درونمایه ی ادبیات زبان دری از زمانی که وفرت کار بر ارثیه های قدیمی، اجندای مهم تشخیص محتوای این زبان می شود، فرهنگیان زیادی را از ترکستان (تاجکستان، اوزبیکستان، ترکمنستان) تا افغانستان و ایران، حریص کرده است، انبوه کار در ساحه ی ادبیات را بیشتر با تعبیر کمیت ها، ثقیل کنند.
در اکثر تحلیل ها و تفاسیر متون ادبیات دری، بر اثر رواج تاریخ نویسی نو که با قید هویت تمایل دارد، مجموعه ی پراگنده ی گذشته که کمتر کسی درکسوت شاعر و ناظم دری گوی آن را می توان به درستی شناخت، چه تباری دارند، این ابهام را زمانی بیشتر می سازند که شماری با صرف قلم زیادی، این گمان غلط را تقویت کنند تا فارسیسم کنونی با اشتیاق بنازد، چون به اصطلاح فارسی گفته اند، خودی اند. بنابراین، خط های تار در صفحات هویت شناسی و هم عدم فهم بر آن داشته های فرهنگی بیشتر می شوند که در واقع با ضعف و عقب مانی ها، فقط ردیف و دسته ساخته اند تا خلا ها را با کمیت، پُر کنند.
با سال ها کند و کاو در ماهیت ادبیات دری که هرگز ابعاد منفی از دید ما دور نمانده است، به این نتیجه می رسیم که استفاده از صنایع مختلف لفظی، ایجاد شیوه های گوناگون ارائه ی منظور، تنوع سبک و پوشش مستور که میانه ی دیگری در تضاد با ظاهر ندارند، نشات کرده از دشواری های ناشی از روزگاران بسیار شوم و تار اند که فقط در هنگام کورخوانی و مرض شوونیسم و تعصب، اجازه نمی دهند از رنج ها و درک آلام مردمی آگاه شویم که وقتی در مسیر ابهام، شعر می سرایند، رخ دیگر واقعیتی نیز رونما می شود که این شیوه (شعر فارسی) نه بسیار خوب با الحاد و تردید، از نوکری تخلیق می شود که ناگزیر باید از چپاول و تاراج مردم، در خوان امیر یا شاه فاتح، نان گدا می بود و سر در گریبان وجدان، ترجیح می داد با تلویح، عمق و تظاهر، رموزی را منتقل کند که اگر با تفسیر و تحلیل چند دهه ی اخیر، فقط متوجه شده ایم، زبان به اصطلاح فارسی، شیرینی و شکر است، متوجه نشده ایم که شیرینی و شکر، باعث مرض قند و بیماری شکر نیز می شوند.
عرفان، تصوف، فرقه ها، الحاد، تردید، شک، می خواره گی، زنباره گی، مداحی، جعل تاریخ، شاهنامه سازی، هزلیات، اشعار مستهجن و خلاصه در جایی که دیگر وسیله ای نیست تا شاعر بهانه یابد عذاب وجدان را پاسخ بگوید، سطور مستور او پس از رفع حجاب، اندوهی را روایت می کنند که حرمان و درد های مردمان گذشته اند.
بر لب جوي نشين و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس / حافظ
افراد زیادی در کسوت مداح و مداری درباری، شاهد تاریخی بوده اند که چه گونه اوج و افول قدرت ها، دامان توده ها را می گرفتند و سلسله ای از مصایب بی انجام، بشر گذشته را ناگزیر می کردند، برای دریافت این همه نوسان، متفکر باشند و درمانده که رنج ها پایانی ندارند.
بقا و دوام قدرت های عتیقه، نه فقط متکی بر عوامل محیطی بوده اند، بل کفایت و درایت معدود امیران و شاهانی شانس داده اند که بیشتر در دوام یک تن، گاهی نفس راحتی میسر می شد، اما این ثبات زنده گی، المی بود برای کسانی که با افول و الوداع راس قدرت، درآینده ای که تضمین نداشت، حتی آرامش شاهان دوام یابد، تداوم پندار گشودن گره از معمایی نیز می شود که چه گونه ستاره ی اقبال و بخت زنده گی را در دودمان بر سر اقتدار، فقط محدود به گذشته های از هم گسسته می کند.
تعبیر یا فهم محتوای ادبیات در جایی که همسو با تاریخ قرار می گیرد (ادبیات کلاسیک)، هرچند شیوه ای برای ورود به خلوت های پُر اسرار است، اما اگر فاقد بینش عوامل اجتماعی و بی توجه به اجحاف بشری باشد، به جایی نمی رسد تا واقعاٌ درک واقعیت هایی شود که مثلاٌ وقتی سراغ ادبیات زبان دری می رویم، زمانی که اثری از یک قلم چیره بر چیره گی می خوانیم، فقط محو انشاء و شیوه ای نشویم که بیان عالی را تبارز می دهند.
فهم بر این مساله که آن قلم در چه زمانی، در چه بستری و در چه نظامی رفته است و چرا وقتی توان این قلم، نقش پُر رنگ دارد، اغماض می کند و غرقه در انواع قالب و شیوه، کلمات، اصطلاحات و جملاتی را استخدام کرده است که معنی واضح را قربانی تظاهر می کردند تا بالاخره حوصله ی کسی سر برود:
گفتند به اتفاق پيران
در سوخته به كه خانه ويران / امير خسرو