بالاخره شاهد آغاز دیگری شدیم که قرار بود بازیگران عقده ی حقارت، بازی کنند. زیارت مصنوعی برای تداعی تاریخ خجلت و شرمساری- تاریخی که فرهنگ و مدنیت را وارونه کرد تا در نشیب افت و ذلت آن بایستیم و اما ارزش آن بزرگان، فرزندان و تاریخی را بدانیم که در تاریخ این مملکت، اثبات ثبات و تعهد بود.
بالاخره ابتکار دیگر به گل نشست و آن درمانده در فهم اداره، ضمیمه بافت تا در بررسی حضور سخره ی او، وقتی تاریخ بخوانند بدانند که به درستی «گل مرجان» است و از سنگ صبور ملت ما، در فاضلابی یافته اند که باید از اعماق دریای ریاست اجرائیه در فصل بی آبی های دریای کابل کشید.
بی مضمون های تابع توهم تاریخی و عدم بصیرت، برای تشکل بی حیثیت و بار دوش، شراکت شبکه های اجتماعی کردند و آورده اند که «من با افتخار فرمان اعزاز و خاکسپاری با شکوه و عزتمند شاه حبیب الله کلکانی را صادر نمودم و در اين مورد ضرورت به مشوره با هیچ فرد تنگ نظر را ندارم. گل مرجان» بلی، تو لیاقت کاری بیشتر از این را هم نداری!
هجوم ملخ وار 14 سال قبل در جا های می ایستد که خلاء قدرت مردم این سرزمین است و بیش از همه ارزش جانبازان و مردانی را تبارز می دهد که شرمسارانه اعتراف می کنیم سال پار در مراسم فاتحه ی امیرالمومنین محمد عمر مجاهد (رح) کوتاهی کردیم و از عزت و شرفی به دور ماندیم که روزی فرزندان واقعی سرزمینی که میراث تاریخی پدران ماست، غایله ی بی آبرویان آبکش زاده را به لطف پروردگار از سر مردم ما کم کردند. در شرایط حساس کنونی که با تار های تارتر از تار جولا، رشته های این ممکلت را گره زده اند، بازخوانی های تاریخی که طیفی از یک گروهک سرخورده و نادار تاریخی را در فرصت های حضور بیگانه «شیرک» ساخته است تا به دور از قهرمانک، خانه گک، اندیوالک، جستک و آباگک خود در فراغت های قهرمانانی گستاخی کنند که 5 سال از میدان نبرد آنان گریختند و امروز اگر در این جایند، بقای حیات آنان در گره ای ست که با سربازان آن سوی اوقیانوس ها بسته اند و با کاهش آن، حلقه ای تنگ تر می شود که واقعیت های مکتب افغانستان برای کسانی ست که با 40 سال حضور سیاسی مبتنی بر خیانت، خیال کرده اند آن چه توهم بافان ستمی میراث گذاشته اند، واقعیتی می شود که سرنوشت این ممکلت در یک ذلت دیگر، در اجتماعی درگیر شود که روزی آن ملای محیل (ربانی) با حاکمیت پنج درصدی در افغانستان، پس از فرار، سوراخ های هزاران فراری ای را به یادگار گذاشت که در 4 سال حاکمیت او، از هراس واقعیت های افغانستان در تمام سنگر ها و مواضع گروهک سقاگرا، مدفوع کرده بودند تا از آسیب های در امان بمانند که بالاخره «تحریک خود جوش»، پلشتی حضور آنان را می سوزاند. هرچند حیف که طالبان، فقط فرزندان مدارس مانده اند، اما 5 سال امارت آنان بر فراز حاکمیت ها و تنظیم سالاری هایی بر ملت افغان مبارکباد شد که حاکمیت مقتدر فرزندان تحریک اسلامی، بر روی قبرستان وحشیان، بی فرهنگان و جنایتکارانی قرار یافت که اینک در نسل سوم مقاومت، رنگ زرد می شوند و در سوراخ های دیگر، موضع می گیرند تا با تاریخی که تکرار می شود، بار دیگر از زُدایی زباله ی آنان، جامعه و مردم ما تطهیر شود.
و اما مثل این که توهم و خیال، دو عنصر مهم سقازاده گانی ست که با چوب و فشار مکتب، ناکام تر از قبل در جا می ایستند و میل ندارند رو به جلو، با کاروانی بیپوندند که میراث شوم ستمی گری، برای خوبترین فرزندان و سالاران این مملکت که وقتی نبودند، نیز ارگ و مدنیت آنان، بی چاره گانی را حیثیت بخشید که توهم آنان برای گذشته ی تاریخی، وقتی در واقعیت سند تاریخی ملموس شود، حتی خشت و کلوخی ندارند تا برای سرپناه مدعیان هژمونی فرهنگی، ماوای سگ و پشک شود.
