هرچند به تكرار ناگزيرم رويداد هاي تاريخي وتلخ گذشته را ادبيات بسازم، اما ارزش اين كار در اين است كه نفس اين رويداد ها، بهتر از آوردن ده ها ايسم و پسوند هاي مكتبي، مفهوم را در ذهن طرف جا مي دهد و همانند آن واژه گان، عبارات و مخفف ها كه بار معنايي زيادی دارند، جلو زياده نويسي و توسن قلم را مي گيرند و حوصله ها براي دريافت مساله زمانگير نمي شوند؛ بنابراين، می توان به زودي به هدف دست يافت.
تجاوز شووري در افغانستان، زمينه را براي آن دسته هاي پشتون ستيز مساعد ساخت تا با اطمينان از پشتوانه ي نيرو ها و ظرفيت هاي بشري بيگانه، در برابر پشتون ها موضع خصمانه ي توام از آدرس زور اتخاذ كنند و متاسفانه پس از شكست هاي شرم آور و مفتضحانه ي طرف متجاوز، همانند خيالاتي ها خيال كنند گويا وضعيت به نفع جريان هاي پيش از كودتاي ثور، نيست. اين كه آيا واقعاً اقتدار پشتون ها در افغانستان انحصاري بوده است، بار ها نوشته ام و دليل زعامت هاي تك فردی، برهان آن نيست، اما اين كه جناح هايی با ادعاي چپي و راستي كه همه استوار بر ايديالوژي هاي كمونيستي، سوسياليستي و در طرف ديگر، ارزش هاي اسلامي را عمل و نقل مي كردند، چه گونهميتوانند در جاي ادعاي قومي بنشينند، قضيه اي پيچيده نيست كه جوامع اقليت هاي افغانستان ندانند و امكان ندارد يك تاجيك افغانستان نداند جمعيت و شوراي نظار، با چه محتوایي ظهور كردند و به همين گونه، ساير اقليت هاي افغانستان ندانند كه جريان هاي سياسي، حزبي و … غير پشتون ها با چه خواسته هاي ابراز وجود كرده اند.
اصلاً ادعاي دفاع از حقوق قومي، در افغانستاني كه مردم اش از هيچ گرايش قومي، حمايت نكرده و آن را عمل مذموم و زشت- برخلاف فرهنگ هاي اسلامي و انساني خويش مي دانند، نمي توان احزابي چون جمعيت، شوراي نظار، حزب وحدت و امثالهم را نماينده گان اقوام افغانستان دانست؛ زيرا اين پديده ها اگر در ظاهر، همه شمايل ملي، ديني و افغاني دارند و در باطن، از عصبيت قومي كه گاه با خواسته هاي برخلاف نماي آنان، در فزون خواهي ها و سهم در قدرت بروز ميكند، بُعد قومي پيدا مي كنند، اين جرات كه در جامعه ي مثل جامعه ي افغاني با آن خلط و آميزش قومي، كه همه را به گونه اي شريك و خانواده ي ديگري قرار داده است، نواختن ساز قومي، اگر آغازي از قوم محوري هاي رسمي نباشد، آغازي از آن سهميه بندي و جيره بندي هایي ست كه با نمايان شدن حقيقت ظرفيت هاي بشري اقليت ها، آنان را در ميزان رسيد سهم، به گونه ي رسمي به حاشيه می كشاند و چنين است كه حتي بدترين پشتون ستيزان در افغانستان، جرات ايجاد احزاب قومي و زبانيدر حد وفرت را ندارند؛ اما آيا اين واقعيت كه خود به گونه اي مردم ما را در تفكر فراقومي و پذيرش باهم بودنكمك مي كند، توانسته است در همان تفكراتي نيز جا گيرد كه متاسفانه «قشر روشنفكر و آگاه» ما ناميده ميشود و دكتور احمدزي چه خوب آنانرا تعريف مي كند كه «همواره، سرزمين ما را به سوي بحران كشانيده اند؟»
جريان هايی كه در عمل، واقعيت هاي افغانستان را تجربه كرده اند، جاي شگفتي نيست كه تندروترين آن ها نيز در امر گرايش قومي، رعايت حقايق را مي كنند و اما كساني كه نخواسته اند و نمي خواهند افغانستان را به دور از كتابخانه ها و تفاسیر بيگانه گان بخوانند، بايد بدانند كه پس از مواجهه با حقيقت، دنيایي كه در آن تداوي شوند، دنياي خيالي آنان نيست؛ مي خواهم بگويم برخورد ما با كساني كه ما را «خيال كرده اند»، خيالي نيست و هرگز از آسيبي در امان نخواهند ماند كه در برخورد با حقايق، سنجش آنان، هرگز روي محاسبه و واقعيت ها، استوار نبود.
جالب نيست، وقتي صحبت از نفوس كشور شود، بدون توجه بر واقعيت هاي جامعه ي پشتون ها، بهانه مي آورند كه چون رقم درستي از سرشماري نفوس نداريم، بحث پشتون ها، اكثريت كذايي ست؛ اما وقتي از آنان بخواهيد كه بدون سند دقيق سر شماري نفوس، بحث اكثريت كذايي نيز باطل ميشود، از پي گيري قضيه، طفره مي روند.
بخشي از دشمنان ما كه اكنون از شر شبكه هاي اجتماعي، صد هاي آنان را در ظاهر «يل هاي فيس بوكي» مي شناسيم و از هراس- از آوردن نام و آدرس واقعي خود ابامي ورزند، از خود و بيگانه پرست نشوند.
اين واقعيت كه تجاوز بيگانه، زمينه هاي محدود را در برابر بزرگتران به وجود مي آورد، در هنگامي كه اين،«محدوديت» شود، خجالتي دارد كه فقط در هنگام دزدي دارايي هاي خويش و نزديك، پيامد ميشود.
از زماني كه سرزمين تاريخي ما با ايثار و كارنامه هاي پشتون ها زنده شد و امتداد يافت، از آسيب تجاوز بيگانه در امان نبوده ايم و اما چرا تجربه ي اين تقابل، نتوانسته اين فهم را جاري نگهدارد كه حضور بيگانه در هيچ زمان و در هيچ برهه اي فرصت و زمينه ي واقعي براي حل مشكلات نيست؟ اين خوب نيست باقراردادن خود در جايگاه ويژه، سهم خود را در ايجاد مشكلات، فراموش كنيم.
آن مشكلات ما كه اكنون ميروند از كمال ايديالوژي هاي صادراتي، ايسم شوند، با ماهيت هاي بيروني كه در حول منافع، سرزمين ها و طبايع ديگران است، با طبيعت و بشريت داخلي افغانستان حل نميشوند؛ زيرا طبيعت هستي در تنوع آفرينش، پديده هايی آفريده است كه هركدام با خصوصيات خويش، فقط در خاكي افت و خيز مي كنند كه خاستگاه و آرامگاه آنان باشد.
ما براي حل دشواري هاي خويش، بيشتر از تجربه ي ديموكراسي غربی، كمونيسم، بنيادگرايي و باور هاي توريدي- فرهنگي، بي نهايت نياز داريم تجربه ي زنده گاني و حفظ سرزمين خويش را بازخواني كنيم و به درشتي بنويسم تا فهم آن نيز واضح باشد.