در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریــدن نتـــوان با پـر و بال دگــران
اقبال لاهوری
از مدتها قبل گفتنی هایی در مورد کتاب “د نری هینداره” در مخیله داشتم و در پی آن بودم تا به بهانه ای آنها را روی کاغذ آورم، اما با کمال تعجب، وقتی آن سعادت دست داد، بنا به دو دلیل در اظهار گفتنی هایم دچار تذبذب شدم، اول از این بابت که می دانستم ترسیم ایستای موج آسان، ولی تجسم تحرک و تلاطم آن اگر مستحیل نباشد مشکل ضرور هست؛ و چون می دانم کتاب “د نری هینداره” کوششی هست برای انتقال جهان به شکل متحرک آن به ذهن خواننده، ترسیم متحرکی با حفظ حالت تحرک آن، کاریست بس مشکل. پس به قول حافظ:
ما کشتی صبر خویش در بحر غم افگندیم
تا آخــــر ازین توفان هر تخــــته کجا افتد
دوم: دأب مروج نقد چنان است که معمولاً ناقد، بحث روی اثر مورد نظرش را از اندازۀ صفحات، وضع روی جلد و پشت جلد، نوع کاغذ، طرح پشتی، رسایی عنوان و غیره آغاز می کند و بعد، قدم به قدم به چندی و چونی یا رسایی و عدم رسایی مطالب کتاب می پردازد. ناقدان معمولاً سخنان آخر شان را به این اختصاص میدهند که آیا کتاب حامل مفاد مورد ادعا و بر آورندۀ غرض و هدفی هست که در اول برای خودش تعیین کرده بوده است یا خیر؟! با وجود آن، من قصد ندارم درین نوشته از آداب معمول نقد استفاده کنم. من بدین باورم که کتاب مورد بحث ما، قبل از این، چهار بار تجدید چاپ شده و این دومین بار است که طی یک سمینار علمی، مورد بحث و مداقه قرار می گیرد، پس مطمئناً کتاب و مطالب آن، از زوایای مختلفی، بارها و به تکرار مورد مورد بحث و ارزیابی قرار گرفته است. بنا بر دلایل فوق ضرورت چندانی به تعقیب روش معمول، محسوس نیست. خاکسار بهتر می داند کتاب را از زاویۀ دید خاصی مورد ارزیابی قرار دهد. مخلص شما هرگز این ادعا ندارد که بحث کاملاً نوی را مطرح خواهد کرد. بسیار بسیار ممکن است کتاب، قبلاً از این نقطۀ نظر نیز مورد ارزیابی قرار گرفته باشد، یگانه نکته ای که من روی آن تأکید بیشتر دارم این است که اطلاعاتی که من از زندگی شخصی نویسنده و محیط ماحول او در زمان آغاز کار تألیف دارم گمان می برم کسان کمتری تا آن حد از آن آگاهی داشته باشند.
از نظر این خاکسار اگر امروزه نوجوانی به تألیف کتابی از این سنخ اقدام کند، قطعاً با تکالیفی که آقای آرینزی در زمان آغاز کار تالیف، با آنها روبرو بوده است، مواجه نخواهد شد. توجه مهربانان را به مثالی از طب جلب می کنم. تصور فرمایید داکتری در شفاخانۀ عصری در کابل، در اطاق عملیاتی تا حد ممکن مجهز، در رأس یک هیئت طبی مرکب از جراحان و دستیاران، عمل پیوند گرده ای را موفقانه انجام داده است. بیشک این داکتر قابل قدر است و سزاوار ستایش، زیرا میدانیم او اول به دانش و ورزش مورد ضرورت، به قدر کافی آراسته بوده و در ثانی، وظیفه اش را صادقانه و حوصله مندانه به انجام رسانیده است. اما اگر کار این جراح را با جراح دیگری به مقایسه گیریم که عین عمل را در زیر خیمه ای و در یکی از ولسوالی های دور افتاده، به تنهایی انجام داده است، قضیه رخ دیگری به خود اختیار می کند. هان! ممکن است جراح دومی نیز در مراحل پبشرفته تر کار، از معاونت همکاران مخلص و با احساسش برخوردار شده باشد، ولی آیا همین که او در شرایط خیمه و مثلاً با تیز کردن پاکی های سلمانی به کار آغاز کرده است، دارای ارزش خاصی نیست؟! من مطمئن هستم ضمیر هر انسان آگاه و منصف، به سوال مذکور جواب مثبت خواهد داد. شرایط و حالات اطراف مولف، در آوان آغاز کار تألیف، درست شبیه انجام عمل جراحی توسط طبیب دوم بود. پس چه بهتر است زمان آغاز کار تالیف توسط مولف را اندکی دقیق تر مورد بازنگری قرار دهیم.
اواسط سالهای دهۀ چهل هجری (دور دوم دیموکراسی) که سالهای التهاب سیاسی-اجتماعی در کشور و منطقه بود، طاقواره های کنار جاده ها و پشت ویترین کتابفروشی ها در کابل به یکبارگی پر از کتابهای خارجی شد. تألیفات جدید نویسندگان کشورهای همسایه و یا ترجمه های آنان از نویسندگان سراسر جهان، چشمان حیرت زدۀ قشر باسواد کشور را از فرط حیرت از حدقه بیرون می کرد. روح القوانین مونتسکیو، اتللوی شکسپیر، مادر ماکسیم گورکی، نگاهی به تاریخ جهان نهرو، نخستین انسان عباس محمود عقاد، شرح خودی اقبال و به صدها و بلکه هزاران عنوان دیگر، چشمان مسحور نسل نوخاسته را حسرتمندانه بسوی خود می کشید. جوانان، ساعتها مقابل چهارپایی های مملو از کتاب می ایستادند و عناوین و موضوعات مطرح شده در کتاب ها را می پاییدند. آنها هرگونه کتابی که میخواستند می یافتند. تنها چیزی که نمی یافتند و یا به عبارت بهتر کمتر می یافتند، نام مؤلفان افغانی یا نام مطابع افغانی بود. البته که در آن زمانه ها گاهی در بین قطارها و ردیفهای بیحساب کتب وارداتی، اسم یگان تالیف یا مولف افغانی هم به چشم می خورد. “تجلی خدا«ج» در آفاق و انفس” از علامه سلجوقی، قوانین عروض از صوفی عبد الحق بیتاب، اشعار ملنگ جان، حّانحّانی شامار از مجروح و یا شاید ده پانزده تای دیگر گاهی نیز در گوشه ای به چشم می خوردند. در کتابخانه های عمومی و خصوصی هم چند جلد کتب تاریخ، مثلاً تاریخ افغانستان از احمد علی کهزاد، تاریخ افغانستان از علامه حبیبی، افغانستان در مسیر تاریخ از میر غلام محمد غبار، پس منظر تاریخ منسوب به محمد عثمان، سراج التواریخ فیض محمد کاتب و چندی تای دیگر از همین قبیل -گاهی آشکار و گاه پنهان- از مولفان داخلی نیز وجود داشت. دران زمانه ها مطابع شخصی وجود نداشتند و بزرگترین افتخار مطبعۀ دولتی کابل عبارت از چاپ کلیات میرزا عبدالقادر بیدل بود و چند اثر دیگر از همان دست؛ که اگر تمام تألیفات و کار کلیه مطبوعات مطابع دولتی افغانستان در آن دوره را در مقایسه با کار انجام شده در همین زمینه ها در کشورهای منطقه مورد ارزیابی قرار دهیم به نتایج آزار دهنده ای دست خواهیم یافت.
به همگان معلوم است که گرچه در موضوعات علمی و اندیشه های بلند، کتب، میراث فکری بشر اند و مرزهای سیاسی یا نژادی نمی شناسند، اما برعکس در موضوعات سیاسی، مرزی، تاریخی و مقایسات اقتصادی، اکثر کتابها نه تنها بیطرفانه و آگاهی دهنده نیستند بلکه گیج و گمراه کننده نیز می باشند. نظر به باریکی فوق است که باریک اندیشان و حقیقت جویان در مسایل یاد شده، به هیچ صورت نمی توانند به ارقام و احصایه های ارائه شده از سوی دیگران بسنده و یا اطمینان کنند. نسل جوان ما به معلومات مستند داخلی و خودی ضرورت داشت و ما در داخل و از خود در زمینه های تعیین کمیتها و کیفیت های کشور و جهان، به صراحت می شود ادعا کرد که چیز قابل اعتمادی نداشتیم. بلی دوستان! در همچو موارد چنتۀ ما خالی بود.
اوضاع و احوال کتابخانه ها و نشرات اختصاصی دوایر دولتی هم وضعی بهتر از این نداشتند. مثلاً کتابخانه های پوهنحّی ها، کتاب خانۀ پوهنتون کابل و کتاب خانه های وزارتخانه ها هم به راحتی مورد اعتماد قرار گرفته نمی توانستند.
اواسط دهۀ پنجاه، آوانی که خاکسار محصل و با نویسنده کتاب حاضر همدرس بودم، از استاد دانشمندی وظیفه گرفتیم چند پروژۀ اقتصادی کشور را مورد ارزیابی مجدد قرار داده و نظرات خویش را در مورد آنان ترتیب و به ایشان ارائه نماییم. ما به مراجع مختلفی مراجعه کردیم و با هر مراجعه گاه دست خالی باز می گشتیم و گاه به اعداد او ارقام جدید و حتا با مفاهیم متضاد و متناقض بر می خوردیم. وقتی اعداد و ارقام دریافته از مراجع مختلف را پس از ارزیابی ها و سبک و سنگین کردن های مکرر، ترتیب و تدوین نموده به استاد مضمون ارائه کردیم، استاد بزرگوار که آمر دیپارتمنت نیز بودند طالب اسناد شده و اذعان داشتند که هرگاه ادعاهای شما در مورد پروژه های اقتصادی کشور درست و مستند ثابت گردد، دولت مجبور است نظراتش را در مورد موفقیت و عدم موفقیت پروژهای مذکور تغییر داده و حتا معکوس سازد. یعنی اینکه پروژهایی را که تا حال، با بوق و کرنا آنان را کامیاب می خواند، باید ناکام و پروژهایی را که خود ناکام می خواند، باید به هدف رسیده و کامیاب اعلام کند. طبیعی است که پس از ارائۀ ارقام و اعداد، حد اقل استاد مضمون، در مورد اکثر پروژه ها نظر شان را تغییر داده بودند.
قضیۀ فوق اگر چه در ظاهر امر، شاید ناچیز و پیش پا افتاده جلوه کند، اما اگر اندکی روی آن تعمق صورت گیرد، به وضاحت دیده میشود که ساده ترین معنی آن یعنی: استوار ساختن پلانهای انکشافی “از یک ساله تا چندین ساله” روی اعداد و ارقام غلط. مجمع، مجمع دانشمندان است و به توضیح این مطلب که در صورت استوار ساختن پلان انکشافی مملکت بر اعداد و ارقام غلط چه فاجعه هایی به بار می آید ضرورتی محسوس نخواهد بود.
در آن زمانه ها در افغانستان یک مرکز کمپیوتر وجود داشت که از توانمندی محدودی برخوردار بود، شاید تنها با چند وزارتخانۀ محدود همکاری می کرد و باقی مردم از کیف کان آن اندک ترین آگاهی نداشتند، نه انترنتی بود و نه سایت های معلومات دهنده ای. تلویزیون افغانستان که تازه به کار آغاز کرده بود صرف یک چینل داشت و عوام تصور چینل دوم را هم نمی توانستند بکنند. از چینلهای معلوماتی “دسکوری” و “نیشنل جیوگرافی” خبری نبود و حتا دسترسی به دایرة المعارف ها هم کار آسانی نه. جوانان کشور برای فراهم آوری معلومات زحمات زیادی را متقبل می شدند. هیچ فراموش نمی کنم که روزی در یکی از متون کهن به لغت “ایرکه” برخوردم. به چند فرهنگ لغت مراجعه کردم چیزی دستگیرم نه شد. از چند نفر از استادان پرسیدم، به جواب قناعت بخشی نرسیدم، شنیدم خانمی که عمرش بیبشتر از صد سال است و به زبان دوران جوانی اش صحبت می کند، از ولایتی دور دست تازه آمده است. من به احتمال اینکه شاید خانم کهن سال، معنی لغت را بداند، حدود سی کیلومتر را به مشکل پیمودم تا به او رسیدم. خوشبختانه لغت مورد نظر که برای من خیلی ها مهجور بود برای خانم مذکور لغتی زنده بود و مورد استعمال.
در چنین اوضاع و احوالی که از هر سو یأس می بارید، یگانه کاری که از هر کس ساخته بود و هر کسی انجام نیز می داد عبارت از “ابراز آرزومندی” بود، آرزومندی روزی که ما هم مثل دیگران در بخش های اطلاعات عمومی یا جغرافیای جهان و موضوعاتی نظیر آن تألیفاتی از خود داشته باشیم. در میان چنین بحثها و ابراز آرزومندیها بود که روزی مولف، برایم گفت قصد دارد کتابی در معرفی کشور��ای جهان تالیف کند. من با وجودی که انجام کار را خیلیها مشکل می دانستم، چون نمی خواستم روحیۀ دوستم را تضعیف کنم، با گفتن یک جملۀ تشریفاتی “بسیار خوب است”، راه ادامۀ بحث را بریدم. دست حوادث قضایا را طوری پشت هم کرد که من و مولف پس از فاصلۀ زمانی بیشتر از یک و نیم دهۀ با هم دیدیم. پس از تعارفات معمول، در مورد کتاب جغرافیای جهان که قرار بود تألیف کند از او جویای معلومات شدم و با کمال تعجب، جواب مثبت گرفتم.
بلی دوستان! او شاید با پا و پر عشق این کوه قاف را در نوردیده و کتاب مستطاب “د نری هینداره” را تألیف کرده بود.
وقتی جواب ایشان را مثبت یافتم با خود اندیشیدم که او باید سالها خورد و خواب مکفی را بر خود حرام کرده باشد، او باید از اشتراک در محافل خوشی صرف نظر کرده باشد، او باید از وقت تماس با اقارب و حتا با اعضای فامیلش کاسته باشد، او باید اصلاح سر و ریشش را فراموش کرده باشد، او باید کتابچۀ یاد داشت در بغل، سالها، دهن به دهن، ورق به ورق، رادیو به رایو، نشریه به نشریه و کتاب به کتاب سرگردانی کشیده باشد، او باید برای انتخاب یک عدد درست، به ده ها سند را مورد دقت قرار داده و ارقام، کمیتها و کیفیتها را مورد مقایسه قرار داده باشد، او باید به کتابخانه ها، آرشیفها، مخزنها، سفارتخانه ها، کونسلگریها، یادداشت های شخصی و حتا به حافظه های افراد زیادی مراجعه کرده باشد، و در یک سخن: او باید به اصطلاح، خون خورده باشد تا به چنین موفقیتی عظیم دست یافته باشد. در غیر آن رسیدن به اوج چنین قله ای، کار هر کوه نورد نازدانه نیست. با دیدن کتاب، فوراً بیاد بیدل صاحب دل افتادم که از ورای قرنها می سرود:
چو دریا یک قلم موجست شوق بیخودی جوشم
تمــنای کـــناری دارم و توفـــان در آغــوشـــم
محمد طاهر “خدری”
26 نومبر 2014
دهلی جدید