تکرار مکررات افغان ستیزان در هرج و مرجی که ظاهراً به مفاهیم مختلف مدنی، تعبیر می شود، اگر چیز نو ندارد، اما با استفاده از فرصت در سایه ی شکم گرسنه گی های مردم، خوب می دانند که طرح ستیز با واقعیت های تاریخی، همه گانی و جا افتاده در دشواری هایی که هرکدام می توانند جرقه ای باشند برای  بهانه، حداقل اذهان کسانی را مغشوش تر می کند که در جمود فکری عقل، شعور و منطق را در گرو امراض فکری گروهی بگذارند که اختصار نام آن «ستمی» می شود.

ستمی گری، نه فقط ادعای خشک و میان تهی بر اساس مدعیات نیست، بل ناشی از التهاب روانی کسانی ست که در تقابل سیاسی در نیم قرن اخیر، برای آن که اغراض خویش را با حساسیت بیشتر مطرح کنند، نفس ادعا را بر اساس ستیز با افغانستان می سازند. بپذیریم که سیاست های غلط فرهنگی ما، در گویا «بهتر های قبل از افغانستان» که حالا به توهمات خراسانی و آریانایی می مانند، در ایجاد اندیشه ی سخیف ضد افغانی، کسانی را کمک می کند که زحمت مطالعه و بررسی بازخوانی و قرائت تاریخی آنان به خوبی نشان می دهد، چه گونه از منظر آن چه در آن به مغالطه می رسند، خودشان را کسانی ببینند که قبل از افغانستان، مهتر و بهتر بوده اند.

 از آغاز حاکمیت سامانی در یک هزار سال قبل تا پایان سلسله ی تیموریان هرات، صرف نظر از بزرگ نمایی های تاسفباری که از تاریخ کرده ایم، اوج توحش، ستیز، منازعه ی قومی، مذهبی و تاراج های بزرگ تاریخی، در پایان سلطه ی صفویان، منظری دارد که چه گونه در تقابل سیاسی- تاریخی بزرگ، تا زمانی که بر اثر حضور پشتون ها، وحدت جغرافی، تمامیت ارضی، نضج ملت و دستاورد های جدید مدنی، هرچند بر اثر استعمار، ارتجاع داخلی و کشیده گی های خاندانی، وقفه هایی ایجاد می کند، اما افغانستان دوران معاصر، بهتر از گذشته ای می شود که پس از افول صفاریان که جز مجموعه ای خاکی، تاریخی نگذاشته اند و سامانیانی که به گواهی تاریخ، شبیه داعشیان کنونی اند و استیلای غزنویانی که با حفر قبر سامانیان تا قبرکن های غوری، غزنه و غزنوی به باد توحش می روند، در این سلسله تا تاراج غزان که دمار از سلجوقیان می کشند و حاکمیت خوارزمشاهیان بی خرد که زیر پای وحشت مغول، دوسیه ی مدنیت های نه چندان واقعی را مختومه می کنند و در ملوک الطوایفی آنان، وحشی دیگری به نام تیمور لنگ، آن قدر می کشد و تخریب می کند که هرگز میراث عمرانی بقایای او با چند مناره و مصلا در هرات، از فتوری بلندتر نمی رود که با بررسی ادبیات آنان می دانیم، در 240 سال حاکمیت صفویان، مغولان هند و شیبانی ها در جغرافیای افغانستان، اگر از چند مسجد، باغ و چهل زینه بگذریم، افغانستان قبل از پشتون ها در بیش از 700 سال، زمینه ای بوده است که در توحش حاکمان، منبع نوکر و کنیز بود و رنج های مردم مالیه می شدند تا در چهار راه تاراج اقوامی بر باد بروند که این جا را اشغال کرده بودند.

ستمی گری، این پدیده ی بیماری فکری، شایق علایقی ست که فقط در محور و خلوت های آنان، هرگز با چشمان باز عمل نمی کند. توضیحات، منابع و نقل قول های ستمی گری در تبیین، تفسیر و تعریف دیگران، در عقده های به تفکر و قلم می رسند که همواره با قیاس از خود، در اندیشه نمی شود که چرا دیگران در گرو اندیشه ی مردمانی باشند که برای اقوام افغانستان، به خصوص غیر پشتون ها، اظهر من الشمس است- ظهور دو ارتجاع داخلی با سیلی از افرادی که در تاریخ افغانستان با تلقی «سقاوی»، سمبول های جهل و بی فرهنگی اند، آنان را در جایگاه قاضیانی قرار دهند که همه باید دنبال آنان بروند. روزی در یک تبادل نظر در فیس بوک، یک جوان فرهنگی هزاره به یک جوان تاجیک شورای نظاری که می کوشید از منظر ستمی گری، پشتون ستیزی کند، با جسارت می نویسد: «چرا می خواهید مانند شما فکر کنیم؟!» سنگینی حقیقت نهفته در این بیان، به این واقعیت وابسته است که اگر در 16 سال گذشته، بازار گرمی ایجاد کردند تا مسایل کلان ملی را حراج کنند، طرف های درگیر با خوانش خودشان از ماجرا و منازعه ی سیاسی، ایده های آفریده اند که مثلاً یک جوان فعال هزاره می داند شور یک شورای نظاری برای جلب او، در ریایی نهفته است که در تاریخ سیاه دو ارتجاع آنان، دیدند مشغله ی هزاره ستیزی آنان برای انحصار قدرت، کمتر از چهار سال تلاش قهرمان به اصطلاح ملی نیست که از آغاز تا پایان حاکمیت ربانی، در کوه تلویزیون، مصروف نظارت بر راکت پراگنی های کور به تمام مناطق هزاره و اهل تشیع بود.

گروه های مختلف قومی در افغانستان در دسته های مختلف نخبه گان و چیزفهمانی که به حل مساله می پردازند، در کنار واقعیت های بزرگ این کشور، می دانند که همپذیری و تداخل اجتماعی- بشری، نه فقط با تحریف و توهمات حذف دیگران به جایی نمی رسد، بل مفهوم به اصطلاح حقوق «شهروندی» بیشتر از همه برمی گردد بر کوتاه کردن و کاستن از خواسته هایی که در 50 سال حضور ستمی گری در افغانستان، وقتی مجال یافتند، دیدیم و می بنیم که حتی سایه ی یک تاجیک غیر پنجشیری برای یک انحصار طلب سقوی یا شورای نظاری، بدتر از قبیله گرایانی ست که آنان را با پوزخند و ریشخند، کسی نمی دانند.

ادبیات تکراری ستمی گری در قالب دیگر، روز گذشته در صفحه ی روزنامه ی هشت صبح که حالا بقای خویش را برای کسب اعلانات در دامن زدن به مسایل قومی می بیند، در نوشته ی سُستی از یک نمونه ی دیگری به نمایش رفت که هرچند به ذوق می زند که چیزی دیگری برای گفتن ندارند، اما افزونه ای بر درد های اقتصادی و امنیتی مردمی می شود که نیم قرن پس از ستمی گری، مایل نمی شوند اعضای این گروه بیمار تاریخی، بیشتر از چند صد نفر شوند.

نقاب گرایش های دینی و دفاع از داعیه ی جهادی، در واقع شگرد هایی ست که در جامعه ی مذهبی انتی قوم گرایی افغانستان، می دانند اگر مار آستین نشوند، در جغرافیای پُر از مسجد و در کشوری که مساله ی هویت ملی و منافع ملی را در افغان بودن و افغانستان می شناسند، کار آسانی نیست.

محی الدین مهدی از مُهره های ستون فقران ستمی گری و شرک افغان ستیزی در نامه ای به حزب افغان ملت که هرگز به او وقعینمی گذارند، پس از انتظار نوبت، به تریبون رسیده است و در ضربان ناشی از تغییر شگرف افغانستان به سوی طبیعت خویش (به قول آنان حاکمیت تک قومی) که دربرگیرنده ی حقیقت بزرگ قوم پشتون است، در تنگنای فشاری که نه در داخل و نه در خارج حاکمیت دولتی جایی دارند، می کوشد با تحریک و تشجیع جوانانی که نهایتاً مبدل به جنبش سامانیزم (به اصطلاح رستاخیر تغییر و انقلاب نارنجی نسل دوم مقاومت- سقاوی) می شود، فرصت ساخته است تا بار دیگر با اجتماعی شدن مغالطه ی آنان در شبکه های اجتماعی، میزان «لایک و شی یر» هایی ما را دقیق تر کند که در اخیر این ادعا، سخن نوی می آید یانه؟

«نامه‌ی سر گشاده به رهبری حزب افغان ملت

سه شنبه ۳ اسد ۱۳۹۶ – دکتر محیی‌الدین ‌مهدی

با سلام و احترام فراوان!

