خانم پیری را دیدم با مشکلات زیاد که از دو طرف بازوان نحیف او گرفته بودند به مرکز رأی دهی مربوطه میبردند. من با دیدن این صحنه خودرا به این خام مهربان رساندم گفتم بخاطر چی با این سن سال میخواهید به رأی دهی بروید؟ در جوابم گفت :

بچیم زندگی من در حال غروب است اگر پادشاه ما عادل باشد یا ستمگار برای من فرق نمیکند. زیرا ما آنقدر تلخی زندگی را درین چهل سال اخیر دیدیم وکشیدیم که هیچ امیدی برای ما نمانده است.

پرسیدم پس برای چی به این سختی میروید تا رأی بدهید؟ در جواب گفت میخواهم در زیر خاک آرام باشم که دیگر اولادهای ما را کسی نکشند، خانه های فقیری ما را ویران نکنند میخواهم ظلم و ستم ازین خاک گلیمش جمع شود. هزاران هزار دیگر زیر خاک نشوند واز خون آنها چند مزدور همسایه سرمایه دار و صاحب قصر های قیمتی نشوند. بچیم میبینی که غیر چند نفر، دیگر تمام مردم فقیر ونادار هستند. جگر گوشه ها و نان آورانشانرا برای هیچ از دست داده اند شب وروز احتیاج ومحتاج لقمه نان هستند. بسیاری سرپناه عادی ندارند.

پرسیدم که پس برای کی رای میدهی؟ گفت برای کسی که دستش مثل قصاب بخون آلوده نباشد. بکسیکه صداقت داشته باشد، کسیکه در پهلوی ما ایستاده شود. کسیکه گرسنگی ما را و بدبختی مارا ببیند ومردم را فریب ندهد. گفتم چنین شخصی کی باید باشد. عصبانی شد و با عتاب گفت تو مگر نمیدانی که این چنین آدم کی باید باشد؟ با احترام گفتم مادر باور کن که من نمیدانم منظور شما کی است.

در جوابم گفت بدبختی و سیه روزی ما در همین جا است که جوانان ما ندانسته بکسانی رای میدهند که ما را به این روز سیاه نشانده اند. من بکسی رای میدهم که جیب هایش از تجارت جهاد پـُر از دالر نشده باشد. خون مردم را در پای پاکستان وایران نریختانده باشد. من توکل به خدا میکنم و از روی تجربه به اشرف سیاست مدار وطن رای میدهم. خواهش میکنم واضحتر بگوئید که این شخص مورد نظر شما کدام اشرف سیاست مداراست؟

متوجه شدم که این زن گرامی باید تحصیل یافته دوران گذشته باشد که با این فصاحت سخن میزند و همچنان او در کورۀ اینهمه بدبختی چنان آب دیده شده است که نمیخواهد سخنش را رک و راست بگوید. با شوخی گفتم حتما ً به عبدالله رأی میدهید. دوچشمانش از خشم برق زد وبا قاطعیت گفت نمیخواهم کسی را آزمایش کنم که آزمایش شده است. نمیخواهم کابل عزیز خراب شود و از کشته ها پشته ها پشته ها شود. من کسی را میخواهم که برای وطن کار کند نه برای خودش و برای دزدانش. میخواستم سوالی دیگر کنم.

مگر این خانم متجرب از دوستانش تقاضا کرد و گفت مرا هرچه زودتر ازینجا دور کنید زیرا جهادی ها پیر وجوان زن و مرد ، طفل و علیل را نمیشناسند من قبل ازینکه کشته شوم رأی خود را به فرزند اشرف وطن داده باشم اگر باز کشته شدم برایم باکی نیست. دیگر به پرسش هایم جواب نداد ومرا نیز در زمرۀ جهادی ها محسوب کرده مرا بدون خداحافظی ترک کرد و رفت. آنچه که ازین خانم آموختم بزرگی وهمت بلند بود که از گذشتگانش به ارث گرفته بود. بلی سرزمین من همت بلند دارد بشرطیکه دشمنانش اورا آرام بگذارد.

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *