در میان کتاب های جالب اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست، کتاب «پادشاهان متاخرین افغانستان»، نوشته ی میرزا یعقوب علی خافی، رویداد هایی از دردسر های امیرعبدالرحمن خان با امرای بخارایی را در خود دارد.

اعلی حضرت امیر عبدالرحمن خان (رح) در جریان جنگ های داخلی، دوبار ناگزیر     می شود به خارج از افغانستان هجرت کند. بار اول وارد قلمرو امرای بخارایی می شود و در نوبت دوم، به ترکستان روسی، پناه می برد.

میرزا یعقوب علی خافی می نویسد، در نوبت دوم هجرت امیر عبدالرحمن خان به ترکستان روسی، او با نفرتی که از امرای بخارایی داشت، نخواست در قلمرو آنان زنده گی کند. در بار نخست، امرای فاسد، بی فرهنگ و ظالم بخارایی، تا حد هتک حرمت و چشم داشت به نوامیس امیر عبدالرحمن خان، او را آزرده بودند. آنان در این رویه، هرگز به شان شهزاده گی، رعایت همسایه گی و مسلمان بودن امیر، توجه نمی کردند.

پس از آن که شرایط داخلی افغانستان برای زعامت امیر عبدالرحمن خان آماده می شود، امرای بخارایی بار دیگر به طمع مصادره ی اموال امیر و ایجاد ممانعت، چند صد سواره   می فرستند تا جلو ورود او به خاک افغانستان را بگیرند. میرزا یعقوب علی خافی می نویسد، امیر با اعزام فقط پنجاه سواره ی افغان، چند صد تن بخاراییان را فراری می دهد و نویسنده ی کتاب پادشاهان متاخرین افغانستان، در هیجان این رویداد، بر شهامت سربازان افغان آفرین می گوید و با ریشخند بخاراییان که با آن نیزه های دراز، هرگز رقیب افغانانی نیستند «که در تاریخ، نام آوران شمشیر اند!»، وارد فصل دیگر می شود.

نفوذ روسیه به آسیای میانه و تسلیمی امرای فاسد به تزار ها، گونه ای از حاکمیت خودمختار بخارایی را سبب شد و با انقلاب اکتوبر 1917، تحول عظیمی در همسایه گی شمالی افغانستان رونما می شود.

امارت نشین فاسد بخارا سقوط می کند و روسان با اشغال این منطقه، قلمرو فسق و فساد را بخار می کنند. قبل از این رویداد و پس از آن، هزاران تن از ابتاع بخارا به افغانستان فرار می کنند. گسترده گی این مهاجرت ها به جایی می رسد که دولت آن زمان افغانستان مشوش می شود مبادا ترکیب قومی شمال افغانستان، به ویژه شمال شرق در تناقض با شرایط سیاسی و طبیعی افغانستان، قرار گیرد.

در سلطنت اعلی حضرت شاه امان الله، نشر نظامنامه ها، از موارد بسیار مهم در جهت قانون مندی جامعه به شمار می رود. بنابراین، ده ها نظامنامه در مسایل مختلف نوشته و نشر       می شوند.

«نظامنامه ی ناقلین به سمت قطغن- 9 قوس 1307» (1928)، رهنمودی بود تا جلو عوارضی گرفته شود که گمان می شد در وجود مهاجران مسلح، امنیت صفحات شمال را تهدید   می کنند. بر این اساس، دولت- مکلفیت می یابد اهالی بومی را به مناطقی بفرستد که هرچند از گذشته نیز در آن جا همتبار داشتند، اما کثرت مهاجرین و ناقلین جدیدالورود، باعث بی ثباتی منطقه شده بود.

نگرانی حکومت بی جا نبود. با اغتشاش ارتجاع اول (سقوی)، شماری از فراریان آسیای میانه، زود نمک دان شکستند و سر و کله ی شان در میان رهروان سقوی به چشم می آید. ابراهیم بیگ لقی در جرگه ی حبیب الله کلکانی، قبل از ورود به کابل، سهم می گیرد و افرادی که در سمت شمال اقامت کرده بودند، در حالی که کشور آبایی را برای بیگانه گان رها می کنند، در روز های دشوار افغانان که در هرج و مرج اجتماعی تضعیف شده بودند، افغانستان را جایی می یابند که در خصوصیات فرهنگی، قومی و زبانی، فرصت دیگری بود تا در کشور همسایه، میزبان شوند.