ارتجاع اول در ارگ و زمینه ای امیر شد که یک خشت آن، مال آنان نبود. ارتجاع دوم از میراثی فرار کرد که در چهار سال، دست شوم آنان تا فراسوی آن برای ویرانی رفت و اما آن معماری آن قدر استواری داشت که مردمان این مملکت در سه سده پسین، افتخار کنند زیربنای این مملکت، بار و بری دارد که هرگز با باد شکم های نمی لرزد که اعتراف می کنند از بقایای خوراکه ی نفخی، صورت حال آنان در «غم درونی» مقال شان است.
هیچ نشده در آغاز یک طوفان، کثرت ادبیات مداحی، همان میراثی که روزی سلفیان جهالت، شاهنامه کردند و با توسن خیال کشتند، خوردند، بردند و پادشاهی کردند، وارثان عقده های حقارت که روزی در 5 درصد حاکمیت ملای محیل، برای خود «پاچا خیل» می خواندند، در پی ابقای جعلی اند که با تبارز آن در جمع لشکریان تابع، صف های مردمان این مملکت محکم تر شود و پیش از همه از دو راهی مُردد، به راهی بروند که هرچند تمثیل موضع طرف است، اما خیلی می ارزد که با یاد میرویس ها، احمد شاه ها، مومند ها، عبدالرحمن ها، هاشم ها، نادر ها، عمر ها، حقانی ها، حکمتیار ها و آن فرزندانی که در 5 سال امارت تحریک اسلامی طالبان افغانستان، روزی را برای کیفر خاینان، قاتلان و ویرانگران قضاء نکردند، ولی از جفای روزگار، یاد نمی شوند. ما این کفران نعمت را با آیه ی یاس «وحدت ملی، خراب می شود!»، توجیه کرده بودیم.
خوب است وقتی سخن در مستراح دشمن، سخنسرا می سازد، با نگرش بر گذشته ای که در چهارده سال اخیر گذشت، در پی مداوای باشیم که در نبود آنان، این مامول (مساله ی افغانستان) معضله می شود و کسانی عاقبت به خیر خواهند شد که در قبول سهم تحریک اسلامی، جریان مولانا حقانی و حضور انجنیر حکمتیار، هنوز فریب سقازاده گانی را می خورند که در هر نوبت تعقیب، به سراب می برند و خوشحال از این ریا، افتخار کرده اند که تشنه بردیم و آوردیم؛ در حالی که آب بود.
زمینه ی افغانستان- با صد سال اخیر بنای محکم افغانی، نیازمند آن پاسداران و نگهبانانی ست که در وقت نیاز، در برابر همان کسانی بایستند که برای چند عفونت تاریخی، دعا می کنند و مصوت این ملعبه ی کودکان، در حفره ی سوراخی گم می شود که اینک نخستین زیارت مصنوعی تاریخ افغانستان است.
در انتظار چه استید؟ از گذشته ی خویش یاد کنیم و از همین لحظه، روزشماری آغاز شود که در هر روز آن، اندیشه ی ما برای یاد فرزندان واقعی، شهیدان و تاریخی باشد که در سده های معاصر، میراثی شد که اکنون ماوای ما برای حیثیت یک افغان با ملکیت افغانستان می شود.
از امروز از کشته گان، ویرانی ها و ضیاعی سخن بگویم و جبران بخواهیم که از آن 9 ماه شوم به 7 ثور رسید و از 8 ثور تا 23 عقرب 81 که قهرمانان تحریک اسلامی، کابل را مفت و رایگان ترک کردند، در 14 سال رفقا و 4 سال برادران، ارقام نجومی زیان و مصیبت در تاریخ افغانستان اند.
آیا شرم نیست در زمینه ای از فرزندان، شهیدان و ضیاع این مملکت یاد نکنیم که گفتمان نقد ما از دهان میراثخواران عقده ی حقارت، توهم تاریخی و چپاولگرانی مخرج شود که دوست دارند فرط علاقه ی آنان را در خارزاری آبیاری کنیم که بصیرت را کور می کند و وجدان را می زداید. آیا انصاف است که سازنده گان این سرزمین را در تقابل سیاسی که از ریخت و پاش آن، فقط تنی چند ضرب دیدند، اما میراث آنان افغانستان رو به جلو بود، نقد کنیم و اما قهرمانان مان چند بی سواد، بی فرهنگ و چند چنده پوشی باشد که خوردند، بردند، ویران کردند و شرم ندارند که بر آن تاراج و آزرم، قبه و بقعه بزنند تا گمراه تر از هر زمانی، قبله ی ما چهار طرفی شود که وقتی از وجدان فرار کردند، حسب هدایت گل مرجان، برپا کنیم.
زیارت مصنوعی و آن توده های «انقلاب نارنجی»، نسل سوم و حقیقت چندم مصیبت وارده بر افغانستان است. این حادثه، می باید به حدوثی بیانجامد که «قدر نعمت، کسی داند که از دست دهد». از امروز، مشغله، فرض، واجب و ملاحظه ی ما، از حفظ آن چه داشتیم آغاز و به حفظ آن چه از دست داده ایم، طرز فکر ما برای گزینش آن راه سیاسی باشد که اگر از زیارت مصنوعی، باب نوش دیگر می سازند، تاریخ ما، گذشته ی ما، قدرت و اختیار ما، حلال مشکلی باشد که در مسیر اولویت قوم و تبار، برداریم و باکی نکنیم؛ زیرا این جا افغانستان است و صاحب دارد.
در انتظار چه استید؟ تاریخ و گذشته گان خویش را حرمت گذاریم و هنوز دیر نیست که عیاران افغان نیز در همان جای خالی قدرت سرزمین میراث ابا و اجداد خویش بایستند که با زور دنیا، تهی کردند و هرچند این لقمه بر دهان دیو های تنظیمی، بزرگ است، اما در تجربه ی حضور، همواره قی کرده اند و دیگر این زباله نمی باید.
جناب رییس جمهور! آن طرفی که وانمود کردند دشمن است، از حق خویش دفاع کرد؛ هرچند ضیاع این مبارزه، از سنگینی تداخل رهروان آبکش، کاسته است، اما شاهدی وجود ندارد که حتی در تقابل حق و باطل نیز مافات معصوم نباشد. اگر جرات کردند و به اثبات رسید که تشکیل تحمیلی گل مرجان، حیثیت ندارد، شما حیثیت دارید که در قبول حضور کسانی که اگر می بودند گره ی مشکل، کور گره نمی شد- فرصت دهید و تلاش کنید حضور برحق نارضیان، خارج از مساله ی پاکستانی و ایدیالوژیک، واقعیت ستمی را برملا کند که نخستین ستم ملی (چهارده سال اخیر) بود. توضیح دکتور رمضان بشردوست، به یادمان است که در گفتمان روسا در برابر کرزی چه خوب تبیین کرد: «من به جا هایی سفر کردم که قوای خارجی با تمام توان نیز جرات سفر به آن جا ها را ندارند. مردم ناراض منطقه اعتراض کردند که با ظهور طالبان، کسانی را کیفر دادیم و مجازات کردیم که کارنامه ی خیانت ها، جفا ها و ویرانی های حاکمیت تنظیمی، هزاران سند آنان است، اما پس از طالبان، بقایای همان مجرمان، بر عزت و هستی مردم تاختند؛ یعنی مخالف مسلح، همان گروهی نیست که سقازاده گان، تعریف می کنند.
درامه ی افغانستان تا نخستین زیارت مصنوعی ثابت کرد این ما بودیم که فریب خوردیم و هنوز اصرار داریم کسانی در نظام نباشند که اگر فقط یک واحد چند ده طالب آنان در کابل بود، چهارده سال اخیر، بسیار تلخ، حقیر، ذلیل و سیاه نمی بود.
در غیاب آموزگارانی که از تنبیه آنان، تمام سرمایه گذاری اتحاد شوروی در دوام حاکمیت 8 ثور، آیه ی یاس شد، باید هم در تماشخانه ای ضیا ع وقت کنیم که در هر نمایش آن، چند قهرمان قلابی، دزد سرگردانه، قوماندان کمینچی، جانی و مجرم، از اصالت تاریخی، عدالت اجتماعی، برابری، تقسیم مساوی موازی بر سهم اقوام، قصیده می گویند و اما ملایی را مانند که در خلوت، «آن کار دیگر» می کند.
گذشته ی ما، صرف وقت بر حاکمیت، شان و عزت بود. از تماشای نمایش تزویر، خسته شده ایم. کالای مورد نیاز ما در بازار مکاره ی دزد و رهزن نیست.
خدا حفظت کنه، قلمت شاهکار اس. زیاد نوشته کو. به نوشته های امثال تو زیاد طمع داریم. از نوشته های کلیشه یی و بی جرات، خسته شدیم. شف نی شفتالو مانند نوشته های تو
باید تو را در وزارت فرهنگ وزیر بسازند. سواد و تحلیل هایت از خوب خوب آدم ها کرده بلند است و جالب این است که اگرچه پشتون هستی اما نوشته هایت از تمام غیر پشتون ها کرده، بالاتر و بهتر است. آفرین و شاباش. زمونږ احترامونه او سلامونه هم ومنه.