گشت های جاده یی هواداران مسعود در کابل، حقیرتر از سالیان قبل بودند. هرچند تهوع فقر فرهنگی راه پیمایان آشکار می شد، اما می کوشیدند با شرآشوب، باز هم به فسادکارانی روحیه بدمند که از 17 سال به این سو، عقب دروازه های ارگ نشسته اند تا در شانس های طلایی (تحمیل از سوی خارجی) یا نیرنگ های بزرگ نمایی، دولتداران غیر تنظیمی را بفریبند.
سال قبل که کندز سقوط کرد، پاره کردن و به آتش کشیدن تمام علایم تنظیمی، به ویژه جمعیتی و شورای نظاری، فغان فعالان به اصطلاح «معدنی» (مدنی) آنان را درآورد. با همان ادبیات وقیح و زشت پارسی خر-آسانی استدلال می کردند که این، یک کار قومی است.
مخالفان مسلح دولت، بیشتر در جانب تحریک اسلامی طالبان، خوب می دانند که شرزایی های تنظیمی، به چه اندازه ای جلو حضور و پیوستن آنان به دولت را گرفته اند؛ هرچند مبارزه با نیرو های خارجی، هسته ی اتحاد آنان را می سازد.
فکر کنید پس از پایان حضور نیرو های خارجی، جایگاه قهرمانان کذایی و سودی که از این ناحیه متصور بود، چه قدر می مانند؟! نصب و تحفظ چند پوستر، بلبورد و آبده ای که در چهار راه صحت عامه از پول ایران ساخته اند نیز با بقای نیرو های خارجی ارتباط دارد.
در اجتماعی که حزب اسلامی حکمتیار در استدیوم کابل برپا کرد، تصویر منزوی مسعود در احاطه ی صد ها عضو حزب اسلامی، پُر معنای تر از تمام تحلیل های سیاسی است. بلبورد او را در محلی نصب کردند که در زمان امارت، محل اعدام کسانی نیز بود که تنظیمی بودند.
حضور نیرو های خارجی، رهروان مسعود را به شوق می آورد که از داخل نظام تا کل جغرافیای افغانستان در پی کسب وجاهت سیاسی، فرهنگ سازی کنند. در کابل، به خصوص در جا هایی که حاکمیت دولتی برقرار است، بنیاد مسعود، همانند ماشین نصب لوحه و شعار عمل می کند. در هر جا، حتی در جوار مقبره ی اعلی نادر خان شهید، بلبورد کلان مسعود را نسب کرده اند. چهره ی تنظیمی مسعود با آن همه اسناد قوم ستیزی، پرونده ی عظیم خیانت ملی (پیمان جبل السراج و خنثی کردن طرح صلح سازمان ملل متحد) و از عاملان اصلی ویرانی کابل، عنصر ماندگار تاریخ ما نیست. آفتاب سوزان موسم گرما، در حقیقت داغ این سرزمین، بلبورد های زیادی را از رنگ انداخته است، اما اراده ی مردم، وجاهتی را طرد می کند که تار های سُست آن با نیرو های خارجی گره خورده است.
تصویر مسعود در حصار هوداران حزب اسلامی، به معنی تداوم رقابت هایی نیز است که حامیان او بسیار کوشیدند یک سوی دیگر واقعیت های افغانستان کتمان شود.
دیگر با هیچ توجیهی، قامت خمیده ی یک تجربه ی تلخ را راست نمی توانند. ملی، کلمه ی بی معنی قاموس رهروان مسعود است. آنان در شانس طلایی دیگر (تحمیل از سوی خارجی)، نتوانستند ممثل واقعیت هایی شوند که تنها در گرو هویت ملی، می توانست زمان تاریخ جعلی مسعود در جاده ها و چهارراه ها را بیشتر سازد.
امروزه هرچه از آدرس مسعود طرح می شود، به معنی نفی هویت، گسست جغرافیا و هتک حرمت تاریخی است. آنان احترام نگذاشتند تا حداقل در سایه ی آن، منفور نشوند.
موضوع مسعود، نقطه ی نیرنگی شده است. این چهره، دیگر جاذبه ندارد. محور او به نام قهرمان ملی در جغرافیای متکثر اقوام و اندیشه ها، کسی را متحد نمی کند. بحث ملی با رهروان مسعود، جزو مفردات گویا فاشیزم قبیله شمرده می شود. ملی گرایی برای رهروان مسعود، استحاله در جامعه ای شمرده می شود که با زور خارجی می کوشند با انحصار قدرت و طرد تاریخ و حضور دیگران، به راحتی استفاده کنند. این جزیره ی فساد با نمایش فقر فرهنگی در مزابل اجتماع ما، خیلی زود حاشیه یی می شود.
قهرمان به اصطلاح ملی، قهرمان محصور شده است. واقعیت های فراگیر اقوام، احزاب، جناح ها و ملت، جای خالی سوء استفاده را پُر می کنند. قهرمانی که قهرمان یک مردم و یک منطقه شده است، نسخه ی مورد نیاز مردم ما نیست.
قهرمان محصور در واقعیت های مردمی که می بینند قبول وجاهت او، با طرد کل ارزش های افغانی توام می شود و پذیرش تاریخی اش، چشم پوشی روی جنایاتی است که در چهار دهه حضور تنظیمی گری در افغانستان، در هرجایی که غالب بوده است، فقر، ناامنی، بابسامانی، ویرانی و هجرت، خاطرات فراموش ناشدنی مردم اند که فقط برای تقدس جهاد و ایثار، از بیان آن ها ابا ورزیده اند.
حصار واقعیت های تلخ و مردمان ناراض، مکتبخانه ی مسعود را دربر گرفته اند. در این مکتب از بیانات او (توهین به پشتون ها و اوزبیکان) تا ادبیات هتاک، هرزه و بازاری اوباشی که از برچسپ های «ما افغان نیستیم» تا خر-آسان بازی های لاشعوری، همه و همه را برای بقای نااهلانی انجام می دهند که دولت را برای بی کفایتی از پا اندخته اند.
مردم ما، عطای مسعودیزم را به لقای رهروان اش می بخشند. در این مکتب شر و شور که هرگاه بروز شود، کلمه ی ملی، نهایت خفتی را عمل می کند که در تضاد ظاهر و باطن، به درستی که از درک عاملان فقر فرهنگی خارج است. جای مسعود در تاریخ ما، همانند تابلو ها و بلبورد های روی جاده هاست.
شرح تصاویر:
گردهم آیی حامیان انجنیر حکمتیار در استدیوم کابل و بلبورد قهرمان محصور!
سلام
ما با ید از شھدای واقعی شھر یان کابل کہ شماراش از ھفتاد ھزار بیش تر میر سند بپرسیم کہ احمد شا ہ بہ کدام منطق و جھان بینی این کار راکرد ؟ و برای حفظ و سلامت کدام رڑیم این جنا یت را مس مستقبل شد؟
در کدام نقطہ وکنج دنیا یک قھرمان حتی یک گنجشک را بہ قتل رسانید
است؟اکثریت خاموش تصور نمی کند کہ بارکج بہ منزل نمی رسد ولقب با مرمی وتفبگ وجھالت امکان پذیر نیست
کرزی با فروغ مصلحت آمیز با ز ھم باخبر اشتھای سیاست فلکک میزند
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوہ مستی وراندی نرود از پییشم
زھد رندان نو آموختہ راھی بد ھست
شاہ شوریدہ ،۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔
من کہ بدنام چھانم چہ صلاح اندیشم
زانکہ درکم خردی از ھمہ عالم پیشم
آیا این قهرمان سازی و قهرمان فروشی پیامد ارزشمندی دارد یا دلالت بر فهم ،تربیت وسوابق سخیف دارد؟
این چون سنګ به استخوان دل شاد کردن نیست؟
درجه آدمیت درین غوغا و درندګی چند است ؟ تحت صفر بزرګ است.
آیا این همچو خران شاخدار نیست؟
ضیاجان امروز در بیان شاهانه اش، مسؤلیت تربیت ناقص این لجام ګسیختګان را به حکومت امروز که وی از آن پرتاب شده متعلق خواند در حالیکه آنها مجاهدین وی و لالای ګرامی اش را مرشد خود می خواندند
مجاهد نه، آدمیت کجا رفت؟
ګر از بسیط زمین عقل منعدم ګردد
بخود ګمان نبرد هیچکس که نادانم
آیا این قهرمان سازی و قهرمان فروشی پیامد ارزشمندی دارد یا دلالت بر فهم ،تربیت وسوابق سخیف دارد؟
این چون سنګ به استخوان دل شاد کردن نیست؟
درجه آدمیت درین غوغا و درندګی چند است ؟ تحت صفر بزرګ است.
آیا این همچو خران شاخدار نیست؟
ضیاجان امروز در بیان شاهانه اش، مسؤلیت تربیت ناقص این لجام ګسیختګان را به حکومت امروز که وی از آن پرتاب شده متعلق خواند در حالیکه آنها مجاهدین وی و لالای ګرامی اش را مرشد خود می خواندند
مجاهد نه، آدمیت کجا رفت؟
ګر از بسیط زمین عقل منعدم ګردد
بخود ګمان نبرد هیچکس که نادانم