هر چند می‌دانم که اکنون حزب شما در محور اقتدار سیاسی قرار ندارد و نیز همه‌ی کسانی که به دولت «تک قوم محور» باور دارند، عضو حزب شما نیستند؛ همین‌گونه، امروزه بسیاری‌هایی که تأکید بر ایجاد ملت واحد (در محور قوم پشتون) به نام «افغان ملت» دارند، از سنت‌هایی ایدیولوژیک متفاوت با حزب شما، وارد صحنه شده‌اند؛ همین‌طور، اینانی که هم اکنون داعیه‌دار شعار‌های دیروز حزب افغان ملت (خصوصاً «داعیه‌ی پشتونستان‌خواهی») گشته‌اند و به دلیل عمل بی‌باکانه‌ و افراطی‌شان «افغان ملتی‌های جدید» نامیده می‌شوند، نسبت ارگانیک با حزب شما ندارند، بالاخره، هر چند حزب شما-از نظر تاریخی- مبدع و موجد آن‌چه را که در بالا عنوان کردم نیست، جرقه‌های نخستین این افکار، ابتدا در دماغ شیرعلی‌خان خلجان نمود، سپس این عبدالرحمان خان بود که آن‌ها را به عنوان اصول دولت‌داری خویش قرار داد؛ ولی گام‌های عملی در این راستا را نادرخان، برادران و اخلافش برداشتند.»

پاسخ:

این نخستین سطور از همان منفی بافی حسب معمول بود که از خورجین ذخایر ستمی گری بیرون می شود. می دانم که اهل خبر، با خوانش آن، نویسنده را ملامت خواهند کرد که چرا در حیطه ی برداشت های آنان، وقت اش را هدر می دهد؟ این اعتراض به جاست، اما چنانی که قالب آن ادعای تکراری تغییر می کند، ارایه ی پاسخ نباید در حدی بماند که وقتی به اصطلاح «پست مدرن» شدند، پاسخ های منطقی را با قید تاریخی آنان، به گذشته حواله می کنند.

این که چرا در ستمی گری، جوانب واقعیت با مرز های گسترده ی جغرافی آن خوانده نمی شود، می تواند به دگمی برسد که ستمی گری برای جلوگیری از سقوط ستون های فکری اش، ناگزیر است اصرار کند و این اصرار که در عقده های روانی- تاریخی او وصله می شود، اجازه نمی دهد حداقل خودش را زحمت دهد که صرف نظر از تفاوت ظاهری و دستوری هویت ملی (ملی) پیشینه ی تاریخی با تطور و تحول و حالت کنونی که بسیار توحید است، اما در عمق تاریخی نیز پشتونخوا و افغانستان، مناطقی بوده اند که اقوامی در سایه ی این نام های جغرافیایی زیسته اند. افغانستان با مشخصه و دربرگیری بالای تنوع قومی در یک ملت، در عمق تاریخی واضح، در سه قرنی که گذشته است، همان مغالطه ای نیست که آقای مهدی در اندیشه اش نتیجه گرفته است از امیر شیر علی خان مرحوم تا امیر عبدالرحمن خان و برادران نادر خان، نشات کرده باشد. اصلاً مفهوم غلطی که در افغانستان در اساسنامه ی ستمی گری، یک دست سازی اجباری خوانده می شود، و در آسیای میانه با حضور شوروی و در ایران با فارسیزم واقعیت دارد، در خلط قوم حاکم با مردم، به واقعیتی مبدل شده است که اگر مشی غلط حاکمیت های معاصر در قبول پدیده ای به نام آریایی را در تعمیم ایده ی یک نژاد بپذیریم، اصلاً مفاهیم استقراضی مورد استفاده ی ستمی گری در افغانستان، به ریشخند محض می ماند.

ستیز دایمی مردم ما با استعمار انگلیس در بزرگ ترین و بی مثال ترین حماسه های مردم این کشور، که هرگز منحصر به قوم پشتون نبود، نخستین مُهر های تایید جهانی از مردمی بود که به نام ملت افغان ظهور کردند و مرحوم امیر شیر علی خان در میراثی به حاکمیت می رسد که کارنامه ی مردم اش به نام نخستین جنگ افغان و انگلیس، فراتر از مرز های افغانستان رفت. ملتی که در جغرافیای «آفتاب غروب» نمی کند امپراطوری انگلیس، آنان را وادار کرد غروب را بپذیرند.

حاکمیت های مرحوم امیرعبدالرحمن خان و برادران شهید اعلی حضرت نادر خان، در ایجاباتی که همواره مساله ی کسب قدرت را در منازعه می اندازد، اگر اغلاط کرده اند، نه پذیرش و کار بر واقعیت هایی بود که تا زمان آنان به نام حماسه های سه جنگ انگلیس و افغان، در جهان شناخته می شد. آنان از مزایای قدرت می دانستند و چه خوب که برای آن، مرتجعانی را سرکوب کردند که در شراکت تباری با آقای مهدی، چه در زمان کلکانی و چه در زمانی ربانی، تمام مفاهیم حقوقی، انسانیت، معارف، دانش و عمران را با حاکمیت هایی تا آخرین روز- با بدترین خیانت حفظ کردند و به قبرستان تاریخ خویش فرستاده بودند.

ستمی:

«درج عبارت «بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه‌ی افغان اطلاق می‌شود» در قانون اساسی، نه تنها کمکی برای تأسیس «ملت افغان» نکرده، بلکه این عبارت یکی از تفرقه‌زا‌ترین موارد در اسناد دولتی افغانستان محسوب می‌شود. آیا تمام اهالی تاجیکستان تاجیک هستند و می‌توان بر آنان «کلمه‌ی تاجک» اطلاق کرد؟ همین گونه آیا تمام اهالی ازبکستان ازبک، تمام اهالی قزاقستان قزاق،…هستند؟»

پاسخ:

منطق سخیف بالا را تماشا کنید! این درست است که در کشوری که نصف جمعیت آن تاجیک نیستند، اطلاق کلمه ی «تاجک» بر دیگران نادرست است، اما این منطق در شبیه سازی در همه جا به یک رنگ نیست. در حالی که دو گانه گی کلمات افغان و پشتون، معضل زیر سایه ی قوم دیگران را حل می کند و حتی پشتون ها در زمان شناخت قومی،  خودشان را پشتون می گویند و افغان را شاخصه ی شناخت هویت ملی می شناسند، اگر بر اساس کلیت متجانس که وجود ندارد، دنیا را نامگذاری کنیم، بسیاری از کشور های جهان باید متغییر شوند. این که جغرافیای محاط به جهان سوم ما با وجود فشار استعمار، ارتجاع داخلی و پدیده های منفور ستمی گری، هنور در کلیت مردم، در سایه افغان بودن راضی اند، به این حقیقت می گردد که پس از شروع تاراج از هفت ثور، برداشت عدالت اجتماعی با نام قومی، خود عقب مانده گی فکری کسانی را نشان می دهد که نمونه ندارند روزی در تاریخ رسمیات پشتون ها، کسی به آنان گفته باشد از قوم خودش نباشد. در واقع هویت سیاسی افغان، با قبول جهانی، مشخصه ی مردمانی ست که در جغرافیای ما تا توزیع تذکره های الکترونیک، اصالت های قومی خویش را با وضاحت تمام در قوانین تا تبارز کار فرهنگی به کار می برند. بنابراین طرح نفی هویت ملی و مسجل افغان اگر برای کسانی آن قدر مهم است که از حیث حذف آن، به برنامه ی مجهوله ی خراسانی برسند و در تفسیر آنان، اقلیت خودشان قایم مقام شود، برای کسانی نیز مهم است که با واقعیت اکثریتی، پشتوانه ی سیاسی نام افغان اند و در واکنش به امواج سخیف نقد، روز تا روز در دسته ها، اقوام و ملت منسجم تر می شوند. جالب این جاست که میلیون ها امریکایی با نام یک ایتالیایی (امریکو وسپوچی) هویت ملی دارند، اقوام روسیه، بی هیچ مشکلی هویت سیاسی روسی می گیرند و نام قوم فرانک، مشکلی برای اقوام فرانسه ایجاد نمی کند و حتی اگر در تاجیکستان که یک نام بسیار بی مسمی ست، زیرا در صورت تاجیکستانی آن نیز که در تقسیم دستوری لغوی، به هر صورت با جزء تاجیک، ستان و یای نسبتی، میلیون ها غیر تاجیک را مربوط به مکانی می کندکه در تاریخ، جزو ترکستان بزرگ بود، مغالطه از مفاهیم مدنی به این دلیل که نام ها متغیر شوند، اصل برابری ایجاد می شود، به برداشت غلط دیگری منجر می شود که در دنیای کنونی وابسته به تضاد ابر قدرت ها، سیاست های صدور بحران، تنگنای تاریخی جهان سوم که دو سوم کره ی خاکی را در برگرفته است، ما را در قبول این که منطق ستمی برای نقد، بسیار دون است، به یقین می رساند.

ستمی:

«هنوزفرصتآناستکهازقاعده‌یکهنه‌ی‌«همرنگ‌سازیاجباری»بهنفعقاعده‌ی«چندفرهنگ‌گرایی»یابهنفع«فرهنگشهروندی»-کهکاربردسنت‌هایگوناگونقومی را تشویق می‌کند- بگذریم و بیش از این وقت، امکانات و انرژی کشور را صرف امر بیهوده‌ی تحقق‌ناپذیر نسازیم.

در افغانستان اقوام متعددی با فرهنگ‌های‌ گوناگون و با زبان‌های جداگانه زنده‌گی می‌کنند. اینان- روی هم- بیش از دو ثلث جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند. نادیده‌گرفتن، یا کم‌بها دادن به ارزش‌ها و آفریده‌های عظیم فرهنگی و میراث جهانی این مجموعه‌ که جزو دیدگاهای رسمی حزب شما بوده، یکی از آشکار‌ترین جفاکاری‌ها در حق فرهنگ این کشور بوده است.»

پاسخ:

اگر دو ارتجاع داخلی را که شرکای تباری آقای مهدی، در فرهنگ زدایی، ریکارد بی فرهنگی، نفی ارزش های دیموکراتیک و بربادی وطن، شایسته ی قهرمانی های منفی اند، کنار بگذاریم، نمی دانم در کدام تاریخ این کشور، همرنگ سازی اجباری که به یقین من این پان فارسیست از برعکس برداشت ها، از ستم زده گان واقعی ایران، قرض گرفته است، به جز اشتباه کوتاه مدت یک زبانه بودن که به زودی با تسجیل دری و پشتو، برطرف می شود، کسی به اینان گفته است، از قوم خودشان نباشند. هرچند تناقض و تضاد از سر وصورت ستمی گری می بارد، زیرا از یک سو طرح تبارز قومی و از سوی دیگر عدالت اجتماعی که با مفاهیم گویا شهروندی، البته به تعبیر انجنیر صاحب حکمتیار، روستاییان را فراموش می کنند، خود عقب مانده گی فکری و سُستی افکاری را نشان می دهد که می دانیم با توسعه ی مفاهیم شهری، در بحرانی که بر ما تحمیل شد، شهرنشینان که در بهترین خصوصیت، حساسیت های قوم و قبیله را در هویت ملی و اصلیت انسانی تعویض می کنند، قربانی افرادی شدند که اگر تاجیک، پشتون، هزاره یا … بودند، وقتی به هستی دیگران دست یافتند، قربانی یک شورای نظاری، تنها غیر همتباران او نبوده است. آنان با تاراج و ویرانی دارایی های مادی و معنوی تاجیکان کابل و هر جای دیگر، حالا اگر به میراث های تاریخی تاجیکان کابلی سر بزنید، معلوم است که از گزند چه مردمی، بیشتر بی چاره شده اند.

چنان چه جواب یک جوان فعال هزاره را آوردم، باید از اعضای باند ستمی پرسید، چه کسانی به شما حق داده اند که پس از بدترین تجربه ی تاریخی، نماینده ی اقوام شوید؟ بلی، مردم و اقوام با فرهنگ این سرزمین، متشخص دارند، نخبه دارند و با آگاهی از آن چه گذشت، می دانند که وقتی پای بچه ی سقاو به عجایب خانه (نخستین موزیم ملی افغانستان) در کابل رسید، با شکستن مجسمه های تاریخی سهم اقوام با فرهنگ، اولین داعشی بود که تاریخ ما می شناسد و در چهار سال حاکمیت نحس ربانی، کسی که اسامه بن لادن را با طیاره ی شرکت آریانا به افغانستان آورد و نقش آنان در تخریب بودا، حرف اول را می زند، خوب می دانند که اگر افغان بمانند، در سایه ی این واقعیت جهانی، به امنی می رسند که حالا در تحلیل «سقاوی چهارم»، در اندیشه و عمل، می خواهند با حذف آنان در حد شاخه های یک اقلیت قومی، آنان را قبایلی بسازند که در مقاله ی حفیظ منصور (من این طور فکر می کنم، شما چه طور؟) زنگ خطرش از قبل به صدا در آمده است.

ستمی:

«همان طوری که می‌دانیم، در کشور ما اقوام دیگری هم زنده‌گی می‌کنند که به زبان‌های شناخته شده‌ای چون شاخه‌های گوناگون زبان‌های ترکی، نورستانی، بلوچی، پشه‌ای، پراچی و چند تای دیگر سخن می‌گویند؛ هیچ کدام اینان افغان نیستند. ‌ در حالی که «این‌ها همه» می‌توانند به ساده‌گی خود‌ها را «افغانستانی» بنامند، چه نیازی به «همرنگ‌سازی اجباری»؟»

پاسخ:

حتی در کلمه ی «افغانستانی» نیز که فرار از واقعیت افغانی، ناممکن است، تاکید بر این همرنگ سازی اجباری، اگر از گذشته های خلط، همپذیری، مشترکات زبانی، دینی، استحاله ی قومی و صد ها گره و رشته ی محکم دیگر بگذریم، عجیب می نماید که در 16 سال گذشته که نقش غیر پشتون ها به سطح 70 الی80 درصد در حاکمیتی که از انحصار و اشغال اقتدار دولتی آن می گذرد، از کدام «همرنگ سازی اجباری»، حکایت می کند؟ در این که چنین چیزی در آزادی کامل هویت هایی که شماری با سیطره ی پشتون ها، فقط پس از هزار سال به دربار رفتند و از حیث باور های مذهبی و عزت نفس مردم ما، یک روستایی ساده پادشاه شد و «مجاهلین» اش با زرنگی زمینه ساختند تا در نقش اخوان، یک اقلیت بر تمام اقوام افغانستان تحمیل شود، در شباهت دیگری که در نظام کنونی دارد، می تواند مغالطه ی این ستمی را راست سازد! به استثنای مساله ی هویت ملی که نیاز مبرم در یک واقعیت مسجل سیاسی در دنیاست، وجداناً کسی را یافته اید که پشتون باشد و برای یک غیر پشتون بگوید، خودش نباشد! اگر بر اثر مغالطه و سوء برداشت، افغان را به جای پشتون، قید می کنند و در عجز این که حتی از ادله ی صرفی آن ناتوان اند، صراحت این واقعیت که این هویت، در ساخت جغرافی این کشور، سند است، باید بسیاری را بیدار کند که اگر نام های فرانسوی، تاجیکی، ایتالیایی (نام امریکا) جا افتاده اند، مردمی که از حضور سیاسی خویش، افغانیت را ایده کرده اند، نیز نفع دارند که اگر مساله سیاسی شد، نه همانند یک ستمی- سقاوی آزمند، بل به حیث یک مبارز، مدافع و کسی که باید از شان و میراث تاریخی خود حفاظت کند، حاضر اند برای افغان بودن و بقای آن، حریف هر میدانی شوند. اگر تعدی و تجاوز خارجی با ثقلیت ناشی از آن ها نبود، معلوم است که وقت ما برای پاسخ به سوالات سخیف مهاجران، هدر نمی رفت.

ستمی:

«و در حال حاضر رییس جمهور غنی و هم‌نشینان‌اش در ارگ، بیش از هر وقت دیگر به اقتدار مبتنی بر «قوم‌محوری» چسپیده‌اند و می‌بینیم که موج عظیم مخالفت علیه آنان به پا خاسته، چندان که کشور را در پرتگاه نابودی قرار داده است.»

پاسخ:

این سخن را کسی می گوید که در 16 سال اخیر، تنها از یک تشکیل غیر اضافی ولایتی همتباران او، به هزاران تن را با انحصار کامل به دولت بُرده اند. کسی به شوخی می گفت در پنجشیر کسی زنده گی نمی کند؛ زیرا همه را در ادارت دولتی افغانستان، استخدام کرده اند. سهم احزاب چپ و راست، مدنی و «معدنی!»، ریش دار و بی ریش، منطقه یی و قومی و موتلفانی که در سوی دیگر (سهم پشتون ها) می خورند، را از شرکت سهامی افغانستان تقسیم کنید! خواهید دید که این تعبیر «قوم محور»، محدود به تنی چند می شود که به نام پشتون ها نشسته اند و اما خلوت های شان برای خدمت در دایره ی قوم، معدود به چند معامله گر و بی جراتی ست که یک پای شان در افغانستان و با پای دیگر، دو تابعیته تشریف دارند. در واقع آن چه به نام چند زی و خیل به گردن جامعه ی پشتون ها می اندازند، کسانی بودند و استند که تاریخ معامله ی شان با غیر پشتون ها، افغانستان را در ایجاد یک دولت ناکام و ائتلافی به روزی کشانیده است که حتی به خدمه های غیر پشتون خویش نمی توانند اعتماد کنند؛ زیرا از ترس پخش اخبار، تشت رسوایی شان برای پذیرش تقاضا های غیر مهارنشدنی فرصت طلبان اقلیت ها، صدای بیشتر می دهد. موفق ترین ژست ارگ نشنیان، ریا با همتباران شان است؛ زیرا پایه های لرزان حاکمیت را پشتون ها نگه داشته اند.

ستمی:

«بعید نیست که به سرنوشت سوریه سردچار گردیم: در آن‌جا دولت فرقه‌گرای‌ فاقد پایه‌ی ملی را برخی از قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای حمایت می‌کنند، در حالی که قدرت‌های دیگر، مخالفین آن دولت را. حالا همه می‌دانیم که وضع در کشور سوریه چگونه است. در افغانستان نیز، دولت قوم‌محور بی‌پایه‌ی ملی را بعضی از قدرت‌های جهانی حمایت می‌کنند، بعید نیست که موج به پا خاسته‌ی مخالف آن را قدرت‌های دیگر حمایت کنند؛ در آن صورت وضعیتی شبیه به اوضاع سوریه پیش خواهد آمد. وضعیتی که از شنیدن اخبار و دیدن تصاویرش مو بر اندام‌مان راست می‌شود. با این حال، هم دولت سوریه و هم دولت افغانستان خود‌ها را «دولت ملی» می‌دانند.

آری، یکی از موانع اصلی تأسیس دولت ملی، همین نگرش نادرست بر مفهوم اصطلاح «ملی» است. وقتی در رأس سازمان امنیت ملی فردی غیر پشتون قرار داشت، یکی از کژنگران بر مفهوم «ملی»، بر رئیس جمهور کرزی فریاد می‌زد که «ریاست امنیت را، ملی بسازید!»

پاسخ:

وقتی اوباش و ولگردان حامی بچه ی سقا و جنبش به اصطلاح رستاخیر تغییر را دیدیم، هرچند در 8 جوزای سال 1385، با نمایش یک طرفه ی چور کابل که کاملاً مربوط به رشته داران آقای مهدی می شد، شباهت با منازعات سوریه، دور از تصور نیست، اما این ستیز، نه بر مغلطه ای استوار است که ستمی گری زبون را حتی به عقل نمی آورد گسستن از مسایل ملی که بخشی گویا به شاخصه های فرهنگی او (مانند زبان دری) مربوط می شوند، همان تعبیری نیست که مثلاً در ایران با سیاست های فارسی سازی، آن کشور جهان سومی متکی به نفت را رسوا می سازند. مفهوم ملی در افغانستان، باور به جغرافیای ملی، همپذیری، قبول پشتو و دری و اشتراکات فراوان دینی و مذهبی ست. اگر امروزه در اوج ستیز، یک پشتون قومگرا یا یک تاجیک ستیزه جو ناچار است برای تقابل، به حدودی اعتراف کند، می داند که در این سرزمین، کمتر جایی را می توان یافت که عاری از استحاله ی قومی تاجیک- پشتون نباشد و در سایه ی زبان، دین و داد و ستد بشری، به تامین اولولیت هایی نپردازند که پس از کنار زدن ستر قومی، نیاز های انسانی نام دارند. بلی، ریاست امنیت ملی، پس از هر حمله ی مخالفان مسلح، وقتی دسته دسته از تاجیکان، قربانی می گیرد، می تواند اعتراض کسی را ثابت کند که بر کرزی فریاد زده بود «ریاست امنیت را، ملی بسازید!» در یک نهاد ملی، این همه آدم از یک قوم و منطقه، چه کار می کنند؟ استراق سمع به نفع تیم عبدالله، کار همین ها نبود؟ به چنین جایی، ریاست امنیت ملی بگوییم؟

ستمی:

«برای اجتناب از این پی‌آمد نا‌خوش‌آیند، به ساده‌گی می‌توانیم از داعیه‌ی «دولت قوم‌محور»-کهبه‌‌هماناندازه‌ی«یک‌سان‌سازیاجباری»بیهودهوغیرعملیاست- بهنفعقاعده‌ی‌«دولتمردم‌سالار»بگذریم. قاعده‌ایکهحقانیتخودرا- به خصوص در کشورهای کثیرالملیتی- به اثبات رسانده و این‌جا مجال پرداختن به جزییات آن نیست.»

پاسخ:

در حدود چهل سال پس از تجاوز شوروی و حضور جامعه ی جهانی در افغانستان که در پایان به عقل آمده اند، فشردن پشتون ها در حد ظرفیت های بشری اقلیت ها، به انفجاری می ماند که حالا در عقب هزاران تن سمنت، دست و پا می زنند تا از منظر تامین حقوق مردمی که بیشتر از همه رنج برده اند، ثبات افغانستان تامین شود، هنوز این ستمی بیمار را بیدار نکرده است که «داعیه ی دولت قوم محور»، سوء برداشت آنان از همان واقعیتی ست که حالا پشتون ها برای تامین حقوق بر حق خویش از گریبان مسوولان گرفته اند.

و اما صرف نظر از مغالطه ی سیاسی ستمی گری، قاعده ی «دولت مردم سالار» در جامعه ای که استخوان کشی می کنند تا از تابو های جهل، به درمان عقده ی حقارت بپردازند و در دیموکراسی توریدی کنونی، بدترین دشمنان معارف که رفتن به مکتب را باعث خجالت و ننگ می دانستند، در کشوری که بقایای سیاه ترین حاکمیت ضد مردمی (حکومت ربانی) بازخوانی تاریخی را بر اساس عقده های قومی خویش می دانند، در چهار راه ها و شهر های ما، تصاویر دزدان، قاتلان، مزدوران و خیانتکاران، فرهنگ مبارزه و فعالیت مدنی اقلیت ها را تقویت می کند، قاعده ی دولت مردم سالار را اگر در پنبه دانه ی چند تکنوکرات نتوان یافت، محال است نسل های آینده ی این کشور در تقدس سقوسالاری، به چنین هدفی برسند.

کشور ما، کثیر الملیت نیست. در هیچ واحد سیاسی، حتی در کشور های تصنعی ای چون تاجیکستان نیز نمی توان اقوام را بر محور مساله ی «ملیت» تقسیم کرد که با مشخصه ی یک جغرافیای واحد سیاسی به وجود می آید. ستمی گری، پیوند های ناگسستنی با خارجی دارد. از تاسیس محفل انتظار (نخستین تشکل ستمی گری) در افغانستان تا حالا، هنوز نسخه های تجویزی بیگانه، اصطلاح ملیت ها را به یاد مان می اندازد که روسان برای تشدید تفرقه، و مصیبتی که با حکومت ربانی آمد، در برابر ملت افغان، تحویل داده بودند و هنوز، شاید ناخودآگاه، از سوی کسانی استفاده می شود.

بلی کشور کثیرالقومی ما، بیش از همه نیاز دارد حلقه های وصل فکری در برداشت هایی را ترمیم کند که پس از مبارزات قهرمانانه ی مردم ما بر ضد انگلیس، در مبارزه ی سیاسی جنبش مشروطیت تا پایان ده سال دیموکراسی خوش سلطنت، آنان را از مزیت آزادی هایی بهره داده بود تا با تعیین حدفاصل بیگانه، اولویت ها را بر اساس خواسته های خودشان تامین کنند.

«داعیه‌ی پشتونستان‌خواهی یا … » پایان قالب دیگر ادبیات ستمی- آقای مهدی، هراس از واقعیتی به نام پشتونستان است که با پایان تاریخ قرار داد دیورند، می رود تا به مساله ای مبدل شود که اگر حامیان تمامیت ارضی، از هرگروه و قومی به آن ارج قایل اند، می دانند که این جای ضعف دشمن، همان جایی ست که در ناسوریت آن، فرصت های زیادی رونما می شوند تا دوسیه ی جنایات مردمانی رسمی شود که پس از تجاوز شوروی، هرجفایی بود بر مردم ما روا داشتند.

و اما، اگر مغالطه ی فرهنگی، کسانی را از دو سوی آمو به فارسستان وصل می کند که اگر وسیله نیافتند «پُل بزنند»، مساله ی پشتونستان نیز قید دارد که چه کسانی حرف آخرش را بزنند.

یک قرن قبل، علامه اقبال لاهوری در جاذبه ی بزرگ تاریخی، خوب تر از فرزندان مهاجر، تسجیل ملت ما را شناخته بود:

آسیا یک پیکر آب و گل است

ملت افغان در آن پیکر دل است.

مصطفی «عمرزی»

4/5/1396 شمسی

کابل- افغانستان

یادآوری:

آن چه از آقای محی الدین مهدی آورده ام، گزیده ای از یک مقاله ی طویل است که هموطنان می توانند متن کامل آن را در سایت «روزنامه ی هشت صبح» بخوانند.

One thought on “در پاسخ به مغالطه ی یک ستمی|| مصطفی عمرزی”
  1. متن نشر شده شما مشکل تخنیکی دارد و در بعض جا ها کلمات و حروف چسپیده است. لطفاً این ها را درست کنید

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *