محمد اکبر بریپال

از آن جا که صلح نیازیست اساسی و همگانی برای دست یافتن به اهدافی چون:

حفظ حقوق انسانی، برقراری عدالت اجتماعی و تأمین رفاه اقتصادی؛

بنابرین ضروری پنداشته می شود تا برای نیل به اهداف فوق، تعریف مشخصی  از صلح و میکانیزم های تطبیقی آن ارائه گردد. که این کار در اغلب موارد با چالش های بزرگی مواجه گردیده و راه رسیدن به اهداف مذکور را محدود ساخته است.

صلح در جوامع بشری، از بدو خلقت بشر به این سو با عناوین مختلف چون؛ راه حل مشکلات، کلید خوشنودی، پایان جنگ و …. ترسیم گردیده، که از میان واژه های فوق پایان جنگ به عنوان معنای حقیقی صلح بواسطه ای طیف وسیعی از گروه های اجتماعی و سیاسی مورد تمرکز قرار گرفته  و یگانه راه حل به ختم جنگ را در برقراری صلح مشاهده می نمایند.

صلح در کشور های جهان سوم به ویژه در افغانستان، علاوه بر این که تعریف مشخص ندارد؛ بل میکانیزم  و یا روش های عملی آن همواره غیر واقع بینانه بوده و یا در تضاد با ارزش های اجتماعی و اهداف سیاسی قرار گرفته است. که این خود نه تنها پروسه صلح را متضرر میسازد بر علاوه اعتماد مردم نسبت به این پدیده کمرنگ شده و حتا باعث عدم موجودیت اعتماد در زمینه نیز میگردد.  

قسمی که افغانستان یک کشوری سنتی بوده و سنت های حاکم بر این مرز و بوم، ساکنان آن را پی هم از ابعاد مختلف متضرر و متلاشی ساخته و اذهان آن ها آماده پذیرفتن هیچ گونه حقیقت بر خلاف رسوم قبول شده ای آن ها نیستند. صلح نیز با روش های تجدیدی آن در واقع حقیقتی است که در تضاد با سنت های حاکم جامعه افغانی قرار گرفته و با هیچ گونه توجه به آن، نادیده گرفته میشود. با آن که صلح یگانه راه حل برای ختم جنگ در افغانستان تلقی میگردد؛ ولی نسبت به عدم موجودیت یک تعریف جامع و واضح از صلح و طرف های مذاکره کننده در این جریان و حتا نادیده گرفتن این موضوع بسا مهم، باعث میگردد تا راه رسیدن به صلح مسدود گردیده و مسیری برای ناامنی و بحران سیاسی در افغانستان ایجاد گردد.

طی زمامداری حکومت های قبلی در افغانستان، تلاش ها برای برقراری صلح صورت گرفته که در اکثر حالات بی نتیجه بوده و با وجود آن که باعث کاهش مشکلات نگردیده؛ بل برعکس به چالش ها افزوده است. صلح  در افغانستان علی الرغم بر این که دریچه ای برای یک زنده گی مرفه محسوب گردیده، در عین حال سبب ایجاد تنش و حتا بحران سیاسی درین کشور نیز گردیده است. بحران سیاسی که در انتها به نابودی نظام سیاسی متوصل میگردد.

قابل ذکر است که در این اواخر اقداماتی جهت برقراری صلح در افغانستان صورت گرفته است؛ اما مشکل اساسی که هنوز هم پابرجاست، عدم شناسایی دقیق طرف ها و نبود میکانیزم عملی و مشخص برای پیشبرد این روند نامیده می شود.  

موضوع دیگری که روند صلح را در افغانستان متضرر ساخته و می سازد به گونه ای میانجی گری، اما در واقع مداخله و دست یازیدن به منافع سیاسی و اقتصادی کشور های بیرونی به ویژه کشور های همسایه در روند یاد شده پنداشته می شود.

با توجه به موارد فوق، روند صلح به عنوان یک فرایند سیاسی در افغانستان، همواره در صدر وظایف حکومت ها قرار داشته و بیشتر بهانه یی برای تأمین امنیت و برقراری ثبات سیاسی محور توجه بوده و یک اصل مهم برای حفظ و بقای قدرت سیاسی تلقی میگردد. آزادی و امنیت به عنوان مؤلفه های اساسی صلح، نقش ارزشمندی را در برقراری صلح ایفا می نمایند. جهت دست یافتن به صلح باید مؤلفه های یاد شده را غنامند ساخت، تا باشد مسیر مشخصی برای تأمین صلح ایجاد گردد.

بر این اساس، صلح با متوصل شدن به قدرت سیاسی به دست نخواهد آمد؛ جز با ارزشمند پنداشتن منافع ملی و حفظ استقرار سیاسی.

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *