من، كاكاي شهيدم را نديده ام و نمي دانم چرا او، واژه ي «فنا» را براي وجود و زنده گاني اش برگزيد. فنا، يعني ازميان رفته و نابودي. دنياي انديشمندان و انسان هایی كه مي انديشند، با دنياي مردمان معمولي كه مي خورند، مي آشامند و زاد و ولد مي كنند، متفاوت است. محمد جان «فنا» در زنده گاني پُر باری که كه آراسته از برگهاي زيباي فرهنگ و ادب بود، خيلي انديشيد و در پندار شد. اشعار، نثر ها، پارچه هاي ادبي و تصوير هاي زيبا كه يادگار هاي او را ميسازند، حكايت از دنياي دارند كه در زنده گاني معنوي و فرهنگی فناشكل گرفتند و او، راز و معماي پيدايش و آفرينش آنان را ميدانست. انسان وارسته ايكه ساليان زيادي براي زنده گان نوشت و فكر كرد، سهم خودش را «فنا» نام نهاده بود. شايد او، بيشتر از هركسي از معني اين واژه در سرنوشت اش آگاهي داشت.

شهيد محمد جان «فنا»، بزرگ ترين فرزند مرحوم نايب سالار سعد الله «ساپي» است.  بارانه ي خاطره آفرين، زاده گاه فناست و سال اش 1311 خورشيدي.زنده گاني در كابل و در سايه ي پدر نامور و آگاه، محمد جان را كمك ميكند با آماده گي جسمي و روحي، براي کسب دانش، راهی مكتب و مدرسه شود. محمد جان «فنا» از ليسه ي تجارت فارغ ميشود و در پوهنتون حربي، آموزشهاي عالي خويشرا به پايان ميرساند. مسافرت به آمريكا و به دست آوردن سند اركانحرب، فنا را در موقعيت و موقف اش از توانايي بيشتری بهره مند مي سازد و با برگشت از اين سفر، سهم اش را براي پذيرش مسووليت ها در اردوي افغانستان، حاصل ميكند.

1مطبوعات افغانستان از دهه ي سي الي دهه ي پنجاه خورشيدي، با نام و تخلص محمد جان «فنا» به ترسيم و نشر نگارشها و تصويرهاي ميپردازند كه نه تنها در گونه اش، جديد بودند، بل حكايت از حكايتگري ميكرند كه بي نهايت پُرشور و پُرتلاطم، قلم گرفته و مي خواهد به تنهايي خویش، برگهاي زيادي از ادب، هنر و فرهنگ نوين را پُر نمايد. نشريه هاي هيواد، انيس، اصلاح، اردو، ژوندون، ننگرهار، پكتيا، پامير و شمار ديگر در بيش از دو دهه، از دهه ي سي الي اواخر پنجاه، آفرينش ها، نام و ياد شهيد محمد جان «فنا» را بار ها و بارها آورده و در خودنگهداشته اند. شعر، نثر، پارچه هاي ادبي، آگاهي هاي علمي و فرهنگي و شگفتر از همه، حجم انبوهي از تصاویر و نقاشي هاي بسيار زيبا و سمبوليكياند كه امروزه به استثناي هنر گرافيك و با نرم ابزار هاي نيرومند كامپيوتري، به سهولت شكل نميگيرند واما محمد جان «فنا» را به همه كاره اي در پرداختن به هنر، ادب و فرهنگ، مبدل كرده بودند. دري و پشتو، دو زباني اند كه فنا براي انديشه ها و پندار هايش به آن ها، توسل جُسته است و زبانهاي انگليسي و اردو، او راكمك كردند تا بتواند پندار و تفكرش را فرامليتي ومنطقه يي سازد.

دو نمونه از نقاشي ها و يا گرافيك هاي شهيد فنا.
دو نمونه از نقاشي ها و يا گرافيك هاي شهيد فنا.

در چهل و هشت سال زنده گاني پُر بار محمد جان «فنا» در كنار انبوهي از يادگار هاي او در نشريه هاي داخلي، بيست و يك جلد كتاب نشر شده و نشرناشده، برجا مانده اند كه آوردن فهرست آنها ميتواند نشان دهد چه گونهانسان انديشمند و عاشق هنر و ادب، توانسته گام به گام با زنده گاني و فراز نشيب كار و مسووليت ها، حیات اش را در جا هاي نيز هزينه كند كه شكوه، برتري و تمدن انساني از آنها شكل ميگيرند و فرهنگ و هويت سرزمين و مردمانش را ميسازند. اينويژه گي، اجتماع ها و ملت ها را توانايي ميبخشد تا با توسل به آن ها، راه خويشرا از حيات صرف خورد و نوش كه چيزي در حد زنده گاني جانوران است، بيرون ببرد و نشان خويشرا در ميان اهل تمدن و فرهنگ، در جوامعانسانيبنماياند. 

فهرست آثار منتشر شده و منتشر ناشده ي شهيد فنا:

  • چراغ معرفت: مشتمل بر تعاریف و اصطلاحات ادبي، اجتماعي و علمي-که به صورت شماره يي در نشريه هاي داخلي، انتشار يافته است.
  • شعله هاي جاويدان: نثر. منتشر ناشده.
  • گلستاره ها: پارچه هاي ادبي. منتشر ناشده.
  • بازيهاي چراغ معرفت براي كساني كه براي آزمون كانكور، آماده گي ميگيرند.منتشر ناشده.
  • د اور لمبي: شعرپشتو. منتشر ناشده.
  • فريادي شاعر: مجموعه ي شعري پشتو. منتشر شده است.
  • د شاعر پسرلي: مجموعه ي شعري پشتو. منتشر شده است.
  • چار گل: شعر پشتو. منتشر ناشده.
  • د زړه ټوټي: نثر پشتو. منتشر ناشده.
  • شكيدلي تارونه: داستان پشتو. منتشر ناشده.
  • My Eastern Thoughts (پندارهاي شرقي من): اشعار انگليسي. منتشر ناشده.
  • عروس نامراد: داستان كوتاه. منتشر ناشده.
  • غيږ : پارچه هاي ادبي پشتو. منتشر ناشده.
  • شريكه دنيا: مجموعه ي شعريو مشترك پشتو از فنا، زيار، ممنون، سيلاب و حافظ. منتشر ناشده.
  • عشق او ادب: شعر پشتو. منتشر ناشده.
  • قلم و شمشير: شعر و نثر به دري و پشتو. منتشر ناشده.
  • د ستورو اميل: پارچه هاي ادبي پشتو. منتشر ناشده.
  • مات بنګړي: پارچه هاي ادبي پشتو. منتشر ناشده.
  • پتنگ: شعر پشتو. منتشر ناشده.
  • د شاعر خيال: نثر پشتو. منتشر ناشده.
  • گلبرگها: پارچه هاي ادبي. منتشر ناشده.

دو نمونه از نقاشي ها و يا گرافيك هاي شهيد فنا.

و اما زنده گاني شهيد محمد جان «فنا»، منحصر به آفرينش و اجراي وظایف فرهنگی و رسمینميماند. او، پس از ازدواج با دختري نجيب از ولايت خويش (لغمان)، صآحب شش فرزند (سه پسر و سه دختر)ميشود و اين وصلت، در طول حيات كاري و فكري وي، اورا كمك مي كند با هيجان عاطفي، بيشتر بنويسد و بيآفريند.

***

شهيد فنا در كتابخانه ي شخصي اش با دستاري به سبك مردمان سمت مشرقي افغانستان .
شهيد فنا در كتابخانه ي شخصي اش با دستاري به سبك مردمان سمت مشرقي افغانستان .

كودتاي بيست و شش سرطان 1352 خورشيدي، تحولي را در جامعه ي افغاني باعث ميشود كه از سويی، شماري را براي تغيير رژيم خوشحال ميكند و از جانب ديگر، اكثريت مردم و آگاهان را براي برگشت به خودكامه گي و اسبتداد كه چيزي جز «رياست جمهوري شاهي»ناميده نشد، به اندوه ميبرد. اين كودتا، درست پس از دهه ي مردمسالاري، قرار گرفت كه مرحوم محمد ظاهر در يك حركت ارادي شگفت و بي نهايت تحسين برانگيز ، با كوتاه نمودن دست خانواده و فاميل اش، مردم را با صلاحيت هاي بسيار، در قدرت سهم ميدهد. اين كوشش كه با تحسين جهانيان مواجه شده بود و در گونه ي خود، ابتكار غير قابل تصور، آنهم در جامعه ي سنتي اي كه به شدت از تفسير هاي دلخواه و تنگ نظرانه ي شماري متاثر بود، افغانستان را در طول ده سال،‌ به مسيري كشانيد كه اگر ادامه مييآفت، سرزمين مان، نسخه اي مانند كشور هندوستان امروزي بود.

شهيد محمد جان «فنا» در حاليكه به ارزشهاي اسلامي و ملي متعهد بود، از نظام جمهوري استقبال مي كند و آفرينش هاي او در اين تحول، در نشريه ها و در گونه هاي نگارش و نقاشي، وجود دارند.

بيماري و درمانش، زمينه اي از سفري شدند كه فرجامش فنا بود. شهيد محمد جان «فنا» در رياست شهيد محمد داوود براي تداوي به كشور هند سفر مينمايد و در جريان تداوي با خانم نيكوكاری روبه روست كه با اخلاق و منش خويش، او را براي آزموني دشوار و ديگر، فرا ميخواند. محمد جان «فنا» براي توجه و ياري  اين خانم هندي، با وي تعهد ازدواج ميکند و خانم هندي پس از پذيرش اسلام، دومين همسر محمد جان «فنا» مي شود و با او، به سرزمين افغانان ميآيد.

براساس قانون اردوي افغانستان در آنزمان، افسران و كارمندان اردو، اجازه نداشتند همسر غير افغان داشته باشند. شهيد محمد جان «فنا» در حاليكه نميتوانست پذيرش دين الهي را از سوي همسرش ناديده گيرد، انتظار نداشت اين قانون كُلي، مشمول او شود  كه در تعهد زنده گاني نوين اش، براي كردار نيكي نيز گام برداشته بود. موضوع پذيرش اسلام خانم هندي، نميتواند حتي تا حد استثنا، مانع از دست رفتن شخصي شود كه از رهگذر آموزش و پندارش، ميتوانست از هرنگاهي براي اردوي افغانستان، ارزشمند باشد. محمد جان «فنا» از اردو،برطرف مي شود و از آن تاريخ، به راهي رهنمون ميشود كه فنا بود.

تا كودتاي منحوس هفت ثور، محمد جان «فنا» و فرزندان محرومش كه براي كردار پدر، از آموزش در نهادهاي آموزش عالي، محروم شده بودند، دست به زنده گاني اي ميزنند كه  هرگز در شان آنان نبود. شهيد فنا با نگارش و آفرينش اثرهايش، ميكوشد زنده گاني فاميلي را تامين  نمايد كه در نفس خويش با دشواري و دوگانه گي مواجه بود.

رنجش و كشيده گي فاميلي با دو همسري كه بر فرهنگ های گونه گون،انس داشتند، زنده گاني شهيد «فنا» را به دشواري بيشتر ميكشاند و اينكشيده گي به جايی ميرسد كه همسر نونميتواند از رحمت پاداشي كه حاصل كرده بود نتيجه گيرد و با جدايي، به هند برميگردد.

***

صداي اسلم «وطنجار» و حفيط الله «امين» در روز هفتم ثور سال 1357 خورشيدي، افغانان مسلمان را هُشدار مي دهد كه ديگر، روزهاي خوشي و آرامي به سرآمده اند و خداپرستان و عاشقان سرزمين، بايد براي رويا رويي با  وحشياني كه به نام برابري و برادري، سرزمين نياكان آنان را براي ايديالوژي شيطاني، استبدادي و مخوف كمونيستي و اتحاد شوروي هديه ميكردند، آماده شوند و با شگفتي مشاهده كنند كه چه گونه يك قشر احساساتي، بدون كوچكترين درك از حساسيت هاي اجتماعي، به پياده نمودن پنداري دست ميزنند كه از ساليان زياد، مردم روسيه براي رهايي از آن، دست به آسمان داشتند.

مصيبت و بدبختي ايكه پس از هفت ثور، نصيب مردممان شد، نيازي به توضيح ندارد. در ميان دهشت و خوف‌، خون ريزي و نابودي كتله وي مردم، داستاني وجود دارد كهتا زنده ايم، فراموشمان نخواهد شد. اگر از انزواي افغانستان، فروپاشي شيرازه ي اقتصادي، زراعتي و نابودي حدود و هويت خويش در حاكميت كمونيستي بگذريم، نمي توان از يك و نيم ميليون شهيد، هزاران يتيم، بيجا شده گان و مهاجراني چشم پوشيد كه بزرگترين رنجنامه ي روزگار مانرا آفريدند.

***

از نخستين تخت نشيني نور محمد «تره كي»تا پايان حاكميت حفيظ الله «امين»، هزاران افغان به نام روشنفكر مخالف نظام، آموزش ديده در غرب و آمريكا، مسلمان، عالم و تاجر براي شكنجه، به دارآويختن، زنده به گور شدن و قتل عام، از زنده گاني خويش محروم شدند و اين، در جامعه اي اتفاق افتاد كه فقدان آنانرا بيشتر از خورد و نوش، احساس ميكردند. هزاران نخبه و اهل هنر و دانش، زير چتر شعار هاي ترقي و پيشرفت حكومت شيطان، بدون اينكه فُرصت كافي براي ارايه ي دانش و توانايي خويش داشته باشند، جان باختند. جاهلان ملحد در هيجان حيواني و خيالي براي جهش يك سده يي، آرزو داشتند كه ميتوان با خيش كمونيستي، زمين افغاني و اسلامي را شخم زد،اماگاو كمونيستي نتوانست با شاخ و پنجال فولادي و استبدادي اش، سرزمين افغانان را براي بهشت كمونيستي، هموار کند. گاو از پا ميافتد و ابزارش پس از نابودي، زنگار ميبندند تا براي  يادها، تاريخ و خاطرات،باقي بمانند.و اما زور گاو سرخ كه افسارش در دست شيطان سرخ قرار داشت، افغانان فقير را گدا و سرزمين آنانرا در ويرانه اي بر پيامد حضور خويش و براي شخم از ابزارهاي پوسيده ي همسايه گان، به مزرعه اي مبدل مي كند كه نه مكتبي دارد، نه استادي و نه هنروري. بوته هاي زننده ي كوكنار، گل الوداع هفت ثور بودند.

***

نشريه ي هيواد ، آخرين پيامهاي فنا را انعكاس ميدهند و اين انديشمند رنج ديده در حاليكه ديگر نميتواند آزادانه در سرزمين خويش، حرف دلش را بگويد و هنرش را ارمغان آورد، در انديشه ها و سياه نامه هاي سياه ملحدان- به عنوان فرد غير مطلوبي كه تمامي نشانه هاي بيگانه ستيزي و دشمني با الحاد را داشت، جا ميگيرد و خداستيزان در رياست جمهوري نور محمد «تره كي»، براي فناي محمد جان، همدستان ميشوند.

***

شهيد محمد جان «فنا» با نگرش بيشتر از يك شهروند معمولي، به خوبي آگاه است كه با هفث ثور، چه مصيبتي نصيب مردم و كشورش شده است. او با آگاهي از رنج هاي مردمش، به زودي دست به كار ميشود و ميكوشد با جريان مقاومت ملي، دست  همكاري دهد.

با نگارش اين سطر ها، در موقعيتي قرار دارم كه در كنار تنهايي و دوري از خويشان و نزديكان، تنها هوشم مانند ماخذي براي شرح زنده گاني شهيد «فنا»، ياور است. محتواي تمام اين نوشته، به جز قسمت هایي از توضيح بر آثار، از حافظه ام صادر ميشوند كه فقط پس از سواد نگارش و پس از ساليان خيلي دور، براي زنده گاني شهيد فنا، به كار مي افتد.

 از پيوند و همكاري شهيد فنا با نهضت اسلامي و مقاومت افغانستان، همين اندازه به ياد دارم كه بزرگان فاميل مان، اشاره هاي كوتاهي بر آن ميكردند كه دژخيمان حكومت كمونيستي با توجه بر بگروند آموزشهاي فنا در آمريكا، پندارها وآفرينش هايش كه تا آن زمان، باعث شهرت گسترده ي او شده بودند، شواهدي را به دست ميآورند كه فنا براي دفاع از سرزمين، مردم و دينش، با مبارزان مسلمان و مدافع كشور، همكاري ميكرده است. آيا ميتوانيد بيانديشيد كه روزي براي دفاع از سرزمين، مردم و آيين تان، مجرم شويد؟ اين بُرهه ي تلخ، بر افغانان آمد و بهايش را نيز پرداختند.

محمد جان «فنا» پس از دستگيري در رياست جمهوري نور محمد «تره كي»، به زندان پلچرخيگُسيل ميشود و نزديكانش با ناراحتي و اضطراب، سراغش را ميگيرند. در جريان مدت كوتاه زندان شهيد «فنا»، از پدر مرحومم (داكتر قمرالدين اكسيري) بارها شنيده ام كه در همراهي با يكي و دو تن از خويشان به زندان پلچرخي مي رفتند و ضمن جویای احوال فنا، شماري از نياز هاي اوليه ي او را با خود ميبردند.

اجراي پُست هاي دولتي- به ويژه در اردوي افغانستان، شهيد فنا و فاميل اش را در ميان افسران اردو، از شناسايي همه گاني برخوردار نموده بود. هرچند چه به قول پدرم، هرگز موفق نشدند در جريان زندان شهيد فنا، او را ببینند،ولي با تماس با افسران آشنا و از جمله، افسري كه با تاسف اسم اش آورده نشد، از شهيد فنا، جوياي حال ميشدند. پدرم،تعريف ميكند كه در يكي از روز ها با همراهي خويشانبه زندان پلچرخي رفتيم و با تكاني مواجه شديم كه افسران و نگهبانان مسلمان را درخود گرفته بود. افسري كه از شهيد محمد جان «فنا»، آگاهي داشت به داكتر اكسيري و نزديكانش ميگويد كه ديگر نيازي نيست براي فنا، چيزي بيآوريد! پدرم مي گويد، او پس از اين سخنان، با تاثر و چشمان اشكبار اضافه ميكند محمد جان «فنا» را همراه با شمار ديگر، به شهادت رسانيده اند. كنجكاوي و اصرار داكتر اكسيري و همراهانش، افسر نگهبان را به سخنان بیشترمي كشاند و او با هراستوضيح ميدهد كه ملحدان خدا ناترس، زميني را در اندازه اي بزرگ، حفر ميكنند و شماري از زندانيان را كه دست هايشان را از پشت بسته بودند، در اين حفره مياندازند و پس از آن، توسط بلدوزر ها، توده هاي بزرگي از خاكها را روي آنان ريخته و به اين گونه، آنانرا به شهادت ميرسانند. پدرم ميگويد، در آنجا با تلخترين رويداد زنده گاني مان آشنا شديم. اين تخلي، زماني به اوجش رسيد كه افسر نگهبان تعريف كرد: پس از ريختن انبوه خاك ها بالاي زندانيان، براي چند لحظه اي، خاك هاي ريخته شده، تكان ميخوردند و در لرزش بودند. شهيد فنا و ساير زنده به گوران، براي آخرين تلاشها براي زيستن، كوهي از خاك ها را با جسم و جان خويش، به لرزه آوردند و در تاريكي هاي سياهترين بخش هاي تاريخ افغانستان، هستي سفيد و روشن آنان، زدوده می شود.

