مصطفی عمرزی

اقتباسی از یک چپتر مضمون تاریخ در پوهنتون امریکایی افغانستان، خشم و نفرت   گسترده ی مردم را باعث شده است. در پاراگرافی که نقل کرده اند، وارونه نمایی جمعیت بزرگ کشور (پشتون ها) و تعیین نام خراسان (به مفهوم کشور- دولت) به جای افغانستان، اگر احساساتی نشویم، به این حقیقت تلخ می رسد که آن بی چاره (کسی با تخلص وهاب)، سوء تغذی فرهنگی ندارد؛ بل امثال او از همان ماخذی استفاده می کنند که در حدود یک قرن اخیر، مقوله ی تاریخ افغانستان را به مغالطه می گیرد.

در کشوری که از تنوع قومی صحبت می شود، بلافاصله منطق تنوع فرهنگی نیز موجه می نماید. به این معنی که نمی توان به لحاظ اثرات شگرف اجتماعی، تاریخی و تعیین کننده، دار و ندار این کشور را فقط به نام یک جناح، مصادره کرد.

 خوانش دقیق تاریخ، این است که واحد افغانستان کنونی، پس از مراحل مختلف تاریخی و مفاهیم سرزمینی (بدون مرز)، از میان کثرت قومی و واحد های فاقد مرز، به مقوله ی کشور- دولت مبدل می شود و قوم اکثریت (پشتون)، با نقش تعیین کننده، مجموعه ی متداخل در این جغرافیا را با درایت و پایمردی، از حوادثی عبور می دهند که تنها قرن نوزده، ثابت می کند، بسیاری از نام های جغرافی و هویت های قومی، بر اثر استعمار اروپایی، نیست و نابود شدند.

شکسته گی ها و حصار سیاه استعمار، افغانستان را آسیب می زنند، اما با رعایت انصاف تاریخی، مشاهده می کنیم که کفایت دولت مردان این سرزمین، نام، هویت و جغرافیای آن را حفظ کرده است. آن چه در این میان بسیار مهم می باشد، وارد شدن افغانستان در    دایره ی تعریف واحد سیاسی با مرز های مشخص است. قبل از این (سه قرن اخیر)، نه فقط افغانستان تاریخی، بل هیچ جغرافیایی همانند تخارستان، سیستان، کابلستان، غرجستان، ترکستان، خراسان کذایی و دروغ مشهور به اصطلاح آریانا، حدود، مشخصات و خلاصه مولفه هایی که دولت ها و کشور های کنونی را تعریف می کنند، نداشته اند. این جغرافیا ها، وابسته به خیزش و انکشافات متداخل، زمانی افت و رشد می کردند که کسی در جایی به فکر تاراج دیگری می افتید. عمروی صفاری با لشکرکشی به آن سوی آمو، سیستان را وسعت می دهد، اما بر اثر اقبال ناخوش، اسیر می شود و دهقانان فقیر و بی بضاعت، به نام سامانیان، نه فقط در منطقه پراگنده می شوند، بل از وسعت جغرافی سیستان می کاهند و با مقوله ی خراسانی طرح می شوند. صرف نظر از این که می بینیم خر-آسان بازی های افغان ستیزان ستمی با انتساب تاریخ سامانی به خراسان، از چه نیرنگ و حیله در برابر اقوام افغانستان حکایت می کنند (مصادره ی همه چیز به نام یک اقلیت قومی منسوب به     سلسله ی سامانی). در این مسیر، غزنویان، دهقانان سامانی را دوباره به کار گذشته وامی دارند و مقوله ی جغرافیا های بدون مرز، تا تقسیم افغانستان تاریخی در میان گورگانیان هند، صفویان ایران و شیبانیان ماورالنهر، برحال خود باقی می ماند.

افغانستان تاریخی پس از سیر مراحل مختلف و سرزمینی، اما از میان تمام واحد های گذشته، وارد تاریخ نو می شود و جغرافیای کنونی ما را تعریف می کند. بزرگان زیادی از دست اندرکاران تاریخ و فرهنگ تبیین کرده اند که واحد های تاریخی، همانند خراسان، سیستان، کابلستان، ترکستان، تخارستان و امثالهم، هرگز شامل تمام خاک های افغانستان کنونی نبوده و نیستند. نگرش به این منظر، به این موضع افغانی کمک می کند که طرح نام های تاریخی غیر واضح، نبایست و نمی توانند به کشوری اطلاق شوند که در واقع از رهگذر تاریخ، فقط بخشی هایی از نام های بالا را احتوا می کرده است، یعنی نام تمام شمولی که غیر از افغانستان کنونی، جغرافیای این واحد سیاسی را تعریف کرده باشد، نداریم.

اگر منطق خراسان را بپذیریم، این واحد، چنانی که استاد نوراحمد خالدی در تحقیق «خراسان بزرگ، دروغ بزرگ»، آورده است، فقط شامل بخش هایی از شمال، مرکز و شمال غرب می شود. بنابراین، بدیل خراسانی افغانستان، در حالی که مقوله ی تاریخی کشور های چون ترکمنستان و ایران را نیز می سازد، اگر نیرنگی در جهت مقاصد بیگانه، به ویژه ایران نباشد، از رهگذر تعریف تاریخی، محرز می کند که چون شامل تمام افغانستان کنونی نبوده است، بدیل نام کشور ما، شده نمی تواند.

من طی سالیان اخیر، بسیار کوشیده ام بازنگری تاریخی از منظر شناخت جعلیات و افتخارات کذایی، حداقل وارد حوزه ی فرهنگ و تحقیق شود. متاسفانه وجود رسمیات و نارسایی ها در نصاب تعلیمی و این که باور های دگم فرهنگی ایجاد شده اند، فضای راحت کاری برای دفاع از ارزش های افغانی را میسر نمی کنند. روزی در دفتر استاد سلیمان لایق در اکادمی علوم افغانستان، به شوخی گفتم که بسیاری از افغان ستیزان، اسناد دکتورا و درجات پوهاندی و امثال آن را در طرح های غلط، به دست آورده اند. استاد لایق با خنده، سخن مرا تایید کرد.

 اگر منطق ما با براهین، اسناد و ادله ی قوی هم باشد، متاسفانه پشتوانه ی کاری بسیاری از افغان ستیزان که در طرح های غلط، بزرگ شناخته می شوند، باعث می شود بر اثر هراس از دست دادن پرستیژ، به روشنگری هایی نه بگویند که هدف تمام آن ها، فقط نزدیک کردن مردم است.

طی چند روز اخیر، شمار زیادی از افغانان فعال در مسایل فرهنگی، از آن چه به نام درس تاریخ در پوهنتون امریکایی افغانستان، صورت می گیرد، به خشم آمده اند. انعکاس این خشم را در تمام زمینه های فرهنگی می توان مشاهده کرد. چنان چه آوردم، یقین دارم که اگر خباثت سیاسی آنان در کم نشان دادن جمعیت ما را کنار بگذاریم، تعریف خراسانی افغانستان، ماخذی ست که در تمام آثار تاریخی حداقل نیم قرن اخیر، به همه جا، حتی حامیان ارزش های افغانی نیز می رسد. در تحقیق «خرد تصحیح برداشت از ژرفای تاریخ»، عرض کرده بودم که تعریف افغانی ما از تاریخ، به معنی حذف دیگران نیست، هرچند تاریخ «دیگران» در پرتو فهمی که از نقد آن حاصل شده است، به ویژه در قواره ی آریانا، خراسان و فارسی، بسیار زار است. تداخل پایه یی این ها به جای افغانستان، این ارزش تاریخی را در برابر سوءبرداشت ها و فرهنگ سازی های غلط، از عمق تاریخی می اندازد.

در اکثر نوشته هایی که پیرامون ارزش های افغانی (افغان و افغانستان) می آورند، مبدا را ماهرانه به چند اثر به اصطلاح زبان فارسی محدود می کنند. در حالی که زبان شناسی و باستان شناسی این ارزش ها، نشان می دهند بحث افغان و افغانستان، حداقل به بیش از دو هزار سال قبل برمی گردد.

به هموطنان، بزرگان و افغان دوستان پیشنهاد می کنم، گریبان گیری و نکوهش های خشم آلود، جایی را نمی گیرند؛ بل بر اثر برداشت عدو از حساسیت ما، به سلوکی رو می آورند که در تمام نمونه های افغان ستیزی دیدیم در کمال بی خردی، مساله را متنازع می سازند و باب فرهنگ سازی آن، تقابل سیاسی را به گونه ای دامن می زند که اگر به زیان افغانستان و خودشان نباشد، مفاد را نصیب کسانی می کنند که مثلاً در جانب ایرانی، با لبان لیسیده و بزاق پارسی، دعا می کنند فاصله ی ما، بدبختی های ما را بیشتر کند.

تا زمانی که بازنگری جدی، باعث نگارش تاریخ درست خواهد شد، حداقل از سعی و تلاش هایی استفاده کنیم که نمونه ی این قلم، حداقل طی بیش از دو سال اخیر، افزون بر 300 مقاله، تحقیق، رساله، تنقید و ده ها جلد کتاب و آثار مهم را در دنیای مجازی افغانان، معرفی کرده است.

تا زمانی که طرز برداشت از تاریخ واقعی، عام نشود، نارسایی های تاریخی زیر تاثیر آگاهی های نادرستی که از مکاتب تا پوهنتون ها و بالاخره در تمام تبارزات کار فرهنگی ما رونما می شوند، در سوء برداشت از تاریخ، عمق تاریخی افغانستان را به نام خزعبلات آریانایی، خراسانی و فارسی، پُر می کند.

فکر می کنم پوهنتون امریکایی افغانستان، یگانه مثال نیست. مراجعه به جزییات نصاب تاریخی در حوزه ی علمیه ی خاتم النبیین، دانشگاه آزاد اسلامی (وابسته به ایران) و ده ها موسسه ی غیر دولتی، ثابت می کنند که افراد و گروه هایی از تسامح و تساهل غیرمنطقی و ناموجه ی فضای بیش از یک دهه ی پسین، بسیار استفاده کرده اند. نمونه ی پوهنتون امریکایی، شاید مشت نمونه ی خرواری باشد که کسی به خودش زحمت داده است و مردم را از حقایق پشت پرده، آگاه می کند.

جوی سازی های کاذب که در بسیاری آن ها، اصل تفرقه و جدایی مردم ما پی گیری می شوند، می توانند در محاسبات کلان سیاسی نیز ملاحظه شوند که در طول سال های اخیر، حتی طرح افغانستان شمالی و جنوبی را علناً مطرح کردند. برای تطبیق این چنین طرح هایی، تشتت فکری مردم که به جای مرکز، مرکزگریز باشند، پیچیده گی و شکیات زیادی را به میان می آورد.

تجربه ی ما از طول و تفصیل رسانه هایی به اصطلاح یک بار مصرف، چه بود؟ کسی از خودش پرسیده است که آن همه دم و دستگاه دروغ پراگنی، تحریف و تفرقه، چرا یک سره سقوط کرده اند؟ آیا می توان گمان کرد که آن ها وظیفه نداشتند تا آلوده گی اجتماعی و فکری را افزایش دهند؟ به طیف فرهنگی و به اصطلاح باسواد توجه کنید! در حد کمترین های همدیگرپذیری استند. این گروه، مسوولیت تنویر مردم را بر عهده دارند. اگر کار روتین آنان به جان هم انداختن است، چه آینده ای را تصور می کنید؟ چپتر یک نمونه که رسانه یی شد!

نکته:

بایسته است یادآوری شود بدیل نام افغانستان (مثلاً خراسان)، فاقد منطق حقوقی و مولفه های کشور- دولت می باشد. برای درک بیشتر، تفهیم می شود که نام کنونی کشور ما (افغانستان) بر اساس منطق کشور- دولت ها، بدیل ندارد. صلح کشور های اروپایی در قرن هفده، با معاهده ای به نام «وستفالی» بسیار مشهور است. این معاهده، پایه و اساس کشور هایی را می سازد که چهارجوب مشخص جغرافیای و مرزی دارند. بر اساس منطق   معاهده ی وستفالی که امروزه جامعه ی ملل، زاده ی آن است، قبل از آن، هیچ نمونه ای نداریم که حدود کشور را ها بر اساس مرز های مشخص به رسمیت پذیرفته باشد. صعود و افول حاکمیت ها، خوردی و بزرگی را تعیین می کردند. امپراتوری ابدالیان، بزرگ ترین جغرافیای اقتدار تاریخ افغانستان است، اما به همه جای آن، افغانستان گفته نمی شود.

برای آگاهی بیشتر راجع به معاهده ی وستفالی و ارزش های حقوقی آن در تعیین سرنوشت کشور ها و مرز های مشخص، توضیح ویکی پیدیای دری ایرانی را بخوانید:

«پیمان وستفالی، پیمان‌نامه‌ای است که پس از پایان جنگ‌های سی سالهء مذهبی در اروپا (۱۶۱۸–۱۶۴۸) در شهر سالن در شهرداری شهر مونستر، میان کشور های اروپایی در ۱۶۴۸ میلادی، بسته شد. در این پیمان، تمام کشور های اروپایی، به جز بریتانیا و لهستان، شرکت داشتند. وستفالی، نخستین پیمان صلح چند جانبه پس از رنسانس در اروپا است. این پیمان بعدها منجر به معاهدات بزرگ مشابه بین کشور ها شد که سرانجام به قانون بین‌الملل منتهی می شود. پیمان وستفالیا، الگو و پایهء جامعهء ملل و سپس سازمان ملل متحد شده است.

در این پیمان، حقوق برابر و یکسان کشور ها به عنوان واحد های سیاسی مستقل برای نخستین بار مطرح و مورد پذیرش قرار گرفت. مطابق این پیمان، کشور های مستقل، حق تعیین سرنوشت خود را دارند؛ برابر هستند و حق دخالت در امور هم را ندارند؛ بنابراین، این پیمان، گاه در تعارض با جهانی سازی و دخالت‌های نظامی، انسانی و دخالت علیه دولت‌های شکست خورده (زمینهء باندهای تروریستی) است.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%88%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%84%DB%8C

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *