ص، سلیم

در باره حادثه یازدهم سپتمبر دو نظر مخالف وجود دارد. یکعده آنرا یک حادثه واقعی میدانند که بیش از سه هزار تن بیگناه قربانی آن شد و عده دیگر آنرا حادثه سازمان یافته برای اهداف جهانی امریکا می پندارند. ما درینجا در پی ثابت ساختن درسی این یا آن نظریه نیستیم. حادثه یازدهم سپتمبر هر چه بود پای امریکا را به افغانستان کشانید. و انگهی افغانها آنرا فرصت خوب برای رهایی از شر القاعده، طالبان و همسایه های حریص و بیرحم خود دانستند.

به همین علت بود که آنها برای اولین مرتبه در تاریخ خویش به یک قدرت خارجی لبیک گفتند که میخواست عساکرش را به این سرزمین بیآورد. افغانها همچنان مثالهای کامیاب و خوشبخت جاپان و آلمان را نیز بچشم سر میدیدند که عساکر امریکایی در آنجاها با خود ترقی و پیشرفت آورده بودند. در حالیکه سر دسته کمپ مخالف آن یعنی اتحاد شوروی بیست سال پیش از 2001 جنگ و ویرانی و تباهی را به افغانها به ارمغان آورد.

امریکایی ها یا از قبل میدانستند و یا به باور ما خوشباوران افغان بعد از مستقر شدن در افغانستان دانستند که این کشور موقعیت افسانوی برای کنترول چار اطراف خود دارد و از ذخایر سرشار طبیعی مالا مال است. چار اطراف افغانستان برای این مهم اند که در آن کشورهایی قرار دارند که با رشد سریع اقتصاد و صنعت شان سلطه چندین صد ساله غرب را با چلنج اساسی مواجه ساخته اند، یعنی چین و هند که هر کدام بنوبه خود در کنار منابع طبیعی آسیای مرکزی قرار دارند. روسیه نیز کشوریست که هر چند بزمین افتاده باشد، بصورت طبیعی چانس بپاخستن دارد، به همین ترتیب ایران و بالآخره و پاکستان صاحب بمب اتم.

امریکا با مستقر شدنش در افغانستان در صدد آن شد تا این کشور را بحیث پایگاه اساسی خویش برای کنترول منطقه در بیآورد. اعمار پایگاه ها مستلزم آن بود تا قوای امریکا و فعالیت های عمرانی مراکز نظامی آن درین سرزمین زیاد شده شدت پیدا کند. به همین علت بود که در اواخر سال 2004 جنگهای پراگنده در افغانستان آغاز یافت، طالبان شکست خورده و فراری شده دوباره منسجم شدند و جنگ خود را آهسته آهسته به تمامی ولایات جنوبی گسترش بخشیدند.

به بهانه مبارزه با طالبان تروریست طبیعی بود که قوای ائتلاف به همراهی قوای افغانی در جنوب کشور دست به عملیات میزدند. به همین ترتیب یک سلسله فرسایشی جنگ و بمباری و زندانی گرفتن و بد رفتاری ها و نقض حقوق بشری و بسته شدن و آتش زدن مکاتب و غیره درین مناطق آغاز گردید. از جانبی پرویز مشرف که بدون شک مجری بخش عمده این برنامه بود هر از چند گاهی شعار حقوق پشتونهای افغانستان را سر میداد و بگونه یی پروژه “پشتونستان سرچپه” را رویدست گرفت.

خلاصه مناطق پشتون نشین افغانستان در ظرف چند سال معدود در برابر حکومت مرکزی که سهم اتحاد شمال در آن از برکت کنفرانس بُن اول قابل ملاحظه بود قرار گرفتند.

این جریان نوعی انقطاب را در جامعه افغانی بوجود آورد که یگانه مانع در راه شدید شدن آن موجودیت حامد کرزی پشتون بود که تلاش میکرد به پشتونها احساس محرومیت و جدایی از کابل دست ندهد.

انتخابات سال 2009 ریاست جمهوری تلاش دیگری بود که امریکا بخرچ داد تا در نتیجه آن حامد کرزی منحیث یک رئیس جمهور ضعیف و شرمسار از تقلبی که گویا انجام داده بود. قدرت را به شکل غیر مدنی با داکتر عبدالله عبدالله که گویا نمایندگی از تاجیکان مینمود تقسیم نماید. حامد کرزی مقاومت کرد و در نتیجهه بگفته ای خودش “زده و زخمی”- اما توانست بحیث رئیس جمهور یک حکومت واحد و یکدست تحت قیادت خودش جایگاهش را دوباره احراز کند و از تقسیم قدرت و جامعه جلوگیری نماید.

با بقدرت رسیدن دوباره حامد کرزی که میدید کشورش روز به روز در منجلاب جنگ با طالبان غرق میشود، صلح را در صدد اولویت های کاری اش قرار داد. جرگه مشورتی صلح در سال 2010 دایر شد، ازین جرگه شورای عالی صلح تولد یافت و استاد برهان الدین ربانی در راس آن قرار گرفت.

از آغاز تلاش های منظم صورت گرفت تا یک پشتون در رأس این شورا قرار بگیرد. شخصیت های با نفوذ پشتون استدلال میکردند که طالبان پشتون هستند و باید کسی در رأس این شورا قرار داشته باشد که با آنها سابقه دشمنی نداشته و قادر باشد با آنها زبان تفاهم پیدا کند.

حامد کرزی که متوجه حساسیت موضوع بود سعی ورزید استاد ربانی درین مقام قرار بگیرد. بعد از آن که استاد ربانی جانش را در نتیجه یک حمله انتحاری از دست داد، طرفداران نظریه فوق با قوت بیشتر از پیش استدلال کردند، اما درین مرتبه حامد کرزی با پا فشاری بر رئیس ساختن پسر استاد ربانی مجبور شد بصورت واضح بگوید که اگر چنین نشد که وی میگوید پروسه صلح عملاً وسیله تقسیم افغانستان خواهد شد.

در جریان سال 2011 خبرهای انتشار یافت که گویا امریکایی ها به طالبان پیشنهاد  کرده اند که کنترول چند ولایت جنوبی کشور را بدست بگیرند، بشرطی که وجود پایگاه های امریکایی را در بعضی از ولایات افغانستان قبول کنند. ظاهراً طالبان از پذیرفتن این معامله انکار نموده بودند. از جانب دیگر سیاستمداران امریکایی چه در حد نظریه مانند “بلک ویل” سفیر سابق امریکا در هند که مفکوره تقسیم افغانستان به دو بخش جنوبی و شمالی را پیش کرد و چه در عمل مانند “دانا روراباکر” که در ایجاد جبهه ملی و دعوت رهبران آن به آلمان عملاً مفکوره فدرالیزم را برای افغانستان تجویز میکرد، درین عرصه فعال شدند.

همزمان با این فعالیت ها، مذاکرات بر سر قرارداد همکاری های ستراتیژیک بین افغانستان و امریکا ادامه یافت تا آنکه در ماه می 2012 به امضای آن در نیمه شب در ارگ ریاست جمهوری توسط اوباما و حامد کرزی انجامید. این قرارداد در باره کلیات بحث میکرد، بخش عمده آن که عبارت از دادن پایگاه هایی در خاک افغانستان به امریکا بود به یک قرارداد دیگر واگذار شد که بنام قرارداد امنیتی یاد گردید. این قرارداد باید تا یکسال بعد از قرارداد همکاریهای ستراتیژیک تکمیل و به امضا میرسید، کاری که تا حال انجام نیافته است.

طوریکه به ملاحظه میرسد کار بالای این قرارداد آنگونه که باید به پیش نمیرود. حامد کرزی آوردن صلح در افغانستان را شرط سپردن پایگاه به امریکا قرارداده است، یعنی امریکا باید در افغانستان صلح بیآورد و بعداً سند داشتن پایگاه ها را صاحب خواهد شد. اما صلح افغانستان بر علاوه امریکا در دست پاکستان هم است.

چنین بنظر میرسد که امریکا پایگاه ها را در یک افغانستانی میخواهند که متفاوت تر از افغانستان امروز باشد. یعنی طالبان در بخشی از آن حاکم باشند. حاکمیت طالبان در بخشی از افغانستان بصورت اتوماتیک حاکمیت عده ای از جنگسالاران سابقه را در بخشی دیگر از کشور درپی خواهد داشت.

وقتی در ماه جنوری سال جاری حامد کرزی به واشنگتن رفت، وی برای گفتگو بر سر موانع درراه امضای قرارداد امنیتی از جانب بارک اوباما دعوت شده بود تا به آن کشور سفر نماید. همزمان با برگشت از واشنگتن حامد کرزی در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت که امریکایی ها برایش گفته اند که آنها منبعد طالبان را دشمن خود نمیدانند. در ملاقات سه جانبه لندن پاکستانی ها و انگلیس ها برایش گفتند که حضور هند را در کشورش کمرنگ کند و با اسلام آباد قرارداد دوستی ستراتیژیک امضا کند، در بروکسل پاکستان برایش از آوردن  طالبان بر سر میز مذاکره اطمینان داد و امریکا و پاکستان هر دو به نمایندگی از طالبان با وی چانه زدند و خواستند برای طالبان امتیازات بیشتر بدست آورند.

ایجاد دفتر قطر نتیجه مذاکرات بروکسل بود. قبل از افتتاح آن جیمز دوبنز نماینده خاص امریکا برای افغانستان و پاکستان اعلامیه طالبان را به کابل آورد و از تاریخ افتتاح آن حامد کرزی را با خبر ساخت. مخالفتهای کرزی با نحوه پیشرفت کار و اینکه نقش دولت افغانستان در آن کمرنگ شده میرفت، باعث شد تا وزیر خارجه امریکا با وی مکالمه مهم تلیفونی داشته باشد و از جانب طالبان حرف بزند.

به هر صورت دفتر قطر افتتاح شد اما نه تحت عنوان دفتر طالبان، بلکه بنام دفتر سیاسی امارت اسلامی و بیرق حکومت طالبان که مزین به کلمه طیبه بود بر فراز تعمیر آن به اهتزاز درآمد.

چنانچه دیده شد این عمل کاسه صبر حامد کرزی را لبریز ساخت و باعث گردید تا نامبرده اعلام کند که مذاکرات بر سر قرارداد امنیتی یعنی مذاکرات بر سر سپردن پایگاه ها به امریکا را تا زمانی به تعلیق در می آورد که پروسه صلح جریان دلخواه خود را دوباره دریابد. این موقف شدید خصوصاً بعد از آنکه حمایت مردمی را نیز حاصل کرد، امریکا را در موقعیت دشوار  قرار داد. در نتیجه مداخله مستقیم امریکا بیرق طالبان فرو آورده شد و لوحه امارت اسلامی از دفتر قطر برداشته شد.

این جریانات حدس و گمانهایی را که گویا طالبان برای امریکا کار می کنند و امریکا آنانرا منحیث ابراز سیاست خود درین منطقه استعمال می کند به یقین تبدیل ساخت، وجهه هر دو یعنی طالبان و امریکا از این ناحیه سخت صدمه دید و امریکا در یک بن بست وحشتناک قرار گرفت. حال امریکا در تلاش است تا سند پایگاه هایش را تا خزان امسال بدست آورد، پروسه صلح و دفتر قطر که از یکسو برای اقناع حامد کرزی و از سوی دیگر برای تقسیم افغانستان حد اقل به دو بخش و دو دولت امارت اسلامی و جمهوری اسلامی بکار گرفته میشد کارگر نیافتاد. حمله جنرال دوستم بر خانه والی جوزجان که در روز افتتاح دفتر قطر صورت پذیرفت نیز منجر به قتل و قتال و خونریزی در شمال کشور نشد.

خلاصه سیاست و سیاستمداران امریکا تا امروز که فقط چند ماه معدود از حکومت حامد کرزی باقی مانده است، قادر نشده اند تا سند پایگاه ها و افغانستان پارچه شده را که در فردای امضای قرارداد امنیتی به آن ضرورت دارند، بدست آورند. سیاست امریکا در افغانستان به بن بست رسیده است. کرزی در سیاست امریکا را شکست داد.

در چنین شرایط است که حیات حامد کرزی بیشتر از هر وقت دیگر با خطر مواجه میباشد. حمله انتحاری در نزدیکی ارگ دست در صبح همان روزیکه قرار بود حامد کرزی با بارک اوباما صحبت تلیفونی داشته باشد، اخطار و زنگ خطری بود برای رئیس جمهور سرکش افغانستان.

و اینک ظاهراً یگانه گزینه ایکه برای امریکا باقی مانده است، عبارت از حذف فزیکی حامد کرزی است.

مسئوولین امنیتی افغانستان باید بدانند که هر خطری که از هر ناحیه متوجه جان رئیس جمهور شان گردد ریشه در ناتوانی و شکست سیاسی امریکا در برابر حامد کرزی دارد. اگر آنها خودرا نگهبان این خاک میدانند باید متوجه وضعیت بوده و ریشه و عامل اصلی آنرا در نظر داشته از خوشباوری بپرهیزند.

آنان اینرا نیز بدانند که افغانستان در یک مرحله حساس تاریخ خود قرار دارد. امریکا از ناکام شدنهای پیهم نقشه هایش در افغانستان خشمگین است، اما سرنوشت افغانستان در همین موقع حساس رقم میخورد.

اگر امریکا قادر به حذف حامد کرزی از صحنه سیاسی افغانستان شود، بدون شک افغانها به سرنوشتی مبتلا خواهند شد که نسلهای آینده شان سالها و حتی قرنها از آن در عذاب خواهند بود.

پس هوشیاری و همت و دلیری می طلبد تا از مبتلا شدن به چنین سرنوشتی جلوگیری بعمل آید، خصوصاً از جانب نیروهای امنیتی کشور.

5 thoughts on “شکست امریکا در سیاست: خطر به جان حامد کرزی”
  1. ښاغلي سليم صيب اسلام اعليکم و رحمت الله و برکاتهُ!
    ستاسو ليکنه ښه تحليل لري، خو امريکايانو جګړه بايللې ده، مګر د افغان ولس په ښاغلي کرزي پورې نه دی تړلی شوی او د افغانستان نظامي قدرتونو هېڅکله هم له افغان ولسه دفاع نه ده کړې. د سرې کودتا رانيولې تر ننه پورې افغاني امنيتي ځواکونو د یرغلګرو قواوو ملاتړي ول او نن هم خپل معاش له لوېديزوالو اخلي، نو د لوېديز له ماتې سره د افغاني ځواکونو تېښته تړلې ده.
    د روسانو له وتلو وروسته د مرحوم ډاکټر نجيب په موده کې هم زموږ نظامي ځواکونه په سیمه ييز ذهنېت وېشل شوي ول، چې په ېافغانستان کې يې د ګلم جم او زورواکانو وراشه راپورته کړه، نو زموږ نظاميان لومړی بايد خپلې دندې ته ژمن شي او تر څنګ دې يې د ولس په دفاع ځان وپوهوي.
    ستاسو اندېښنه د ښاغلي حامد کرزي په اړه په افغاني ټولنه کې خپل دروند ځای نه لري، ځکه افغان ملت يو خپل ملي افغاني ذهنيت لري، چې بيا هم د خپل ولس په ننګه راپورته کېږي او د افغان ولس به خپلو ملي ارزښتونو ته ژمن وي، نو افغاني امنيتي ځواکونه دې د افغان ولس په افغاني شهامت ځان پوه کړي، نور نو بيا خير او خيرت دی.
    له بده مرغه بايد ياده شي، چې افغانستان په ورستۍ لسيزه کې يو نسبي ښه چانس تر لاسه کړی وو، چې خود اکتفا شي او وده وکړي، خو د ښاغلي اشرف غني په مشورو، د ښاغلي احدي په ډنډورو او د کرزي صيب په کاوړې ادارې، د افغان ولس ټولې هيلې او اميدونه خاورې شول، چې يوې ځانګړې ليکنې ته اړتيا لري. دوی ول، چې د طالب او القاعده په نامه يې په مزار کې، شبرغان کې او داسې نورو ځايونو کې يې ليا د ۲۰۰۱ کال له پېښو سره سم په لسهاوو زره ځوانان ووژل، چې له کانټېنرونو يې وينې بهېدلې، د ليلا د دښتې غاټول رنګ ترې اخيستی او په هېواد کې يې يوه ذهني انارشي رامنځ ته کړې، چې په کابل کې يې د شېرپور او شېر چور وارشه زېږولې، د زورواک خبرې به يې يرېږدو، نو له کرزي ننګه! له افغان ولس سره جفا ده، کرزی صيب به يا دوبی او يا هم بل چېرې خپل ژوند پيل کړې، مګر افغان ولس به يو ځل بيا په وينو کې ولمبېږي!!! نو خدای دې پر موږ ورحمېږي، چې د عدالت، اتفاق او پرمختګ ذهنيت خپل کړو!
    معه سلاموکوم الاخوتالمسلمين او الاصحاب الاجمعين
    ملا ميوند آخوند

  2. ٧٥ % سلنه امريکايي سانسپوهان او پروپيسران په دي باوردي چي دسپتمبر ١١ دبوش داداري لخوا پلان سوي وواوس چي په نړي که زور واکي دي څوک څه نسي ويلاي تاسي په ياد لري يووخت به امريکايي چارواکي ددغي قضيي په اړه محاکمه سي او داپه نړي په اثبات رسيدلي ده چي دادبوش داداري لخوا پلان وو.

  3. ډير جالب او له حقيقتونو ډک تحليل دى پردې بايد ټول پوه وو که ولسمشر ته کومه ستونزه پيدا کيږي نو د امريکا له خوا به پيدا کيږي ي

  4. د افغانستان او پښتنو اصلي دښمنان امريکايان دي او طالب د امريکا لاسپاکي

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *