشته، به ویژه به تاریخ مردمی که از حیث غیرت، شهامت و دلاوری و درایت، جغرافیا می ساختند و گاه تا حد جنایتکار نیز مشهور می شدند، بسیار منطقی نیست. تواریخ قبل از پشتون ها نیز گواه آنان است.
به هر حال، در نمونه ی جدیدی که به دست آوردم، نوع دیگری از آلزایمر تنقید بروز می کند؛ هرچند چنانی که در نخست آوردم می کوشد میلان نکند، اما عقده های حقارت او در برابر تاریخ ما، تحریف را به استعانت می گیرد.
در یک کار جمعی دیگر که شاید کله به کله شده باشند، بی خبر از این که ما نیز از هفت خوان رستم (تواریخ مبتذل آریایی، خراسانی و پارسی) گذشته ایم، با گیر آوردن سوژه، به میل خود شان، بهانه ساخته اند تا با سرایت آن، ادبیات هتاکی از دهن نیافتد.
«شاید خواننده تصور کند که این کتاب به دلیل کمیاب بودن یا به این سبب که مهمترین منبع تاریخ نگاران بوده برای تصحیح گزینش شده است؛ اما من این کتاب را انتخاب کردم چون آن را از جهت دارترین و قوم محورانه ترین متون تاریخ افغانستان می دانستم.»
«جهت دار ترین» و «قوم محورانه ترین متون تاریخ افغانستان»، در حالی که در بگروند آن، فردوسی را به نام خالق شوونیسم و فارسیسم یک اقلیت قومی می شناسیم، اصولاً نمی تواند مطرح شود. نوع معمول آلزایمر در این نوع تنقید، حاد است.
مراجعه به آثار پارسی، از گونه ی خراسانی و تحلیل فرهنگ هایی که به نام مجوس معروف اند، بنیاد برافگن های وحشتناک تاریخی اند که در عمق تاریخ این جا یافت می شوند. تعیین کلیدواژه ها و تاکید روی عبارات، در حقیقت به فرهنگ سازی های منفی توجه می کنند. می کوشند از شان تاریخی کاسته شود که در فرار و فرود آن، کاستی و بلندی، کاملاً شبیه گذشته بوده اند.
با تورق تاریخ، تا جنگ دوم جهانی و جنگ هایی که پس از آن رقم خورده اند، شباهت عجیبی از تعدی، تعالی و پستی رونما می شود. در واقع افراد، گروه ها و اقوام در بازی های سرنوشت، یکی جای دیگر را گرفته اند و با تقلید از همدیگر، منتقل فرهنگ ها و باور ها شده اند.
مشکل تنقید یا نگارش تاریخ انتقادی ما در این است که از ذهنیت های تعصب نیز اشباع می شود. به سطور زیر توجه کنید:
« جامعه ی نوپا و قبیله ای پشتون به بسیار زودی دانست که هند سرزمین اش نیست و نمی تواند تکثر، تساهل و تنوع آن دیار پهناور را در طرح قبیله ای اش برای حکومت داری لحاظ کند. پشتون های دربار نشین در آن دوره هیچ تجربه ای از حکومت داری در اختیار نداشتند و قدرت را به صورت اتفاقی و با نفوذ تدریجی در دربار به دست آوردند.»
آلزایمر تنقید بالا نیاز به توضیح ندارد؛ یعنی ممکن است «اتفاقی»، معادل «نفوذ تدریجی شود».
در تاریخ، دهقانان مجوس که ظاهراً مسلمان می نمودند و بعداً به خلافت سامانی رسیدند و نهضت شعوبیه (بانی جعل و دروغ در تاریخ) از بطن آنان زده شده، در یک رویداد اتفاقی، عمروی صفاری را اسیر کردند، اما پشتون های دربار نشین – توجه کنید که تناقض و آلزایمر از سر و روی نوشته ی آقای اروند یا گروه آنان می بارد- در حالی که دربارنشین بودند (صاحب تجربه)، اتفاقی و با «نفوذ تدریجی!» به قدرت می رسند؟! فشار بغض و کینه که رشته های فهم را قطع می کند، بار دیگر نتیجه می گیرد:
«پشتون ها که از قرن چهارم و پنجم با هند در ارتباط بودند به جز در مواردی چون لشکرکشی های ترک های غزنی و غور، تمام مراودات شان اقتصادی و تجاری بود. در واقع این حکومت های لودی و سوری بودند که به مردمان قبایل نشان دادند که می توان به اضافه ی تجارت اموال و ادویه و کشاورزی و بعضاً قطاع الریقی از مسیر دیگری نیز به نان و نوایی رسید.»
تعریف نویسنده یا گروه اروند، از لودیان و سوریان، پشتون هاست، اما در تحریف آنان، آنان تافته ی جدا بافته می شوند که بدنه ی دیگر، به نام قبایل، میل ندارند با همتباران شان هم کاسه شوند.
سنت قطاع الطریقی یا رهزنی در هر بند شاهنامه به ویژه در شان کیکاوس و به اصطلاح شوونیستان فارس «تورانی»، پیشه و پیش زمینه ی تاریخی نیز دارد. شاید تمام دلاوران کوهساران پامیر و هندوکش نیز قطاع الطریق بوده اند. به مصداق دیگر، هر جا کاروان بوده، دزد یا قطاع الطریق نیز بوده است. در روز های اخیر، مسیر راه ابریشم، تاریخ متنوع دزدان سر گردنه را نیز تداعی می کند.
یکی از ویژه گی های دوره های تاریخی، به ویژه در جغرافیای اسلامی، نبود ذهنیت قومی است. از سامانیان تاجک تا غزنویان، غوریان، خوارزمشاهیان و دوره های پسا تیموری، قدرت و درایت سیاسی سلاطین و امرا به معنی وسعت و داشتن رعایا بود. فقط تسلط عنصر زرد (مغول)، حد فاصل مردم از زعمایی شناخته می شد که تا قبول اسلام، درک نمی شدند. بنابراین، تعویض تاریخی، با کمترین التهاب قومی صورت می گرفت؛ هرچند نشانه های نفرت از اعراب، ترکان، مغولان، صفویه و گورگانی، مکتب های نفی را زاده است، اما تا زمان ناسیونالیسم قرون نوزده و بیست، هرگز گسترده نبودند. به استثنای تقابل پشتون ها با گورگانیان هند که به ستیز ضد مغول معروف است، جنش هوتکی در برابر شیعه قدعلم کرد و پاکسازی شمال افغانستان از شیبانی ها به نام مُخلان عنوان می شود.
اروند:
«مردمان قبایل چه پیش و چه پس از تشکیل حکومت های لودی و سوری هیچ تصویر روشنی از کارکرد و یا اهمیت دربار در ذهن نداشتند و به نظر می رسد که چندان هم برای شان مهم نبوده که زیر سایه ی کدام امپراتوری زندگی می کنند. وگرنه چرا تا بدین حد خوشحال خان از آن ها متنفر بوده و این مردمان را به بی غیرتی و مصالحه با حاکمیت مقتدر مرکزی متهم می ساخته است. اصلاً خوشحال خان چرا امروز اسطوره شده. پاسخ ساده است؛ زیرا در آن دوران خوشحال خان همانند همه و همرنگ جماعت نبوده است.»
در توضیح قبلی ام، چه گونه گی برداشت مردم از حاکمیت ها، به ویژه اسلامی را برشمردم. عطف توجه بر سخافت تنقید نویسنده، این می شود که خوشحال خان، مخاطب چه تعدادی از همتبارانش بوده است؟ نارضایتی خوشحال خان از شماری همتباران در اشعار مختلف او نمایان است، اما آلزایمر گروه اروند، حقایقی را کتمان می کند که تحریف بی شرمانه ی آن را خواندید.
تاریخ زنده گی خوشحال، در نخست او را از خادمان دربار مغول معرفی می کند. او تا زمانی که از صوبه ی سند به زندان مغول افتاد، هرگز دشمن نبود. بنابراین، به جای تحریف اروند، حقیقت خوشحال خان به عنوان خادمی که بعداً دشمن مغول می شود، همتباران او را تبرئه می کند.
من منتقدان سقوی یا مجوسی را خوب می شناسم. به این دلیل از تنقید عبارات «بی غیرتی» و «مصلحت» که به تبار ما بسته اند، صرف نظر می کنم. چنان چه گفتم، مخاطب خوشحال، افراد و اشخاص کوچکی بودند که در جغرافیای کلان پشتونخوا، کوچک تر می شوند. او برخلاف باور اروند، در نخست همرنگ جماعت نبود، اما با دوری از دربار، از یاری مردمی بهره می برد که تا زمان سقوط مغول، تنها پیروان پیر روشان، 140 سال بر ضد آنان جنگیده بودند.
به زعم خود، تافته ی جدا ساخته ی تبار ما را از هر حیث رنگ می کنند. یک کردستانی به نام مسعود اطرافی که عضو تیم ستمی داکتر مهدی است، در کتابی به نام «ادب دری در جغرافیای پشتوزبانان»، خط دیورند را میان جغرافیای پشتون ها قرار داده و آنان را جدا از هم تعریف کرده است.
در حالی که به نام فارسی زبان، روی هویت قومی ده ها قوم لنگر انداخته اند، منظور آنان از پشتوزبان، در واقع سرپوش متکلم است. به این گونه می کوشند آنان را در جلدی جا بزنند که در طرف خود شان (فارسی زبان) مایل به حذف هویت دیگران استند، اما در طرف ما، هویت ما را به نام متکلم، یعنی فقط گوینده و نه پشتون، مخدوش می کنند. در سطور زیر، صورت دیگری از این برداشت را بخوانید:
«آن تصویر اتوپیایی که بهلول لودی از هند ارایه می کرد، هیچ گاه برای مردمان اش جذابیتی به همراه نیاورد. آن ها به راه خود رفتند و لودیان و سوریان را واگذاشتند تا در جامعه ی هند تحلیل روند.»
یعنی لودیان و سوریان چنانی که آورده اند، یک کمیت قومی، فقط رسالت جذب همتباران شان را برعهده داشتند. حاکمیت های سوریان و لودیان در هند، روی واقعیت مردمان و تبار هایی شکل گرفته بود که تا تشکیل هندوستان، به مغولان، به انگلیس ها و بالاخره بار دیگر به هندو ها رسید. در این برداشت، چشمان کور، از درایت سیاسی و اجتماعی ای می گذارد که چه گونه و به تعبیر آنان، یک اقلیت قومی هند (پشتون ها) در جامعه ای به تکثر و انبوه جمعیت، به قدرت می رسند و طبق سنت فرود تاریخ، جا عوض می کنند.
تافته ی جدا ساخته ی ما در ذهنیت های تعصب، از این برداشت تاریخی عاجز است که جمعیت های پراگنده در وسعت جغرافیایی در هند، در میان قبایل و بالاخره در افغانستان، در گذشته ها نیز روی خطوط گسل قرار داشته اند. این ترتیب، شامل اقوام دیگر نیز می شود که در مثال ترکان، از آسیای مرکزی به مدیترانه می رسد.
آلزایمر یا عوامل دیگر، به زاد توهمی منجر شده اند که با تخلیقات عقده ی حقارت، مخاطبانی را گمراه می سازند که اگر در محاسبه ی امروزی با برداشت غلط، بازی سیاسی کنند، ناکام تر از دو ارتجاع سقوی، شرمنده می شوند.
مقدمه ی گروه اروند، بدون توجه بر ماهیت کار آنان روی یک تاریخ قدیمی، به قرن بیست می خورد. این وارخطایی یا طی طریق در راه دیگر نیز رنگ تعصب دارد، اما هراس از یک جاشدن واقعیت هایی که به نام «پشتون»، واحد اند، بیشتر درد سیاسی آنان است.
«دولت قومی دیگر نمی توانست غیر پشتون ها را نادیده بگیرد. آن ها حضور داشتند و حق شان را می خواستند. اما آن چه که دولت قومی را آزار می داد صرفاً اقوام مزاحم نبودند. پشتونستان، این زخم ناسور هرگز ایدیالوگ های ارگ را آرام نگذاشت. چه طور می شد از آن خاک وسیع و غنی گذشت. چه طور ممکن بود آن نیروی بزرگ انسانی که می توانست تمامی غیر خودی ها و بیگانگان داخلی را سرکوب و منزوی سازد نادیده گرفت.»
تراژیدی جدایی به نام «دیورند» از درک بیگانه گانی بیرون است که اگر برای افغانستان، تنقید می نویسند، مکتب های چپی و راستی «غیره» را لحاظ می کنند. آن چه در برداشت تیم اروند از زخم ناسور پشتونستان، جا ندارد، عاطفه، حس بشری و قومی ماست.
انگلیس ها در یک جنایت تاریخی بی پیشینه، مردمانی را از هم جدا کردند که خط دیورند، در جا هایی حتی از روی دسترخوان آنان گذشت. این حس، برای بیگانه یا بیگانه شده گانی که به نام کار قلم، به اصطلاح «هر جا مرز بکشیم، پل خواهند زد»، آشنا نیست.
بازی های سیاسی پشتونستان یا دیورند، هرچه باشند، نمی توانند روی این حس انسانی پرده بیاندازند که مساله ی دیورند یا پشتونستان برای ما، یک حقیقت تلخ انسانی نیز است. بیش از یک قرن پس از دیورند، زنده گی میلیون ها پشتون پاکستان به بازی گرفته می شود، اما دریافت آنان از حاکمیت نو، زنده گی ناهنجاری ست که به سرحد سوء استفاده، قربانی بازی های شنیعی می شوند که گواه القاعده و داعش نیز شده اند.
تعصب نویسنده ی مقدمه، او را از جلد منتقد بی طرف بیرون می کند. سعی برای کوچک نمایی یا تضعیف، بخش عمده ی تفاسیر آنان از تاریخ ماست:
«افغانستان داستان دیگری دارد. از همان آغاز شکل گیری اش- البته برای درباریان نه برای مردم – یک اتفاق بوده است. برای اولین بار قومی در شهر های قندهار و کابل به پا خاست و ادعای سروری کرد که در طول تاریخ اجیر و پیش قراول نظام ها و اقوام دیگر بوده و تنها مدت کوتاهی در هند حکومت رانده بود.»
اگر اشتباه نکنم، آلزایمر مقدمه ی بازچاپ کتاب تاریخ سلطانی به اندازه ای شدید است که نویسنده به تفاوت یک جمله، فراموش می کند چه نوشته بود. به زعم او، این قوم که برای اولین بار به پاخاست و قبلاً اجیر و پیش قراول نظام ها و اقوام بوده، مدت کوتاهی، اما به تعبیر آنان در کشور پهناور و بزرگ هند حکومت رانده بود. حالا که تعصب طرفداران حکومت کلکانی و ربانی را می بینم، به تیم اروند تبریک می گویم که در حدود هشتاد سال حکومت لودیان و بیست سال حکومت سوریان، کمتر از هفت و هشت ربانی و کلکانی می شود.
بعضی از مورخان می گویند که در تمام لشکر کشی های احمد شاه و تیمور شاه، گروه های قومی مختلف از جمله تاجک، اوزبیک، قزلباش، بلوچ و دیگران نیز خدمت کرده اند. اگر این خدمات، پیش قراول و اجیر تعریف شوند، باز هم آلزایمر تیم اروند مشهودتر است.
بلی، در بیش از نیم قرن امپراتوری احمد شاه و تیمور شاه، صد ها گروه قومی، نه فقط مطیع و رعیت بودند، بل هزاران تن دیگر اجیر و پیش قراول به شمار می رفتند. این سنت تاریخی، قبل از پشتون ها نیز پابرجا بود.
پی گیری برداشت های دشمنان عقده مند ما در هیچ جا از آلزایمر در امان نمانده است.
«دولت احمدشاه و تیمورشاه در نیمه ی دوم قرن هجدهم با راه اندازی جنگ های مقدس در هند و هندوکُشی جدا از غارت، تلاش کرد تا مشروعیت دینی اش را میان سران قبایل حفظ کند. اما با آغاز قرن نوزدهم و نفوذ انگلیس در منطقه و مسدود شدن مسیر غارت هند، قبایل کم کم به جان هم افتادند و در سراسر قرن نوزدهم سدوزاییان و بارکزاییان همدیگر را کشتند و بستند و نابود کردند تا این که در قرن بیستم و با شورش حبیب الله کلکانی پای سایر اقوام افغانستان نیز به این درگیری ها باز شد.»
با چه وقاحتی از کنار حضور انگلیس می گذرند، اما جنگ های احمد شاه و تیمورشاه، مقدس مذهبی و در خط غارت عنوان می شوند. توسعه ی جغرافیایی، جزیره نشنیانی از آن سوی کره ی خاکی را به هند و افغانستان می کشاند، اما عین درایت سیاسی، برای یک پشتون که بار ها به نام دفاع از مسلمانانی که با نمونه ی نامه شاه ولی الله دهلوی، مجبور شد به مصاف 340 هزار لشکر مرهته، در حالی برود که نصف آن لشکر را نیز نداشت، ناموجه جلوه می کند.
درایت احمد شاه بابا یا آن پادشاه ارجمند برای توسعه ی جغرافیایی، برخلاف نمونه های غزنوی، مغولی و تیمور لنگ که فقط برای چور بودند، فرصت های تنفس برای هسته ای بود (افغانستان) که با دور بودن از مرز های مورد متنازع، کشور کنونی را برای ما ودیعه نهاد.
«سراسر کتاب تاریخ سلطانی پُر است از گدابخشی های احمدشاه و تیمورشاه و شاه زمان و شاه محمود و شاه شجاع و شجاعت خان جهان و وزیر فتح خان و وزیر اکبرخان.»
من منظور از گدابخشی را نفهمیدم. اگر این بخشش از نوع بخشش هایی نباشد که مسعود غزنوی، بعد از مرگ محمود غزنوی به زور از مردم باز ستاند و یا در ازای سیطره ی مغولی، تیمور لنگ، شیبانیان و صفویان که هر کدام روی خون، گوشت و پوست مردم حس می شدند، نمونه نداشته است، شاید قابل هضم باشد.
یکی از قباحت های تنقید ستمی، اغماض است. هرچه از بد تاریخ باشد، در تاریخ معاصر، خلاصه می کنند؛ هرچند ترحیم نویسنده در جایی از ابومسلم، چنگیز و امثالهم یاد می کند که صف آنان در فاتحه ی تاریخ است، اما استفاده ی مغرضانه که فاقد تمام جنبه های حیات انسانی است، آنان را به داورانی شبیه می سازد که گویی از جنس روبات باشند.
تتمه ی مقدمه ی آقای اروند یا تیم اروند، با آلزایمر دیگری ختم می شود که در نمونه های قبلی دیدیم. فاصله ی تناقضات، به چند عبارت و لغت می رسند:
«در پانوشت های این کتاب هرجا فرصتی فراهم شده است با استفاده از متون دیگری که به عین وقایع پرداخته اند با روایت مسلط کتاب به مقابله برخاسته ام. هرچند برای این کار هم امکانات زیادی نداشته ام. روایت محرومان، سرکوب شدگان، اقلیت ها، اصناف و در کل توده های مردم که بار اصلی تاریخ را بر دوش کشیده اند، در اختیارم نبوده است و کتاب هایی که به آن ها دسترسی داشته ام صرفاً روایتگر داستان پادشاهان و درباریان بوده اند. »
باوجود این که امکانات زیادی نداشته اند و روایت «محرومان، سرکوب شده گان، اقلیت ها، اصناف و در کل توده های مردمی را که بار اصلی تاریخ را بر دوش کشیده اند، در اختیار نداشته اند» و کتاب هایی که به دسترس داشته اند «صرفاً روایتگر داستان پادشاهان و درباریان بوده اند»، اما نتیجه گرفته اند تا در غیاب آن ها، حکم اعدام کتاب «تاریخ سلطانی» را صادر کنند.
یادآوری:
برای سهولت دسترسی خواننده ی افغان به نسخه ی قدیمی کتاب تاریخ سلطانی، لینک زیر را ضم می کنم. از طریق این لینک، نسخه ی قدیمی کتاب «تاریخ سلطانی» که عاری از تحریف، جعل و حواشی نادرست نمونه ی چاپ جدید است را رایگان دانلود کنید!