سي و چهار سال پس از انتشار فهرستي كه شامل نام های پنجهزار شهيد افغان ميشود و همه ي اين شهيدان در جريان حاكميت كمونيستي، به شهادت رسيده بودند، اسم كاكايم را نيز يافتيم كه روايت پدرم را از جريان تاريخ اعدام شهيد فنا، تاييد ميكرد. در     صفحه ي 29 اين فهرست، با دو شماره ي تايپي و قلمي (885/924)، اسم شهيد فنا به   گونه ي زير، درج شده بود:

«محمد جان ولد سعدالله، مسكونه كارته پروان، دگرمن متقاعد // اخواني.»

در صفحه ي 28 اين فهرست، قيد تاريخي «25/2/1358» كه سال خورشيدي ست، آمده است كه اسم شهيد فنا را در ميان 46 افغاني نشان ميدهد كه تا قيد تاريخي «28/2/1358» در صفحه ي 30 ، شايد در ميان سه روز (25 تا 28) به شهادت رسيده اند.

داستان شهادت فنا، فقط در حافظه ي يكي و دو تنی از خانواده ي ما باقي ماند و آنان كوشيدند با نهانکاری،فرزندان شهيد فنا براي اندوه و غمشهادت پدر، سرشكي نريزند. پس از پايان حكومت كمونيستي، به ياد دارم در هنگاميكه بر اثر جنگ هاي داخلي و وعده ي خويشان براي هجرت به استراليا، در كشور پاكستان مهاجر بوديم، روزي فرزند بزرگ شهيد فنا ( عادل فنا) در صحبت هايی پيرامون پدرش، به پدرم گفت كه شايد او (فنا) را به «سايبريا» گُسيل كرده باشند. اين تصور، ناشي از ناپديد شدن افغاناني بود كه گمان ميرفت كمونيستان داخلي براي شكنجه و ترور، آنان را به روسيه فرستاده اند. با توجه به سفاكي كمونيستان كه هزاران تن را در داخل افغانستانبا بي رحمي، به شهادت رسانيدند و از چيزي باك نداشتند، نمي توان چنان موردی را در حد بُلند پذيرفت. اين سخنان، هرچه باشند، حكايت از مخفي نگهداشتن ماجراي شهادت فنا بود كه نزديكانش نخواسته بودند فرزندان وي با آگاهي از خبر شهادت او و نحوه اش، در رنج باشند. نميدانم كه اكنون و به چه ميزاني، فرزندان كاكايم از نحوه ي شهادت پدرشان، آگاه اند. آنان، اكنون مردان و زناني اند با عمر و تحمل بيشتر وبهره مند از ويژه گي هاي بزرگسالانیكه صبور می شوند. باورمندم با نگارش اين زنده گينامه، نتوانسته ام اولين كسي باشم كه از شهادت محمد جان «فنا» براي فرزندانش تعريف ميكنم، ولي ميدانم آنان نمي دانند كه پدرشان درچه ظلمتكده اي شهيد شد.

خانواده و فرزندان شهيد فنا، پس از تحمل دشواري هاي زياد، راهي ديار هجرت ميشوند و در كمپ هاي هزاران مهاجر افغان و آواره، براي روزنه ي اميد، به شمارش روز ها ميپردازند.

  همانگونه كه حيات شهيد فنا براي خانواده اش، پشت و پناه بود، حيثيت و آموزش اش نيز زمينه ي نجات خانواده اش را فراهم ميآورند. فرزندان شهيد فنا، مانند هزاران افغان آموزش ديده، با سپردناسناد آموزشي پدرشان به سفارت آمريكا، ويزه ي سفر به آنكشور را دريافت ميكنند و خيلي دور از شهر و ديار خويش، براي فرار از بهشت كمونيسم، در سرزمين آزادي، مقيم ميشوند. شگفت اينجاست كه در عوض رژيم به اصطلاح طرفدار ترقي و تعالي مردم و جامعه، فقط ورق پاره ها و يادگارهاي شهيد فناست كه ميتوانند فرزندانش را از گرداب مصيبت، رهايي دهند. همين ورق پاره هاي آموزش هاي معتبر كه در بُرهه اي، نصيب افغانان شده بود، از حيثيت و ارزش بسياري به تناسب رژيميبرخوردار بودند كه در گند كمونيسم، نه ناني داد، نه لباسي و نه كلبه اي.

 خانواده ي شهيد فنا، فقط با چند برگ آموزشي از جهنم سرزمينشان كه توسط ملحدان برپا شده بود، رهايي مييآبند و در عقب خويش، مردمان و رژيمي را ميگذارند كه با تابلو ها و نقاشي هاي رفاه و آزادي، هرچه انسان، حيوان، عمران و آبادي بود، فداي بهشت كمونيسم كرده بودند.

***

شهيد محمد جان «فنا» در هنگام شهادت اش، چهل و هفت سال داشت و تا آنزمان از مطرح ترين و معروف ترين چهره هاي نظامي، فرهنگي و ادبي افغانستان بود. كمونيستانخدا ستيز، دشمن فرهنگ و سرزمين خودشان، محمد جان «فنا» را در هنگامي به شهادت رسانيدند كه از رهگذر فكري و كرداري، در بُلندي ها قرار داشت. شهيد محمد جان «فنا» در اوجش فنا شد.

همانند انديشه بر زنده گاني آن انديشمندان و نخبه گاني كه نتوانسته اند در كمال حيات- تا پايان زنده گاني ، مردم و سرزمين خويشرا از پندار و كردار نيكو، بهره مند سازند، به شهيد فنا مي انديشم كه اگر رشته ي زنده گاني اش قطع نمي شد، هنر و آفرينش اش، دنباله اي در بُرهه هاي بيشتر مييآفتند و گسترده گي و روشنايي آن ها، قسمت هاي بيشتري از گستره يفرهنگ و ادبيات جامعه ي مانرا دربر ميگرفتند. 

چند نمونه از اشعار پشتوي شهيد محمد جان«فنا»

از كتاب «د شاعر پسرلي»

د بوډۍ ټال

د طاووس په شان رنګين د بوډۍ ټال يم

د جمال اۤسمان کښى زه ښکلى هلال يم

لوړ درشل زه د ښايست د نوبهار يم

د بهار د ښکلې ناوې ښکلى هار يم

زه رنګينه ښه تابلو د طبيعت يم

يو شهکار اعلى تصوير د حقيقت يم

يا د مځکى ښکلې پيغلې ته پيزوان شم

يا د ګلو غاړ کۍ زه د اۤسمان شم

د لمر وړانګې زما غشې زه کمان يم

د ژړا تفسير د اوښکو ترجمان يم

د مرکز ټکى دانه محيط مې دام دى

ښکار مې زړه د مه رويانو خاص و عام دى

اتحاد او همرنګى د لمر رڼا کړم

تجزيه د باران څاڅکى او رسوا  کړم

د ژړا باران چه توى د مخ په لمر شى

بوډۍ ټال د يار په وروځو کښې تر سر شى

ښاپيرۍ زېړې او شنى ياسرې او سپېنې

ما کښې ټال خورى فرشتې او نازنينې

نارنجى ، تور او اۤبى زيړ شين او سپين يم

د (فنا) ګلابى شعر غوندې رنګين يم

د شپونکى شپېلۍ

زه يم شپون او په دې ژوند مې افتخار دى

چه د خداى نبيانو کړى زما کار دى

زه لرم ښايسته پسونه ورى او مېږې

شنه واښه اغزى او بوټى مې ګلزار دى

زه د جګو غرونو سرکښى رمې بيايم

له پستۍ او ټيټ ژوندون نه زما عار دى

د تمام جهان شاهى به پرې ورنکړم

زما کور او زما ګور همدا  کوهسار دى

زه څښتن د لوړ همت يم پروا نه کا

چه د تن جامې شکېدلى نس مې خوار دى

پسونه ورى او ميږې ساتم له ليوانو

تنفر مې له ظالم او له خونخوار دى

د حيوان خدمت کوم چه لوړ انسان يم

ګوره رحم عاطفه زما شهکار دى

غږومه د (فنا) خوږې نغمې زه

چه شپېلۍ مې خورا ډېر شيرين ګفتار دى

پيل

ستا په نوم چه هم رحمن او هم رحيم يې

هم اول اۤخر او هم قديم حکيم يې

له رجيم شيطان نه امن پناه غواړم

زما ډېره ګناه کمه ته عظيم يې

عشق

عشق د مينى او رښتيا وفا جوهر دى

د اخلاص او قربانۍ ايثار هنر دى

د زړه نور د روح اۤواز د ژوند ثمر دى

د الهام د خولى اقرار د زړه باور دى

د پسرلى ناوې

نوى کال نوى هوا نوى بهار دى

نوى ژوند نوى جنبش نوى روزګار دى

چه هيواد مو هم ودان او هم سمسور شى

وخت د کښت او بزګرۍ او نوى کار دى

نوې سا په طبيعت کښې راپيدا شوه

ژوندى شوى په قدرت دګر د کار دى

د تالندې کوکار

پاى د ژمى د بهار د ژوند اۤغاز يم

ترانه د مرګ او ژوند نشيب فراز يم

چه راوړى مې پيغام د نوى کال دى

نو قاصد د نوى ژوند او نوى راز يم

د نبات او د انسان حيوان په غوږ کښې

پوه کومه د ژوند ساغيبى اۤواز يم

مړواې ځمکې ته چه نغښتې ده کفن کښې

غږوم د ژوند رباب ماهر شهباز يم

سارې ګه مه په ده نى مې اۤسمانونه

د اوو پردو عجب زير و بم ساز يم

زه غږېږم د (فنا) د زړه پردو کښې

ما د زړه په غوږو واوره چه اعجاز يم

د شنو پاڼو په دفتر کښې ليکل شوى

کايناتو کښې د خداى قدرت اۤشکار دى

چه نسيم په چليدو شو هرې خواته

له هوسه په نڅا ورته څنار دى

د سپين زر په شان و يالې او بوته ډکې

په نارو په چيغېدو روان اۤبشار دى

د څپو او د موجو په خوږه ژبه

په توصيف د پسرلى کښې سيند اقرار دى

ياسمن لمن لمن چمن خوشبوى کړو

معطره د ګلشن در و ديوار دى

د کاکل په شان چه وغوړيد سنبل بيا

بې قيمته مشک د چين او د تاتار دى

نازبو بيا په فخر و چمن ته راغله

بيا مشغوله له نسترن په خپل سينګار دى

سروه بيا د پسرلى بيرغ راجګ کړو

د ګلانو هره خواکښې تود بازار دى

اۤسمان شين دى لاجورد غوندې روښانه

لمن ډکه په لانه د کوهسار دى

شر و شور نه قيامت جوړ که مرغانو

له مرغانو ځينې ډک چه مرغزار دى

د پاختکو او کوترو کاروان راغى

د کارغانو خيل ملکو ځينې فرار دى

قمرى جوړه کړه په سروه کښې بيا جاله

په دښتونو کښې بيا زرک په ناز رفتار دى

هنګامې د محبت تازه تازه شوې

بلبل بيا په شور فرياد او په چيغار دى

One thought on “در اوجش فنا شد (شهید محمد جان فنا) نوشته ی مصطفی عمرزی”

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *