(تحلیل ادبی)

این قافله ی عمر عجب می گذرد

خوشا دمی که با طرب می گذرد

ساقیا غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

خیام

می و معشوق، ارثیه ای مهم محتوای ادبیات زبان دری ست، اما اگر از آن چه در تفسیر معمول این عناصر در ادبیات کلاسیک نوشته اند- بگذریم، رخ دیگری نمایان می شود که بدون شک در نحوه و چه گونه گی زنده گی مردمان گذشته گره می خورد.

مداحی، غلو، مبالغه، شدت و رکاکت هزل و بالاخره زلف یار و چشمان خمار که با می خواره گی، بیلانس خماری را میلانی می کند، تصویر برجسته از زنده گی مردمانی ست که حسرت می کشیدند و در حرمان خواسته، سند گذاشتند تا در زمانی که عینک تعصب و غرض را کنار گذاریم- از حیات توده های محرومی با خبر شویم که وقتی خیام می شوند، دم نقد را بر نسیه ی «آن دنیای» تعبیر خودشان می پسندند و ابا ندارند فرهنگ بسازند.

اگر توفیق الهی بود با نشر کتاب «آیین های سخیف»، تفسیری از زنده گی پیامبران دروغین (زردشت، مزدک و مانی) خواهم نوشت که آن چه اندر باب فواید آن ادیان باطله و ارکان آن می نویسند، نه فقط بخشی از جعلکاری های نوین اند، بل مجموعه ای گره خورده بر نفسانیات کسانی ست که با هر فرصتی می کوشیدند حرمان دل بکشند.

ما در تفسیر و تحلیل معمول که از تاریخ و به ویژه ادبیات کلاسیک زبان به اصطلاح فارسی می شناسیم، همواره بر ابعادی پرداخته ایم تا چه گونه گی روند استخراج افتخارات کذایی و توهماتی را شتاب بخشیم که در عادت تاریخ نویسی و ادبیات پردازی نیم قرن گذشته، برای پُر کردن تواریخ نوین (متکی بر قومگرایی) می نویسند. از ویژه گی های این پردازش انحرافی، آلوده گی فکری توام با عقب مانده گی فکری، نیاز برای تفکیک خوب و بد فرهنگ را منتفی کرده است.

تجدد تاریخی افغانستان که از زمان مرحوم شاه امان الله بستر ساخت تا رو به جلو در مسیر انکشاف و ترقی قرار بگیریم، نه فقط در نخستین ارتجاع (به اصطلاح سقاوی اول) از آسیب سیاست های بیرونی در امان نماند، بل باور های خرافی- فرهنگی که تا امروز نیز در نهاد های آموزشی و فرهنگی، ادبیات کهن نامیده شده و ارزش پیام آن ها وزن نمی شود که چه مفادی دارند، باعث شده اند تا برای جهش تمدنی و این که هیچ جریان سیاسی نتوانست مانع رسیدن مردم ما به مطلوب رفاه شود، ما را عقب نگه داشته شده، ایست می دهد.

مثال های زیادی وجود دارند که شاید از مجاری رسانه های مختلف شاهد بوده- ایم با میزبانی از چند استاد زبان پوهنتون، ردیفی از کلماتی چون رسوم، عنعنعات و باور ها، جای خالی جهالت را پُر می کنند، اما هیچ کسی از خودش نمی پرسد که مثلاٌ پدیده ی جعلی آریایی، که وقتی انبار رسوم، باور ها و … می شود، چه مقدار امتعه ی قابل هضم در قرن بیست و یکم می دهد. صرف نظر از بار باطل نظریه ی نژادی این مکتب سخیف، مردمانی که معلوم نیست واقعاٌ در کجا زیسته و چند نشانی تاریخی واضح دارند، در صورتی که صورت مساله تبیین یک دورغ چند هزار سال پیش است، اگر در قرن بیست و یکم، هنوز از طرز اندیشه ها و کرداری رنج می بریم و بشریت کنونی پس از قرن ها فراز و فرود در عصر تکنالوژی همان قدر از جنگ ها، سیاست ها، قتل عام، گرسنه گی، تجاوز و آواره گی رنج می برد، مردمان اعصار گذشته که حتی تفسیر بی غرض اشعار و کار آنان، در توصیف یک دلبر، شاید این واقعیت را در پی داشته باشد که محرومیت جنسی، مشغله ی مهم ادبی نیز می شود، چه گونه می توان معتقد بر ارزش های باقی ماند که فقط عتیقه اند.

رشد خورده فرهنگ ها- حول دربار ها و امیرانی که نه فقط زنان و مردان، پسران و دختران حدود سلطنت آنان غلام و کنیز بودند، بل مجموعه ای از هزاران زن اسیر از فتوحات که گلچینی از خوب ترین خواهران و مادران دیگران را آماده و قابل دسترس حتی در حد یک بار مصرف در حرامسرای شاه یا امیر نگه می داشت، و بوقلمون صفتانی که امروزه ردیف می شوند تا بر آنان و اشعار و نوشته های ننگین آنان افتخار کنیم، این حوادث را می نگریستند و پس از صرف زور بسیار، می توانستند کنیز یا غلام دست خورده ای را برای مداحی و جعل تاریخ، در خلوت خود بیاورند، الم ها، عوالم، حسرت ها و حرمان هایی را نشان می- دهند که اگر با وفرت شعر مداحی یا توصیف دلبر مواجه ایم، نه فقط ناشی از بی مضمونی، کم مضمونی و هرزه سرایی های درگیر روزگار و اجتماعات پُر از دشواری بوده اند، بل محرومیت ها باعث می شدند تا مثلاٌ اگر کسی فطرت سرایش داشت، خودش را در دنیای تخیل، کامجو کند.

می خواره گی های افراطی و رواج عام آن، نه فقط پا به پای جریان شعوبیه (تحریف کننده گان تاریخ و دین اسلام) رشد کرده است، بل بر اثر اعتقاد عام و فرهنگ خماری و اعتیاد، ریشه در بسا از ملل و کشور هایی دارد که وقتی بنیان  اخلاقیات تضعیف می شوند، رشته ی بسته از هم گسسته می شود و در نتیجه در کنار تالمات اجتماعی و نابسامانی های سیاسی که با هر مرگ و میر، سرنوشت هزاران انسان، خانه ها و شهر ها در گرو بگیر و ببند «نو امیران» قرار می گرفتند و پس از ختم غایله، طرف های مغلوب تا سرحد تجاوز بر ناموس و اسارت زنان و دختران، تاوان می پرداختند و طرف های فاتح از مزایای خفت و رنج مغلوب، قصر و دربار می ساختند و بدین وسیله زمینه برای چند فرهنگی عتیقه میسر می شد تا پس از قرن ها، چنان درگیر قوالب و دُرفشانی های آنان باشیم که تحلیل واقعی روزگاران مردمان قربانی، فراموشان مان شود.

معتادان امروزی، قربانیانی اند که با فرار از بدبختی ها، خودشان را در دنیای مصنوعی تسکین می دهند. می خواره گی در ادبیات کلاسیک دری، نه فقط نمایانگر باور های فرهنگی و انحراف فکری گذشته گان است، بل وسیله ای بود تا هرکه زر و زور ندارد، از مسیر می، مستانه در خواب رود و آن چه را روزگاران و آدمخواران روزگار او انحصار کرده اند، در خواب بگیرد.

بسامد تفکر ستیز قومی در افغانستان، همواره مرا وا می دارد برای ریشه یابی مساله، سراغ نشانی هایی بروم که تابو های افتخار اند. در واقع بخشی از آلوده گی های فکری ما، عدم تفکیک خوب و بد آنچه ست که از گذشته داریم و الفبای ادبیات آن خیلی مشهور می باشد.

همان گونه که نیاز مبرم است برای ترمیم آسیب های ناشی از چند دهه ی اخیر، نخبه و سرمایه داشته باشیم، خیلی نیاز داریم با بازخوانی متن افتخارات در واقع کذایی گذشته، آلوده گی های فکری را در حالی بزداییم که با مطالعه ی ارواق گذشته برای استخراج افتخارات میان تهی، اندیشه و ذهن ما ناتوان است و بدون شک عقب مانده گان فکری شده ایم.

 با ابزار کار مادر فولادزره، در محیط هفت خوان رستم و با طرز نگرش مردمان چند قرن قبل، خیلی دشوار است در زمینه ای کار کرد که تنها زمینه ی سطح یک آیفون آن، تبادل اطلاعات را در تنوع اندیشه ها و انواع زبان ها در حد وفرتی گسترش می دهد که حجم انبوه ناشی از این گسیل، وقتی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و … می شود، مستلزم فراگیری مهارت ها و دانشی ست که شاید فقط چند نقطه ی آن را در کار گذشته گان یافت.

سایر مقالات مصطفی عمرزی

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *