این نوشته “مثلث تاجیک-هزاره-اوزبیک” تاجیک محور و “پشتون-هزاره-اوزبیک” پشتون محور را از آغاز تا انجام، در محراق توجه قرار داده، فضای جغرافیای سیاسی کشور را با دیدگاه های ریالیستیک، مورد مطالعه قرار میدهد، بناً از خوانندگان محترم تقاضا به عمل میاید تا این اثر کوچک را از دیدگاه های احساساتی و عاطفی و مخصوصاً قومی، مطالعه نکنند.
افغانستان که هویت سیاسی امروزش بعد از فروپاشی کلی حرکت های متمرکز سازی قدرت واحد در جغرافیای آرایانای باستان، با به میان آمدن امپراتوری احمدشاه درانی سرچشمه میگیرد، همواره کشور و یا هم اراضی بوده که نظام سیاسی و نظامیش تنها در دست یک یا دو شعبۀ از قوم پشتون در بستار های نظام شاهی قرار داشته که این تداوم تاریخی قدرت، بعد از گذشت بیش از دونیم قرن، با به میان آمدن نظام جمهوری الی انتخابات سال 1393، دچار کشمکش های عمیق برای ایجاد اکثریت سیاسی از راه های جنگ و بعد از جنگ های داخلی از راه های مسالمتآمیز، شده است. این کوشش ها و مبارزات بعد از چندین بار ناکامی و بدبختی اخیراً توسط افکار سیاسی جدیدالوجود و برنامه محور در انتخابات سال 1393، عملاً به میان آمد که تمام این جریانات را به گونۀ فشرده، از آغاز تا انجام تحت مطالعه قرار میدهیم.
اگر اوضاع و جریانات تاریخی را با هم مقایسه نمایم به احتمال اندک میتوانیم گفت که به میان آمدن افغانستان و تداوم سلطۀ سیاسی آن توسط یک قوم، به نحو تأثیر پذیر از جریان بیداری ملت ها (قرن های 18 و 19) در اروپا که به هدف تحقق عقیدۀ خود ادارگی قومی، به ایجاد جمهوریت های ملی آغاز نمودند، است. اما مطابق به سلسلۀ واحد تاریخی با وجوهات مشترک فکری و مذهبی که میان اقوام و گروه های دیگر اجتماعی در این اراضی باقی بود، کشور کثیرالملیتی با نتوع عمیق فرهنگی و زبانی به نام افغانستان در نقشۀ دنیا به میان آمد. اگر چه ملیت های گوناگون در یک کشور همیشه در فضای کشمکشبار قرار دارند که نتیجۀ آن همیشه انتقال اریکه قدرت از یک گروه به گروه دیگر میباشد، اما در افغانستان حاکمان و امیران وقت با حفظ نام قومی و منحل شدن در فرهنگ و زبان دیگران توانستند به تیزهوشی تمام موازنۀ تداوم قدرت را در دست خود داشته باشند و نگزارند تا مشکلات درون الاثنیۀ ایشان به دیگر اقوام ساکن در قلمرو ایشان سرایت کند. این روند، با به میان آمدن نظام جمهوری توسط داؤود خان و سرازیر شدن افکار بیرونی شرقی و غربی، آهسته آهسته بساط خود را بر چید و زمینه برای تبارز نمودن بازیکنان جدید مساعد شد.
از آنجائیکه دودمان شاهی یک کتلۀ مجزا از تمامی گروهای اجتماعی بود، بعد از نابودی آنها، بدست گیری اداره سیاسی توسط هر فرد جامعه امکان پذیر میباشد، مخصوصاً آنهای که پشتیبانی بیشتر مردم کشور را با خود داشته باشند که در افغانستان این جریان بطور کشمکشبار در میان رهبران گروه اجتماعی پشتون و تاجیک با وسیله قرار گروه های دیگر، مخصوصاً هزاره ها و اوزبیک ها، آغاز شد. نتیجه این کوشش ها برای تکیه نمودن بر اریکۀ قدرت، موجب چالشها و چندین دهه جنگ و خونریزی در کشور شد که در ذیل به تفصیل آنها میپردازیم:
– دوران داؤود خان:
افغانستان بعد از انقلاب سفید، وارد مرحلۀ چارچوب بندی جمهوری ملی تحت جغرافیای سیاسی ملت دولت، با مطرح سازی اصل اکثریت و اقلیت، شد. نکتۀ اساسی که در این مرحله باید مورد توجه قرار گیرد، اینست که افغانستان بعد از آغاز تجدد گرائی در دوران امان الله خان و دوباره زنده سازی آن در دهۀ دیموکراسی توسط ظاهر شاه، تقریباً در یک سطح قرار گرفته بود که چنین اقدامات چندان مورد پسند طباقات شهری قرار نمیگیرفت اما از آنجائیکه داؤود خان یک شخص قاطع و فعال بود، بسیج شدن قشر های کوچک اجتماعی در برابر او چیزی تقریباً بعید به نظر میرسید و از سوی دیگر برنامه های انکشافی و ساختمانی حکومت داؤود خان، افغانستان شمول بود و مردم بشکل جشمگیر شاهد نابسامانی های عملی، در نظام نبودند که این دو موردباعث شد تا داؤود خان در ادامۀ نظم داخلی کامیاب بدر آید. خوب سرانجام داؤود خان در اداره و ایجاد نظم و امنیت بیرون سرحدی کشور، از دیدگاه سیاست دفاعی و امنیتی طور ناکام شد که فشار های بیرون باعث فرو رفتن خودش و افغانستان به کام انقلاب خونین کمونیستی و تبدیل افغانستان به همچو “دیگ بی سرپوش” برای مداخلۀ کشور های دنیا به منظور ادامۀ جنگ در برابر کمونیزم، شد.
– دوران کمونیست ها:
انقلاب کمونیستی در افغانستان قبل از مساعد شدن شرایط عینی و ذهنی برای از میان برداشتن جامعه طبقاتی، به وقوع پیوست. یکپارچه نبودن حرکت کمونیستی در افغانستان، خود نمایانگر خامی عقیدۀ کمونیستی را در میان رهبران و پیروان جریان کمونیستی برملا میسازد.
“به نضج نرسیدن عقیدۀ کمونیستی، باعث شد تا مکتب که برای تساوی مطلق اجتماعی و از میان برداشتند نظام طبقاتی اجتماعی بر عرصۀ وجود آمده بود، در افغانستان به یک حرکت طبقاتی و انقلابزای درون حزبی تبدیل شد”.
به میان آمدن فراکسیون ها مخصوصاً برتری جوئی های قومی و زبانی در مخالفت مستقیم با اساسات مانیفست مکتب کمونیزم قرار داشت. بنا بر همین ملحوظ و وضعیت، این حرکت از روز های آغازین بطور سرسامآور به جهت منفی انکشاف نمود که نتیجۀ عملی و عینی آن فرو رفتن افغانستان در کام مجاهدین تربیه شده و رادیکال شده توسط پاکستان و عربستان به رهبری بلاک غرب، شد.
– مجاهدین و مبارزه برای ایجاد اکثریت سیاسی:
باز هم به همان اصل میپردازیم که افغانستان بعد از فروپاشی نظام شاهی، همواره به انتظار اکثریت سیاسی است تا بستر و مسیر سیاسی کشور را رقم زند. برای ایجاد اکثریت سیاسی و یا هم گروه حاکم، بعد از سقوط داکتر نجیب کوشش ها صورت گرفته که دوام آن تا حال حاضر بالای فضای سیاسی کشور حاکم است.
“از آنجائیکه سیاست مبارزه برای تحقق هدف و هدف هم رسیدن به قدرت میباشد پس مکتب ریالیزم سیاسی، “تنها برندۀ جریان” را برحق میداند و اثبات حقانیت را در “غلبه کردن بالای دیگران” میبیند، از هر راه که باشد و توسط هر وسیلۀ که صورت بگیرد قابل قبول میباشد”!
این حرکت اولین بار توسط احمد شاه مسعود در آخرین روز ها و دقایق سقوط نجیب الله، با مسیر بخشی شورای عالی سرتاسری قوماندانان افغانستان در چارچوب ائتلاف شمال آغاز شد. احمد شاه مسعود با به دست داشتن ابتکار عمل، به ایجاد مثلث بیسابقۀ تاجیک-هزاره-اوزبیک به تخلیق اکثریت سیاسی در برابر شورای پشاور که به گونۀ مسالمتآمیز به انتقال قدرت میپرداخت، برخاست و کابل را تسخیر نمود.
“شورای پشاور را برنامۀ انتقال قدرت غربی خوانند اما مسعود آنرا بسراحت تمام، توطئه برای ایجاد حکومت بیطرف خوانده برخلاف آن اقدام نمود. این کار مسعود از جانب کمک کنندگان مالی جهاد، چنان پنداشته شد که مسعود برنامۀ انتقال قدرت روسی را تطبیق نمود. به همین لحاظ غربی ها از افغانستان دلگرفتند و آنرا فراموش کرده بدست پاکستانش رها کردند”.
این حرکت باعث مخالفت شدید حکمتیار قرار گرفت، اولین بار وحدت فکری که همچو عقیدۀ سیاسی در میان رهبران و اقوام کشور با تشکر از جهاد در برابر دشمن بیخدایشان به میان آمده بود، در تزلزل در آمد زیرا حکمتیار در این مثلث دور از تصور و از قبل نا طرح شده، حضور خود را خیلی ضعیف یافت و با آن نام و نشان بزرگ خود نمیتوانست قبول کند تا در حکومت آینده، ابتکار عمل به دست رهبران نه بل به دست آمر پنجشیر قرار دارد. احمد شاه مسعود که در جریان جهاد در برابر شوروی، یکبار با شوروی ها آتش بس شش ماهه را قبول نموده بود، از طرف رهبران جهادی خیلی مورد سؤال قرار گرفته بود زیرا ضربه نراسندان به قطار های اکمالاتی شوروی در درۀ سالنگ باعث شدت حملات شوروی بالای جبهات مجاهدین در دیگر مناطق کشور شده بود، اما اگر این جریان آتش بس را از دیدگاه طرفداران مسعود مطالعه کنیم پس قضیه را طور معکوس میابیم زیرا ایشان میگویند که “احمد شاه مسعود با این کار، محرومیت قدرت بیکران شوروی را در دنیا زیر سؤال برد و شوروی را در برابر مجاهدین در موقف همنصب درآورد” (نویسنده در این مورد موضعگیری ندارد، موضعگیری، برداشت و بر حق شمردن طرف ها مربوط به خواننده متن میباشد!).
به هر حال، احمد شاه مسعود در مهندسی رسیدن به قدرت خوب درخشید اما چنانکه خودش هم بار ها اعتراف نموده است، کابل قبل از وقت از هم پاشید و ایشان بدون برنامه به کابل داخل شدند. به همین ملحوظ ایشان تنها توانستند اصل اول جنگ قدرتطلبانه را جامۀ عمل بپوشانند اما اداره و نظم در سرتاسر افغانستان بر خلاف توقوع ایشان مسیر گرفت. احمد شاه مسعود در این نقطۀ مهم از تاریخ، دو اشتباه بزرگ را انجام داد:
اول اینکه او سرسخت ترین مخالف در برابر شورای پشاور و حکومت مهندسی شده ایشان مطابق به طرح بینن سیوان، کشور های غربی و عربی بود، حتا که این حرکت را در سخنرانی های خود تحت عنوان توطئۀ غربی ها یاد کرده است زیرا او انتقال مسالمتآمیز قدرت نه بل سرنگونی رژیم نجیب الله را خواهان بود که در این کار حزب وحدت و حزب جنبش همکاری خود را عملاً نشان دادند و ائتلاف شمال روی همین اصل به میان آمد، اما بعد از اینکه تمام برنامه هایش کامیاب شد و دست به امکانات بزرگ تسلحاتی حکومت نجیب الله یافت، از رهبران خواست تا ایشان به افغانستان بیایند و همان برنامه های طرح ریزی شده در پشاور را تطبیق کنند که در اصل با اینکار هم محرومیت مثلث تاجیک-هزاره-اوزبیک ساختۀ دست خودش را زیر سؤال برد و هم حقانیت برنامۀ شورای پشاور را متزلزل نمود. هنگامیکه تقسیمات قدرت توسط شورای پشاور صورت گرفت، حزب جنبش و وحدت خود را در انزوای سیاسی یافتند و نتوانستند به صفت همکار در حکومت مجاهدین باقی بمانند. مسعود هنگامیکه کابل را تسخیر نمود، باید برنامۀ جدید با همکاران و همقطاران خود میریخت که این کار را نکرد. دوم اینکه مسعود، قبل از رقم زدن روابط و امنیت بین المللی، به ایجاد نظم داخلی و متمکز سازی قدرت پرداخت که اینکار در علم روابط بین الملل از جمله اصول شکست دولت ها به حساب میرود، مخصوصاً در وضعیت که تمام کشور های همسایه و جهان با استفاده از روابط نا مشروع با احزاب غیر طبعیی (نویسنده، احزاب را که در بیرون از مرز ها، بنا بر برنامه های خارجی ها به میان آمده، غیر طبعیی مینامد زیرا مطابق به خواست ها و ضروریات افغانها به میان نیامده اند.) افغانستان، هدف و مقصد خاص خود را تعقیب میکردند و هنگامیکه مسعود دست به ایجاد نظم داخلی زد، ایشان منافع خود را در خطر دیده برنامۀ سرنگونی حکومت مجاهدین را ریختند زیرا در داخل حکومت توسط احزاب غیر طبعیی دست گستردۀ را دارا بودند.
“نطر به تیوری مکتب ریالیزم سیاسی، جنگ قدرت نه تنها بر اصل “به قدرت رسیدن” استوار میباشد بل بیشتر بر اصل “حفظ قدرت” استوار میباشد که فقدان این عینیت را در جریان فوق میتوان مشاهده کرد”!
حکمتیار از همه بیشتر، لجام گسیختگی ادارۀ کابل را درک کرده بود، به همین خاطر از اول تا آخر هیچگاه قانع به کار کردن در این اداره نشد و به ادامۀ مخالفت برای نابودی نظام مجاهدین پرداخت. او در مورد این حکومت چهرۀ را برای افغانان و جهانیان نشان داد که در حکومت استاد ربانی که ابتکار عمل آن به دست مسعود بود، نقش پشتون ها خیلی کم است و ائتلاف شمال را یک حرکت ضد پشتونی و غیر اسلامی در کشور خواند (جای یادآوریست که داکتر انوارالحق احدی هم مقالۀ علمی تحت عنوان “زوال پشتون ها در افغانستان” در همان سالها نوشته بود، یعنی این موضوع تقریباً به یک موضوع قابل دید تبدیل شده بود.).
اگر چه در اوایل سقوط نجیب، امکانات مرکزی شدن قدرت تا حد وجود داشت، تقریباً تمام والی های ولایات آماده به کار تحت فرمان کابل بودند، حتا ولایات جنوبی و شرقی اما کندی و ناتوانی اداره در کابل باعث شد تا ولایات به سربخودگرائی دست زنند و تمرد در برابر کابل از خود نشان دهند. حکمتیار در اوایل مخالفت، به این فکر بود که به تنهائی میتواند کابل را از پا در بیآورد اما ادامۀ مخالفت برایش ثابت ساخت که در افغانستان هیچ گروه به تنهائی نمیتواند در رأس قدرت سیاسی قرار بگیرد تا طرفداری همگانی را نداشته باشد، بناً او به سدد بخود کشاندن رهبران هزاره و اوزبیک در مثلث جدید پشتون-هزاره-اوزبیک، تحت نام شورای عالی هماهنگی برآمد. چون مثلث تاجیک-هزاره-اوزبیک در جریان فعالیت های متمرکز سازی و یا هم انحصار قدرت تحت ادارۀ ربانی و مسعود، خیلی از هم پاشیده بود، آنها به صدای حکمتیار لبیک گفته قبول عضویت در شورای عالی هماهنگی مجاهدین را در برابر ائتلاف شمال کردند و جنگ را از داخل کابل بر ضد کابل آغاز نمودند.
“این دو مثلث، مسیر مبارزات سیاسی را میان رهبران تاجیک و پشتون در افغانستان رقم زد. بنا بر همین موافقت قبلی، این دو مثلث در تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان الی دوران آمادگی های انتخابات 1393، بار بار خود را تولد نموده است که همۀ آنرا در مراحل جداگانه مورد اشاره قرار میدهیم”.
این جنگ از خونبار ترین و رقتبار ترین جنگ های داخلی افغانستان شمرده میشود. قابل ذکر است که مسعود در جنگ کابل، با به سقوط مواجه کردن شورای عالی هماهنگی، درایت و نبوغ نظامی خود را یک بار دیگر به اثبات رسانید زیرا جنگ که از داخل کابل شروع شد، مسعود آنرا به نفع کوتاه مدت خود توانست از کابل به بیرون دروازه های شهر کابل براند و قدرت خود را در کابل متمرکز کند اما مرکز قدرت بودن را که در ائتلاف شمال به خود تخصیص داده بود، آنرا عملاً از دست داد زیرا بعد از غلبه نمودن در برابر مثلث پشتون- هزاره- اوزبیک، افغانستان به چهار بخش تقسیم شد. نقاط شرقی و قسمت از جنوب در دست حکمتیار باقی میاند، مرکز افغانستان تحت ادارۀ مستقیم استاد مزاری قرار گرفت کابلستان و قسمت از شمالشرق افغانستان بدست مسعود باقی ماند و شمال افغانستان هم ادارۀ دوستم مستقر شد.
“مسعود در برابر شورای عالی هماهنگی، برندۀ میدان جنگ اما بازندۀ مبارزه شد”.
در کل چنانچه به همه معلوم هست، جنگ های بین الحزبی و بین القومی که از اثر ائتلاف شمال و شورای عالی هماهنگی در کابل آغاز شد دامنه اش به تمام افغانستان کشانیده شد، وحدت فکری که در دوران جهاد در میان اقشار مختلف جامعه افغانی به میان آمده بود و چانس خوب برای روند ملت سازی تلقی میشد، مطلقاً بساطش برچیده شد و احساس نفرت در برابر گروه اجتماعی میان همه طرف ها به یک اصل اساسی و عام تبدیل شد. این جریان الی دوران ظهور طالبان بصورت عملی باقی ماند.
“از آنجائیکه مجاهدین برای مبارزۀ کوتاه مدت، بر علیه کمونیزم به میان آمده بودند، برای دورۀ مابعد کمونیزم هیچنوع آمادگی دولتسازی را از قبل مد نظر نگرفته بودند، از همین رو میتوان گفت که دولت مجاهدین یک نظام از “انتظامات بینظم” بود. اخوانی ها در سرتا سر جهان با این مشکل روبرو هستند زیرا نظام مورد پسند ایشان، از تخیلات غیر عینی و عملی ساخته شده است که همیش بعد از اینکه به قدرت میرسند به زودترین فرصت عناصر نابودی خود را در درون خود رشد داده سبب سرنگونی خود میگردند و بعداً به شکایت میپردازند که دیگران نگذاشتند تا ایشان حکومت کنند و هیچگاه متوجه کمبودی های تخنیکی و مسلکی خود نمیشوند. این طبقه باید بیاموزد زیرا هر نظامیکه برای بقای خود گام های عملی بر مبنای مقتضیات حال و زمان، طرح ریزی نکند پس سرنوشتش فقط و فقط نابودی میباشد که آخرین و تازه ترین مثال آن کشور مصر بعد از کامیابی بهار عرب، میباشد” (نویسنده هیچنوع مخالفت غرضآمیز با مجاهدین و اخوانی ها ندارد، این تنها یک تیوری و نظریۀ جامعه شناسی سیاسی اش میباشد و شاید هم نادرست باشد.).
– طالبان:
این گروه بی سر و پا اما دارای نظم بخصوص خود، بدون انتظار تمامی گروه های درگیر در افغانستان، دو سال بعد از سقوط نجیب الله با اعلان حاکمیت خود در قندهار حضور اندام نمود (اینکه برنامۀ به میان آمدن طالبان در کجا و برای چه هدف و چه وقت ریخته شده، یک بحث است که در اینجا نمی گنجد). از آنجائیکه در افغانستان هیچ گروه منسجم و متمرکز فی قدرت باقی نمانده بود، ایشان توانستند پیشرفت چشمگیر را در ساحات جنوبی، غربی و شرقی افغانستان از خود نشان دهند. مردم افغانستان چون پی برده بودند که مجاهدین، دوا برای علاج درد نه بل باعث بیشتر شدن درد کشور هستند، به دیدن خواب های جدید در مورد طالبان و رژیم ایشان، پرداختند (فراموش نشود که رسانه های بین المللی و پاکستانی، در آماده سازی افکار عامه به نفع طالبان در آن دوران، نقش به سزای خود را ایفا نموده است). نظام طالبان از نظر تشکیلات داخلی و داشتن تعهد التزامی سیاسی درونی، یگانه و منسجم ترین حرکت های سه و یا چهار دهه اخیر کشور، در میان رادیکال های عقبگرای مسلح و متخاصم الحال کشور، به شمار میرود که همه به یک صدا تحت فرمان رهبر مجهول الوجود خود “ملا محمد عمر مجاهد”، قرار داشتند. همین یگانه ویژگی بود که باعث پیشرفت ایشان تا کابل و حتا تا صفحات شمال و شمال شرق کشور، بطور یکتازانه، شده بود، اما برعکس دیگر مناطق، شمال افغانستان معمای شد که طالبان و همپیمانان شان تا آخرین دقایق نتوانستند راه حل را برایش پیدا کنند و همچنان باعث تلف شدن هزار ها جنگندۀ جوان افغان از هردو طرف شد.
طالبان سه بار چانس تسخیر سر تا سری افغانستان را از دست دادند. چانس اول، پیشنهاد مسعود برای هماهنگسازی مبارزه در برابر دیگر گروپ ها بود. مسعود در واقع یک ریالیست پراگماتیک بود که تحلیل های خوب برای استفاده از فرصت ها داشت، به همین ملحوظ حتا به ملاقات طالبان هم شتافت زیرا مسعود بعد از جنگ های کابل توان غلبه کردن در برابر همگی را از دست داده بود، به همین دلیل کوشش کرد تا ادارۀ جبهه طالبان را بدست خود بگیرد تا دیگران را از پا در بآورد، اما این کار بعد از ملاقات با طالبان به جای نرسید و سر انجام مسعود مجبور شد کابل را بدون جنگ ترک کند زیرا توان جنگ را دیگر نداشت.
چانس دوم، آماده شدن استاد مزاری به پیوستن با طالبان بود که آنرا با بقتل رساندین مزاری، از دست دادند و به همین منوال به یکتازی خود ادامه دادند.
چانس سوم، راه یافتن بار اول به شمال کشور به کمک گروه انشعابی اوزبیک ها بود که آنرا هم بزودترین فرصت از دست دادند و همه طرف های افغانستان به این حقیقت رسیدند که طالب با هیچکس هوای جور آمد را در سر ندارد و به نابودی تمامی طرف ها به پا خیسته است، مخصوصاً بعد از کشتن نجیب و مزاری که این کار طالبان باعث شد تا مسعود با همان زیرکی و تیزهوشی سیاسی فوق الذکر خود دوباره حضور اندام نماید و با بدست داشتن ابتکار عمل، مثلث تاجیک-هزاره-اوزبیک را دوباره احیا و خود را مجدداً محور قدرت، الی مداخلۀ “بشردوستانۀ”(با استفاده از ادبیات سازمان ملل، اگرچه در بسیاری موارد حتا تجاوز وحشیانه هم برایش گفته میشود) سازمان ملل و ناتو در افغانستان، سازد (جریانات جنگ با طالبان به همگی بطور روشن معلوم است، در اینجا تنها به نکات مهم که باعث تغیر جیوپولیتیک کشور شده است، میپردازیم.).
“طالبان هم به کوشش انحصار قدرت در برار دیگران پرداختند، آنها عقیده داشتند، انحصار قدرت توسط اقلیت ها ناممکن اما توسط اکثریت یک امر طبعیی میباشد که با این نوع طرز دید، ایشان هم همچو دیگران برندۀ میدان جنگ کوتاه مدت و بازندۀ مبارزۀ دراز مدت شدند زیرا از یکسو قصۀ جنگ به درازا کشید و از سوی دیگر دنیا را دشمن خود ساختند”.
دور انتقالی و مؤقت:
این دو دور برای تمامی طرف ها، مرحلۀ امیدوار کنندۀ بود، مخصوصاً برای رهبران جبهه مقاومت زیرا بعد از مسعود که نظر به قرینه ها مخالف مداخلۀ نیرو های خارجی بود، ایشان توانستند با نیرو های خارجی همنوا و همصدا شوند و دشمن بزرگ و عمومی خود را که طالب بود، از میان بردارند.
این دو دوره از آنجا برای رهبران جهادی امیدوار کننده بود که مشروعیت ایشان توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شد.
جامعۀ جهانی و مخصوصاً آمریکائی ها میدانستند که جنگ در افغانستان همیشه روی تقسیم قدرت صورت گرفته است، به همین منظور خارجی ها به بسیار هوشیاری، قدرت را در کنفرانس بن میان رهبران جنگپختۀ افغانی تقسیم کردند. رهبران افغانی هم در برابر این حرکت با اظهار قدردانی از جامعۀ جهانی، اهداف و آرمان های دوران مقاومت را جا گذاشته، جناب رئیس جمهور کرزی را به صفت رئیس ادارۀ انتقالی و بعداً مؤقت قبول کردند و باعث شدند تا استاد ربانی از سمت خود کنار رود و انتقال قدرت نماید.
آوردن حامد کرزی در رأس ادارۀ انتقالی و مؤقت، روی چند اصل صورت گرفت: اول اینکه گروه های مجاهدین که به نظام و روند مردمسالاری بنا بر مفکورۀ سیاسی اسلامی اندک هم باور ندارند، به پروسۀ لیبرال سازی و دیموکراسی سازی غرب در قبال افغانستان لبیک گفته با پوشیدن نقاب جدید در حکومت افغانستان خود را داخل ساختند و گوشۀ از قدرت را حاصل و خود را قهرمان، روشنفکر و برندۀ جریان، اعلان نمودند.
“در اصل پذیرش نظام غربی توسط رهبران دخیل در جنگ ها، تنها برنامۀ بود برای “نجات قدرت که از راه های غیر مشروع”، بدست آورده بودند، بعداً تجربه ها به اثبات میرساند که ایشان چندان تعهد را به نظام و متمرکز سازی قدرت ندارند و در هر گوشه به سربخود گرائی ها خود ادامه دادند”.
اصل دوم این دو دور، این بود که با قبول کردن کرزی به صفت پشتون قندهاری در رأس خود، بتوانند جلو مخالفت پشتون های افغانستان را بگیرند اما چیزیکه از قبل معلوم بود اینکه چوکی ریاست این دو اداره، تنها بطور سمبولیک به کرزی اختصاص داده شود و کار های بنیادی و ضروری همه در دست مقاومتگران، قرار داشته باشد زیرا ایشان خود را برحقتر و زی حقتر از دیگران میدانستند.
کرزی که سیاست را طور کلیشه ای و سنتی نه آموخته است بل در همین مسلک تحصیل کرده است، وضعیت را با دید ریالیستیک خود خیلی منطقی تحلیل نموده در دور انتقالی و مؤقت هیچگونه حرکت از خود در برابر مجاهدین نشان نداد و توانست خود را در میان ایشان زنده نگاه دارد. واقعیاً این دو دور، برای کرزی دور مشکل بود زیرا تعینات در بیرون مرز ها صورت گرفته بود و در سرتا سر نظام هیچگونه وابستگی دولتی یا حکومتی وجود نداشت. مقاومتگران چون تحت فشار جامعۀ جهانی قرار داشتند و همواره به اصل نجات قدرت خود فکر میکردند، در برابر یکی دیگر خود دوباره به جنگ داغ نپرداختند اما همان گوشۀ قدرت را که در بن از آن خود نموده بودند، در آن به شیوۀ دلخواه خود به حکمرانی پرداختند، رئیس حکومت حتا توانائی تقرر و تبدیلی یک شخص را هم در سر تا سر اداره نداشت زیرا نزد همه یک مفکورۀ وجود داشت که چیزیکه حاصل نموده اند، آنرا جامعۀ جهانی برایشان داده است، بناً تفاوت میان ایشان و کرزی فقط صوری هست نه واقعیی که در اصل این خود تعهد نداشتن قشر جنگپخته را به نظام نشان میدهد. این شکل خودمختاری حزبی، گروهی و حتا فردی، الی دقایق اخیر حکومت مؤقت و بعد آن تا اخرین دقایق ریاست جمهوری کرزی در سال 1393، ادامه پیدا کرد.
– دور اول ریاست جمهوری حامد کرزی:
بعد از مداخلۀ سازمان ملل، اوضاع در افغانستان طور شد که دیگر ضرورت به ائتلاف سازی و یا هم باقی ماندن در یکی از مثلث های فوق الذکر، مهم پنداشته نمی شد. از همین رو در انتخابات دور اول، اولین بار در افغانستان همه جهت های گاه دوست و گاه دشمن، بصورت جدا گانه یا خود را کاندید نمودند و یا هم در کنار حامد کرزی قرار گرفته مردم خود را تشویق نمودند تا به کرزی رای دهند. سر انجام، کار به مؤفقیت کرزی انجامید.
بعد از اینکه حامد کرزی، قدرت را برای اولین بار در تاریخ افغانستان از راه مردمسالاری بدست آورد، در قدم اول نقش چهره های که در دولت ممثل افکار و ارزش های حزبی و یا هم قومی بودند، را کم نمود و دست به جابجا سازی افراد تکنوکرات، در رده های بلند حکومتی زد. درست در همین زمان، سازمان دیده بان حقوق بشر افغانستان، به اعلان لیست جنایتکاران جنگی پرداخت که این کار همچو زنگ خطر برای مجاهدین تمام شد. این دو مورد باعث شد تا تمام طرف های سیاسی که در جنگ ها دخیل و امروز به نحو خود را قهرمان هم میگویند، تکان خوردند و برای دفاع از گذشته و مطرح شدند دوباره، دست به ایجاد “جبهه ملی” در سال 1386، در برابر دولت زدند. در واقع، این جبهه چیزی دیگر نبود بل تنها احیای همان مثلث تاجیک-هزاره-اوزبیک که نهادش را مسعود گذاشته بود، با نام جدید برای بار سوم بعد از فروپاشی حکومت طالبان، به میان آمد.
با اینکار، بزرگان قدیم که از جمله رهبران سرشناس افغانستان بودند، توانستند موازنه ها را دوباره برقرار کنند و به تحدید جدی و قابل غور در برابر حکومت تبدیل شوند.
همین که انتخابات دور دوم کشور نزدیک شد، این جبهه به کمبود شخصیت عامشمول برای کاندیداتوری ریاست جمهوری روبرو شد. استاد برهان الدین ربانی که در رأس مسایل قرار داشت، اعلان نمود، ایشان از برای منافع الیای کشور، میتوانند کاندید را از خارج هم معرفی کنند، اما در این مورد چراغ سبز از کشور های غربی نشان داده نشد. سرانجام کار به آنجا کشید که حامد کرزی دست به کار شد و مثلث پشتون-هزاره-اوزبیک را برای بار دوم، بدون کدام نام جدید باز سازی نموده، وارد میدان شد. اگر چه در این دور مارشال مرحوم هم به تیم کرزی یکجا شد، اما نتوانست قسمت چشمگیری رای تاجیک ها را با خود بیاورد. مارشال تنها برای ایجاد ثبات در حالات استراری در نقاط شمال و مخصوصاً چالش های بعد انتخاباتی، نقش بسزای خود را داشت.
خوب قصه کوتاه، کرزی چون درک دقیق از اوضاع پشتون ها و رخداد های گذشتۀ نزدیک داشت، میدانست که پشتون ها با وجود آنکه اکثریت هستند، به تنهای نمیتوانند اکثریت بودن خود را در مبارزات انتخاباتی به اثبات برسانند (هدف از نا امن بودن نقاط پشتوننشین و اشتراک ننمودن طبقۀ اناث پشتون ها میباشد که باعث تنزیل رای کاندیدان ایشان میشود، نوسنده کدام هدف ستیزمندانه در مورد ندارد.)، به همین منظور آرای اکثریت خود را توسط مثلث به میان آورده ثابت ساخت که نیم رای خود را از هزاره ها و اوزبیک ها و تاجیک ها و نیم دیگر آنرا را از مناطق پشتوننشین بدست آورد و به همین ترتیب برندۀ انتخابات برای بار دوم شد.
“سیاست مبارزه است و بر مبنای عقاید مکاتب سیاسی، برای انسجام گروهای مردمی، استوار میباشد. کشور های اسلامی عقب مانده و یا هم عقب نشسته، جای است که مردم را نمی توان با عقاید سیاسی همچو سوسیالیزم، لیبرالیزم و کانزرواتیزم منسجم ساخت، بنا بر همین اصل یگانه وسیلۀ که میتواند مردم را منسجم سازد، بازتاب دادن عقده های قومی و مذهبی میباشد و سیاستمداران در این عرصه استعداد خوب دارند که افغانستان و تولد چندیدن بارۀ دو مثلث یاد شده روی اصل قومی و اتنیکی، از مثال های عینی این تیوری میباشد”.
اما بعد از مؤفق بدر آمدن در انتخابات، دیری نگذشت که رهبران هزاره و اوزبیک، به شکایات در مورد کمرسی های رئیس جمهور در برابر ایشان برخاستند زیرا ایشان چیز های را که از کرزی انتظار داشتند، بدست نیاوردند و آهسته آهسته از کنارش دور شدند که نتیجۀ این دوری، به میان آمدن مثلث تاجیک-هزاره-اوزبیک را تحت رهبری احمد ضیأ مسعود، حاجی محمد محقق و عبدالرشید دوستم به نام “جبهه نجات کشور از بحران” در سال 1390، برای بار چهارم به ارمغان آورد که بعد از یک مدت کوتاه، اعطا محمد نور و بعداً ائتلاف ملی تحت رهبری داکتر عبدالله عبدالله نیز با ایشان پیوست و به همین منوال ساخت و ساز را برای انتخابات سال 1393، آغاز کردند.
– انخابات 1393:
در این دور از تاریخ، افغانستان شاهد رخداد های متفاوت است، زیرا تکت ها و ائتلاف های انتخاباتی طور در عمل پیاده شد که اصلاً با بستار های دو مثلث یاد شدۀ گذشته هموشی ندارند. در این انتخابات همه گروه های سیاسی افغانی، از هم پاشیدند و به گروپ های گوناگون تقسیم شدند. رهبران اوزبیک و هزارۀ مثلث تشکیل شدۀ 1390، خلاف گذشته ها نه از یک تیم به تیم دیگر رفتند بل به دو تیم محتلف تقسیم شدند و رهبر تاجیکتبار شان هم باقی نماند و با تیم دیگر پیوست، از رهبران پشتون همیش یک شخص مشهور خود را کاندید میکرد، اما در این انتخابات دو و یا سه چهرۀ قوی به میدان داخل شد، رهبران تاجیک همیش یکجا باقی میماندند، حال به سه تیم تقسیم شدند، در کل حالت آمد که خیلی متفاوت و دیگرگون.
این دیگرگونی باعث شد تا رهبران که تا حال بانک های رای بودند، با تقسیم شدن در تیم های گوناگون، بستۀ مکمل مردمی خود را از دست دادند و مردم ایشان هنگامیکه رهبران خود را در یک تیم نیافتند پس راه حل خود را در مطالعه و بررسی برنامه های کاندیدان به پالیدن گرفتند و مطابق به نیازمندی های خود، بعد از ملاقات با کاندیدان، روز انتخابات به پای صندوق های رای شتافتند و خلاف گذشته اینبار مطابق به خواست آزادانۀ خود به کاندید دلخواه خود رای دادند.
بعضی از مخالفین در افغانستان، حامد کرزی را مقصر دانسته اتهام به میان آوردن تیم های گوناگون و دست داشتن در انتخبات را به او بستند و کوشش ها کردند که همه را در گرد یک آسمان جمع کنند اما نشد که اینکار بخیر افغانستان تمام شد.
“از همین رو عنوان مطالعۀ خود را ” افغانستان و مبارزۀ انتقال قدرت، از اکثریت قومی به اکثریت سیاسی!” گذاشتیم زیرا نه تیم های انتخاباتی بر مبنای اکثریت بودن و اقلیت بودن به میان آمدند و نه هم مردم به این اصل ارج گذاشته و همچو گذشته، از قبل اداره شده، رای خود را استعمال کردند. این خود نشان دهندۀ آنست که مردم افغانستان از منفعت های قومی دوری جسته به تعقیب منفعت های ملی و کشورشمول شتافتند و در افغانستان نهاد جدید را برای ایجاد اکثریت سیاسی، بدون تقسیمات قومی و زبانی، همچو یک ملت واحد با دیدگاه های مختلف پرداختند تا در صورت کامیابی هر یکی از تیم های انتخاباتی همه خود را در دولت ملی، فراقومی و مسلکی بیابند”.
نتیجه گیری:
بنا بر بیان کشمکش های عینی و تاریخی که در تمام این اثر کوچک داشتیم، برای ما معلوم شد که افغانستان از سرنگونی نظام داؤود خان الی مداخلۀ “بشر دوستانۀ” غربی ها در مبارزات نظامیابی و برای تمرکز قدرت سیاسی هر بار که به مصلحت های سیاسی و قومی خود را تسلیم نموده است، ناکام مانده است که نتیجۀ آن بربادی ملیونها افغان بوده است.
“چیزیکه به عنوان اختتامیۀ این نوشته باید گفت، اینکه حکومت ائتلافی تقسیم بیمورد و غیر مسلکی بودن قدرت به دیدگاه های مخالف میباشد و در چنین یک حکومت نمیشود “تعهد التزامی سیاسی” را به میان آورد زیرا طرف ها نه به اساس ضروریت مبرم جامعه در قدرت شریک میشوند، بل به اساس فشار های سیاسی گوشۀ از قدرت را همچو میراث پدری از آن خود میکنند و به فکر آرام به ادامۀ برنامه های شخصی و غیر ملی خود، بدون هماهنگی با پروژه های مرکزی و ملی میپردازد و کسیکه در رأس قدرت قرار دارد، حتا نمیتواند اشخاص را که برمبنای مصلحت به قدرت رسیده اند، تبدیل کند که چنین مثال ها در جامعۀ سیاسی افغانی بیشمار میباشد. حال ملت که از اکثریت خاموش به اکثریت فعال تبدیل شده است، باید از همه اولتر جلو حکومت های مصلحتی را بگیرد زیرا این چنین حکومت ها باعث میشوند تا مردم از روند مردمسالاری دلگرفته شوند و دولت هم پرستیژ سیاسی خود را از دست بدهد”.
نویسنده: محمد علی سمیع
بوداپست – هنگری
03/05/2014
13/5/1393
محترمه محمد علی سمیع وروره! په سترګو کې خاورې مه راشينده. له کاليو او بوټونو سره په سترګو مه راننوځو. دا لاندې مستند فلم اوګوره
عيان بيان ته ضرورت نه لري
http://www.youtube.com/watch?v=qk2D2O2TK38
http://www.youtube.com/watch?v=2p7JAK-fg-E
په پای کې خو مو ورته نه دي لیکلي چې د لیکوال له نظر سره د تاند د نظر یووالی حتمي نه دی.
موږ تل لیکلي چې د لیکوالو په نوم له خپرېدونکو لیکنو سره د تاند د دریځ یوومالی ضروري نه دی. مهمه نه ده چې د ټولو لیکنو په پای کې دا جمله ولیکل شي
تاند
ټولو هیوادوتلو ته سلام او ادب عرض کوم
ستاسو د لایکونو نه یو نړی مڼنه او تاسو سخه بخښنه غواړم د یو سو املائی استباه د پاره
مثلاْ همنصب نه هممنصب باید لیکل سیوی وی او یو و دوه مورد نور هم سته دي خو هیمه کوم چې دا معذرت مې د قبول وړ اوسږي
ستاسو په درناوي
محمد علی سمیع
د تاند ټولو مینه والو او د مقالې لیکوال ته سلامونه … پدې کې شک نشته، چې په سیاسي صحنه کې وړونکی یا برنده ، ولو که له هرې مشروع او نامشروع لارې څخه وي، برحقه دی او مغلوب اړخ ملامت دی، څه ته چې تاسو د ( ریالیزم سیاسي ) نوم ورکوﺉ، خو په افغانستان کې دداخلي جنګونو دپیل موضوع تر ډېره په بهرنیو استخباراتي کړیو پورې اړه لري، د شوروي اتحاد د شړېدو نه وروسته مجاهدینو ته یو کاذب غرور پیدا شو، دوی داسې فکر کاوه، چې په نړۍ کې به هیڅ کوم داسې قوت نه وي، چې ددوی مخه ونیسي، دوی کولی شي، چې د نړۍ په هر ګوټ کې مسلمانان له کفري اسارت نه وژغوري، حتی دابه یې هم ویل ، چې شوروي مات شو اوس وار د امریکا دی … د مجاهدینو دې کاذب غرور غرب نوی پیغام درلود، چې هغه د اسلامي تمدن سره د ټکر خطرناک زنګ وو، غرب د ای ایس ای په وسیله کوښښ وکړ، چې په افغانستان کې د جهادي ډلو ترمنځ جنګ ته لاره هواره کړي، تر څو له یوې خوا جهادي ډلې بدنامه شي او له بله پلوه جهادي مفکوره په ولس کې خپل ماهیت له لاسه ورکړي، د همدې لپاره یې احمدشاه مسعود چې له پخوا یې د بهرنیو جاسوسي ادارو سره ، نیږدې اړیکې درلودې را مخې ته کړ، هغه کوښښ وکړ ، چې ځان د اقلیتونو د حقوقو مدافع ثابت کړی، خو پدې چاره کې پاتې راغی او په افغانستان کې داخلي جنګ قومي بڼه خپله کړه، حکمتیار چې ځان پدې لوبه کې محروم وګاڼه د پښتنو د حقوقو د مدافع په رول کې را مخې ته شو … په داخلي جنګونو کې کوم کرکټرونه ، چې تاسو ورته اشاره کړېده، یو هم مستقل رول نه درلود، ټول د بیلابیلو نړیوالو استخباراتي شبکو په اشاره باندې خوځېدل … که اوسنیو سیاسي شرایطو کې د اشخاصو رول ته پام وکړﺉ، اوس هم د ۱۳۷۲ کال د تراژیدي خطر سل په سلو کې موجود دی، عبدالله عبدالله کوښښ کوي، چې د ډاکټر اشرف غني او جنرال دوستم ایتلاف ته د ازبیک پښتون او هزاره مثلث نوم ورکړي؛ خو په اصل کې خبره داده، چې اوس هم سیمه ییزې استخباراتي کړۍ هڅه کوي، چې په افغانستان کې نسبي ثبات له منځه یوسي او افغانستان د دوه لسیزو پخواني حالت ته ور وګرځي … ملت ته پکار دي، چې اوسني حالات په ځیرکانه ډول وڅآري، او ناخوالې یوازې له داخلي بعد نه ونه څیړي، د هغوی بهرني عوامل هم باید په پام کې ونیسي، زموږ او ستاسو د هېواد سیاسي څېرې یو ماشومانو د لانځکو حیثیت لري، هغه مهال هم نه مسعود د تاجکانو په کیسه کې وو او نه حکمتیار د پښتنو په کیسه کې، دوی هغه ماموریت اجرا کاوه ، چې له بهره ورته سپارل شوی وو …
د تاند ټولو مینه والو او د مقالې لیکوال ته سلامونه … پدې کې شک نشته، چې په سنتي سیاسي ریالیزم کې په جنګي او سیاسي صحنه کې وړونکی یا برنده ، ولو که له هرې مشروع او نامشروع لارې څخه وي، برحقه دی او مغلوب اړخ ملامت دی، څه ته چې تاسو د ( ریالیزم سیاسي ) نوم ورکړی ، مګر په اوسني سیاسي ریالیزم کې دا مفکوره یوه وروسته پآتې او وحشیانه بلل کیږي، په معاصر سیاسي ریالیزم کې تر هر څه زیاتې ملي ګټي او ملي رفاه مطرح ده، نه د جوانبو نظامي قدرت … بله داچې په افغانستان کې دداخلي جنګونو دپیل موضوع تر ډېره په بهرنیو استخباراتي کړیو پورې اړه لري، د شوروي اتحاد د شړېدو نه وروسته مجاهدینو ته یو کاذب غرور پیدا شو، دوی داسې فکر کاوه، چې په نړۍ کې به هیڅ کوم داسې قوت نه وي، چې ددوی مخه ونیسي، دوی کولی شي، چې د نړۍ په هر ګوټ کې مسلمانان له کفري اسارت نه وژغوري، حتی دابه یې هم ویل ، چې شوروي مات شو اوس وار د امریکا دی … د مجاهدینو دې کاذب غرور غرب نوی پیغام درلود، چې هغه د اسلامي تمدن سره د ټکر خطرناک زنګ وو، غرب د ای ایس ای په وسیله کوښښ وکړ، چې په افغانستان کې د جهادي ډلو ترمنځ جنګ ته لاره هواره کړي، تر څو له یوې خوا جهادي ډلې بدنامه شي او له بله پلوه جهادي مفکوره په ولس کې خپل ماهیت له لاسه ورکړي، د همدې لپاره یې احمدشاه مسعود چې له پخوا یې د بهرنیو جاسوسي ادارو سره ، نیږدې اړیکې درلودې را مخې ته کړ، هغه کوښښ وکړ ، چې ځان د اقلیتونو د حقوقو مدافع ثابت کړی، خو پدې چاره کې پاتې راغی او په افغانستان کې داخلي جنګ قومي بڼه خپله کړه، حکمتیار چې ځان پدې لوبه کې محروم وګاڼه د پښتنو د حقوقو د مدافع په رول کې را مخې ته شو … په داخلي جنګونو کې کوم کرکټرونه ، چې تاسو ورته اشاره کړېده، یو هم مستقل رول نه درلود، ټول د بیلابیلو نړیوالو استخباراتي شبکو په اشاره باندې خوځېدل … که اوسنیو سیاسي شرایطو کې د اشخاصو رول ته پام وکړﺉ، اوس هم د ۱۳۷۲ کال د تراژیدي خطر سل په سلو کې موجود دی، عبدالله عبدالله کوښښ کوي، چې د ډاکټر اشرف غني او جنرال دوستم ایتلاف ته د ازبیک پښتون او هزاره مثلث نوم ورکړي؛ خو په اصل کې خبره داده، چې اوس هم سیمه ییزې استخباراتي کړۍ هڅه کوي، چې په افغانستان کې نسبي ثبات له منځه یوسي او افغانستان د دوه لسیزو پخواني حالت ته ور وګرځي … ملت ته پکار دي، چې اوسني حالات په ځیرکانه ډول وڅآري، او ناخوالې یوازې له داخلي بعد نه ونه څیړي، د هغوی بهرني عوامل هم باید په پام کې ونیسي، زموږ او ستاسو د هېواد سیاسي څېرې یو ماشومانو د لانځکو حیثیت لري، هغه مهال هم نه مسعود د تاجکانو په کیسه کې وو او نه حکمتیار د پښتنو په کیسه کې، دوی هغه ماموریت اجرا کاوه ، چې له بهره ورته سپارل شوی وو
محترم محمد علي سمیع
تر ډېره حده واقعبینانه شننه دې کړې ده خو لا اوس هم د قومپالنی اثرات پر ټاکنو باندې جوت دي.
ډېر داسې کسان پېژنم چې عبدالله ته یوازې په دې خاطر رایې ورکړي دي چې تاجک دی.
که خبره د کاندیدانو د پروګرامونو وي «برنامه محور» نو واقعیت خو دا دی چې تر اشرف غني احمدزي د هېچا پروګرام جامع ، علمي او عملي نه دی.
په همدې هیله چې یوه ورځ به ټول افغانان یوازې د کاندیدانو پروګرام ته رایې ورکړي، نه د هغه قوم یا ژبې ته.
محترم احمدزی صاحب او نورو هیوادوالو ته د زړه له کومی سلامونه او نیکې هیلې
زه ستاسو اندیز د منلو او د احترام وړ بولم او نه ردوم ځکه ټول پر حقیقت ولاړ مسئلې دي چې تاسو له خوا اشاره سوی دی اما ما د بهرنی لاسونو په باره کښی هم یو څه نا څه اشاره کړی ده
اصل خبره دا ده چې زه غواړم د اوسمهال د پاره خپل علمی اکادیمیک او پوهنتونی بی پریوالی هم وساتم او حقایقو ته د یو سیاسی واقعبین په حیث هم اشاره سي همدې د پاره د بهرنیو په باره کښی داسی یو عمومی اشاره مې کړی ده ځکه په جزیاتو کښی بیا د عینیتونو فقدان ته مخامخ کیږم او هم خپل بی پریوالی له لاسه ورکوم او دا مسایلو ته په سپوږمئ کمانونو کښی مې اشاره کړی ده
که احاناْ بیا خصوصی او اندیوالی مرکه غواړې هغه وخت بیا بل رقم هم یادولی سو
ستاسو په درناوي
محمد علی سمیع
نخست از همه میخواهم کوشش های آقای سمیع را ارج میگذارم
پس از آن میخواستم یک چیزی را یاد آور شوم که به دیدگاه من نویسنده (محمد علی سمیع) به انتخابات 93 زیاد خوشبین است از آنجای که میگوید در انتخابات 93 برخی دنبال برنامه کاندید ها گردیده و بر بنیاد برنامه رای داده اند در حالیکه من همچو چیزی را تا جای که انتخابات را دنبال کردم چنین رای به هیچ کاندیدی داده نشده این بار رای ها بر بنیاد همان اصل های دو انتخابات گذشته است
روان بادا قلمت دوست گرامی