در کتاب خاطرات استاد خلیلی می خوانیم:

«عابد نظر مخدوم- مشهور به خلیفه قزل آیاق… و ملا آدینه… این دو نفر، سهم بزرگتری در تحکیم سلطنت حبیب الله خان داشتند. این خلیفه قزل آیاق، کسی بود که بعد از    حمله ی روس ها به بخارا، با صد ها نفر از اعضای فامیل اش به افغانستان، پناه آورده بود. او در شبرغان، خیمه و خرگاه زده بود و از راه تجارت قالین و پرورش اسپ، زنده گی  می کرد. تقریباً در حدود ده هزار (10000) عسکر مسلح در خیمه های او، همیشه به صورت آماده باش می بودند.»

«ابراهیم بیگ بخارایی [معروف به لقی و باسمه چی] نیز همراه سید حسین بود. او چندین بار با روس ها جنگ کرده، به تکتیک های جنگی روس ها، آشنا بود.»… ابراهیم بیگ با خود پنجصد نفر بخارایی همراه داشت.»

هرچه بود، با کوتاه شدن دست مرتجعان داخلی از مقدرات مردم، شماری از اوباش بخارایی، به شمول ابراهیم بیگ لقی، دوباره به آن سوی آمو فرار می کنند و اما هزاران تن دیگر در افغانستان می مانند.

سال ها پس از آن همه ماجرا، فراریان بخارایی، در شمار کسانی که ماندند و به کشور نو، احترام گذاشتند، هموطنان شریف و محترم ما شمرده می شوند. اکنون آنان افغانانی اند که در این جا تکثر کرده اند و چه بسا که پس از امتزاج با بومیان افغانستان، رنگ و نقش افغانی نیز یافته اند؛ اما ذهنیت قبلی از کشور آبایی، در مسیر بحرانی که به افغانستان تحمیل شد، گروهی از مردم بخارا را معروف می کند که به گمان اغلب، گروهک فرهنگ ستیز ستمی، از بقایای آنان به شمار رفته است.

روزی یکی از زاد و ولدان ناراض بخارایی که با انبوه مو های سفید ستایل خودش، به انبار پنبه ی دست نخورده می ماند، در یک تلویزیون می گوید که چون مهاجر است، هویت ملی مردم افغانستان (افغان) را نمی پذیرد. این نمونه، بدون شک که نمی تواند نماینده ی کُل شود، اما وجود آنان ثابت می کند نقش بیگانه گان در تفکر ضد افغانی، بسیار موثر است.

تهاجم شوروی به افغانستان و راه یافتن افغان ستیزان به تار و پود مقدرات ما، سال ها پس از ختم غایله، در وجود جریان هایی که ثبات اجتماعی را تهدید می کنند، نشان می دهد  بی ریشه گان فراری از آسیای میانه، بیش از همه برای این کشور مُضر اند.

در کتاب خاطرات استاد خلیلی، ماجرای جالبی از جهال بخارایی مرقوم شده است که خوب است بخوانیم:

«… من با تعجب خاموش شدم و آن آدم گفت که من خودم خود را به شما معرفی می کنم. جناب آقای سفیر! با لهجه ی بخارایی، دیدم کم کم به نظرم آشنا می آید. ریش سفیدی داشت. عبای عربی پوشیده بود، متمول معلوم می شد، محترم معلوم می شد. آن جوان هم که در کنارش نشسته بود، تعلیم یافته و دانشمند به نظر می آمد. گفت که قبل از آن که من خود را به شما معرفی کنم، دعا می کنم. مسلمانان! شما آمین بگویید. دست بلند کرد، این قاری کرامت الله می گفت: ای خدا چه می کند؟ ای خدا چه می کند؟ دست بلند کرد و گفت که خداوندا! به دربار تو شکرگزار استم که افغانستان را سرنگون کردی و کمونیست ها آمدند و حالت افغانستان از حالت بخارا بدتر شد! ای مسلمانانی که در این جا استید، ای مهاجرین! با من در این شکرگزاری همنوا شوید. الهی! بار بار از تو شکر    می کنم که من، سفیر افغانستان، این آقای خلیلی الله خان خلیلی را این جا به صحت      می بینم و الحمدلله می بینم که دیگر مملکت ندارد و سفیر نیست. به صحت می بینم، اما بی عزت می بینم. من گفتم: … خاموش خاموش!

توضیح استاد خلیلی در این مورد، هرچه باشد، کسانی که خوانده باشند، می دانند که روی عاطفه، نخواسته آن چه را بازگوید که از خباثت بیگانه، دیده بود. جالب تر این که عناد ناقل بخارایی، به خاطر رویدادی بود که در زندان دهمزنگ، ظاهراً ماموران زندان، پسر او را فقط برای یک جانماز، اذیت کرده بودند. این قاری کرامت الله، از زندانیانی بوده است که یک جا با استاد خلیلی، زندانی بودند. استاد خلیلی به ادامه ی این ماجرا، آورده است که ناقل بخارایی از مصادره ی اموال و ظلمی که به وی شده بود، چنین هار به نظر می آمد، اما واقعیت این که بسیاری از ناقلین، همانند این قاری خبیث، بر اثر دست داشتن در ارتجاع اول و سقوط حکومت مترقی امانی، نه فقط نمک دان شکسته بودند، بل در تاراج مردم دخیل بودند، محکوم می شود.

به هر صورت، تعداد بی شمار ناقلین در شمال افغانستان، بر اثر حکومات قبل و بعد امانی نیز معزز و محترم می مانند و دولت های افغانی، مالکیت مفت آنان بر هزاران جریب زمین را به نام مهمانان همسایه و مسلمان، نادیده می گیرد.

در کنار سید عالم خان، آخرین پادشاه بخارا در افغانستان، افراد زیادی از میان آنان مشهور اند و قصه ها دارند که یکی هم هاشم شایق افندی است. این شخص، آخرین سفیر بخارا در افغانستان بود. او پس از بخار شدن امارت فاسد بخارا، در افغانستان می ماند. وی در میان انبوه «داملا ها» و افراد معمولی بخارایی که اکثراً فاقد مهارت بودند، سواد و     آگاهی ای از زبان دری داشته است، بنابراین با کار شخصی و احترامی که به مهاجرین در میان افغانان مذهبی وجود داشت، زنده گی بدی در کابل نمی یابد.

شوخی های بزرگان فرهنگ و زبان ما زبانزد اند. می گویند این هاشم افندی که بعداً متخلص به شایق می شود، روزی سگی را به درب منزل استاد بی تاب (ملک الشعرای زبان دری) می برد و به استاد می گوید: بسیار بی تاب است! استاد بزرگ که متوجه شوخی او شده بود، می گوید: پروا ندارد، شایق ماست!

این ماجرا، شروح مختلف دارد. آن چه من آوردم، موردی بود که شنیده ام.

گاه در جو رقابت های سیاسی، از این که مساله ی مهاجرین و ناقلین بخارایی گفتاری و نوشتاری می شوند، شماری اعتراض می کنند که این موضوع، حقیقت ندارد.

کتمان حقایق و افتراء، اگر اجزای مهم ایسم ستمی گری را بازگو می کنند، اما حقیقت این که آنان چه اصل و نسبی دارند؟ باعث می شود آدرس هایی نقد شوند که در ناگزیری پاسخ به مخالف، مجبور اند وضاحت بدهند در بحث بودن و نبودن، نباید اصلیت طرف هایی اغماض شود که با وقاحت افغان ستیزی های غیر اخلاقی، خودشان به سطح اعتراف رسیده اند.

هدف ما از ارایه ی چنین روشنگری هایی، سفارش به بازگشت کسی نیست، بل در پرتو این روشنایی، حد و سطح کسانی معلوم می شود که هیاهو و هلهله می کنند و در هر نوبت حضور خارجی، یادشان می رود صد سال قبل که آبا و اجدادشان به این وطن آمده بودند، نیز نام این جا افغانستان بود و مردم اش افغان نامیده می شدند.

برای دریافت معلومات بیشتر از اوضاع سرزمینی که بخار شد، نوشتار «بخارای مفلوک» از این قلم را هم بخوانید. آگاهی پیرامون گذشته ی مردمانی که بقایای ناخلف شان، ما را در خانه ی خود ما، اما در برابر بیگانه توهین می کنند، جالب است.

صد سال پس از سقوط بخارا، به این مناسبت، گزارش ها و اخبار زیادی پخش شدند که در این میان، رادیوی آزادی نیز سهم گرفته بود. از طریق لینک زیر، گزارش تصویری این رسانه را مشاهده کنید که به بازمانده گان و بقایای هزاران تن از فراریان بخارایی در شمال افغانستان، اختصاص یافته است.  

https://www.facebook.com/AzadiR/videos/1562150870544901/

شرح تصاویر:

مرحوم سید عالم خان، آخرین امیر بخارا و تعظیم مردم آسیای میانه به افسران روسیه ی تزاری.

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *