پس از مرگ هر جمعيتي و شوراي نظاري، ولو كمترين ها و ناچيز ها، چون بيماري رواني تعلق قومي براي بزرگ نمايي،نیازمند پشتوانه است، القاب رهبر جهاد و مقاومت، در حالي كه پرسش برانگيز اند، نثار ميشود. انحصار لقب رهبر جهاد، جفاي بزرگي ست كه در حق مردم افغانستان و به ويژه پشتون هاي افغانستان مي شود.
جهاد افغانان، تنها در جهت اهل سنت، سر به هفت تنظيم ميرساند و در جهت اهل تشيع كه سهمي بيش از تاسيس گروهك ها و احزاب ندارند، تا عدد يازده ميرسد. ميدان هاي گرم جهاد با بزرگترين سهم جهادي پشتون هاكه خونين ترين جبهات را در كنر، ننگرهار، پكتيا و خوست درست كردند، با رهبري كساني چون مولانا جلال الدین حقانی، هرگز از اهميت مبارزه با روسانو در هيچ انعطافي نكاسته است و جبهات ساير تنظيم هاي هفت گانه كه شامل بخش هاي از افغانستان ميشدند و هركدام با رهبري و فرماندهان معروف، نماينده ي غیر مستقیم اقوام افغانستان نيز بودند، به هيچ كسي اجازه نمي دهد ارزش جهاد را به ريش تنی چند از يك گروه بچسپانند. بنابراين به انحصار كشانيدن القاب در محدوده ي جمعيت وشوراي نظار كه فقط تا ساليان پيش از پيمان با روسان، قابل ملاحظه بودند و بعدتر به سازمان هاي شديداً حزبيبا گرايش هاي قومي مبدل شدند،كاري خيلي ناثواب است.
من پشتوني از پشتون هاي افغانستان استم و به همانگونه كه تاجيكي از تاجيكان ما، سنگ مجاهد شوراي نظاری و جمعيتی را به سينه مي زند، با مجاهدين قوم خود،
تعلق خاطر دارم و مي دانم كه ادعاي طرف مقابل ما براي انحصار افتخارات جهادي، زماني بي ارزش ميشود كه كسي ادعا كرده نمي تواند در جغرافياي پشتوني، كسي از ما دفاع كرده باشد.
ما هرگز از ياد نخواهيم برد كه مجاهدين ما، جهنم كنر را براي روسان و موتلفان داخلي آنان به ارمغان دادند؛ جبهاتي كه پس از خروج روسان، حاكميت كمونيستي را براي دشواري كار، حتي يك روز نيز براي حفظ اش تشويق نكردند؛ چون مي دانستند در آنجا دريچه اي براي معامله وجود ندارد و اسلحه، حرف اول و آخر است. ما مي دانيم كه سنگر ژوره در پكتيا، افتخار مجاهدين سراسر افغانستان بود و مجاهد پابرهنه ي پشتون، يادگار هاي زيادي از حماسه هايش را در آنجا باقي گذشته است. ما آگاهي داريم كه شهر خوست با يازده سال محاصره در جلوسربازان ابر قدرت سرخ و كمونيستان داخلي، مكاني شد كه فتح الفتوح جهاد افغانان را نوشت و اين عزت،زماني حاصل ميشود كه ايثار مجاهدين پشتون را در شمار قربانيان و شهداي آنان، حساب كنيم. ما مي دانيم كه حاكميت مزدور با دوستان شوروي اش، در حالي كهاجنداي حاكميت تنظيمي را مي ريختند، جرات نداشتنددر جغرافياي حکومتی در پشتون نشین، حتي اخبار و نشرات خود را منتشر كنند. و بالاخره ما مي دانيم مردم افغانستان، خواسته و ناخواسته از هر قوم يا جرياني كه بوده اند، با سهمي كه در جهاد مقدس ما يافته اند، هرگز اجازه نخواهند داد افتخار جهاد آنان لقب شود و انحصاري باشد كه از شانس سياه ملت، تبار ما با تنظيميان و طالبانسوختند و از جهاد و افتخارات جهاد،گاهی گروه حقاني تحويل مي گيرند و گاه مخالفان مسلح.
ادعای رهبری جهاد، در حالی که به اصطلاح مقاومت، مساله ی منطقه یی جنگ های داخلی ست، در کارنامه ی به بزرگی چندین حزب که هرچند نقش محوری کفرستیزی را فرماندهان و مجاهدان معمولی، حماسه کردند، با ردیفی از کسانی که همه صفت به اصطلاح «رهبر» را می کشند، فقط برای ربانی و یا هم قماشان او که کسی همانند مسعود، حتی از 34 ولایت افغانستان، در حدود 30 تای آن را مطلقاً ندیده است، اگر همان سخره ی معروف است که «به کوچه ی علی، چپ زده اند»، نه همان می شود که دیر بماند و از این مزیت، اداره ی کشاله دار کنونی، در مابقی این آویزان، حاکمیت را منحصر به گروهک هایی کنند که اگر از زیر ستر ادبیات مقاومتی، جهادی و مدعای جهالت سقاوی- ستمی بیرون شوند، درمانده گی آنان برای ارایه ی «چیز» در رفاه و آبادانی مملکت، به «چیزی» مبدل می شود که در 14 سال اخیر، بر هرچه معنا و مفهوم خیر و صلاح ما بود، «چیز»کردند تا در تعفن آن، توان ما برای زدودن این آلوده گی، سطور پاراگراف هایی شوند که در حاشیه ی کار روتین شاروالی ها می نویسند.
تعقیب مساله ی خیر ملی در زعامت افغانستان، تا زمانی که اعضای «چیزکننده ی» بحران، همه چیز را ناچیز می کنند، چیزی بر ثواب کردار مردم محور نمی شود.
انحصار القابی که انحصاری نیستند، یعنی گذشته و حال ما وضاحت می دهد واجد شرایط همه گیری ندارند، اگر از یک سو همان ترفند معروف می شود که از ساخت این فرهنگ، ذهن مردم در قبولی به تبلور کردار برسد که تبارز عملی آن، گروهک های چند درصدی در چند درصد خاک افغانستان، تمام دار و ندار مملکت و مردم را «چیز» کنند و از این چیز، پلشتی زایی آنان به میزانی بلند برود که وقتی تمام افغانستان را «بو» گرفت، بدانیم که شاید این ادعای رهبری از حاشیه به کل، نه جزء است، بل اجزای همان واقعیتی است که عدالت اجتماعی از کار شاروالی در پاک کاری به آن ها تبارز می کند. بنابرایندر رفع این مشکل، زودتر به این حقیقت می رسیم که با انحصار نام ها و کارنامه ها، چنبره زده اند تا همانند خاصیت مار، دور آن تاب و پیچ بخورند که این، «مال» من است.
در حالی که رویداد به اصطلاح مقاومت، کاملاً منطقه یی است و تعبیر ملی ندارد، رهبر جهاد، برای هیچ تنظیمی در افغانستان، به همان معنایی نمی رسد که خواسته اند برای ملا چترالی (لقب ملا برهان الدین ربانی در پاکستان) آن برادران جهادی او را به خشم آورند که اگر حکمتیار است یا هر کس دیگر، در جغرافیای جهادی خویش، همان قدر بودند که تلخیص واقعی آن بیشتر از «رهبر تنظیمی»، هیچ واقعیت دیگر ندارد.
رهبر جهاد، به صیغه ی ملی و همگانی، همانند سایر طبقات، در 40 سال اخیر افغانستان، ظهور نکرده است.