(معرفی کتاب سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران)

نیاز های ما برای زدودن آلوده گی های فکری، پیش از آن که با تمرکز بر ایدیالوژی های وارده باشد، گونه ای از ایجابات در تدوین تاریخ نوین افغانستان است. باستانگرایی با تحمیق عمق تاریخی، که متاسفانه در رقابت منفی با ایران، از ساخته ها و پرداخته های آن، اکنون مواد اساسنامه های ستمی، ماده و فقره می سازند تا واقعیت افغانستان، در سایه ی جعلیاتی که حتی در 50 سال قبل، کمترین تعمیم اجتماعی ندارند و درمانده گی وابسته گان روستایی افغان ستیزان از شناخت مدعای آنان برای هژمونی فرهنگی، آشکارایی می دهد، ابزار های ضد این کشور و ملت، در توهم، جعلیات و دروغ هایی متراکم می شوند که در این مقال، با معرفی بُعدی از ابعاد شناخته نشده ی آن چه خیلی سخیف و نامعقول است، که چه گونه در جو به اصطلاح اشتراکات، از تورید انبوه نشریات بیرونی که امروزه با ضمایم رسانه یی هیاهو درست کرده اند و سوگمندانه با استفاده از دیموکراسی نوع صادراتی بر ما که هرگز دل خواسته نبود، در کنار هزار مشکل امنیتی، اقتصادی و آموزشی، توان فکری ما صرف مسایلی شود که اگر در طرف نقد آگاهانه ی آن ها، خیر اندیشه ی مردم باشد، طرف موافق با تعمیم فرهنگ ابتذال که استوار بر دروغ ها، بزرگ نمایی ها و جعلیات است، در حالی که در انزوای ناشی از خودخواهی از مفاد آن وسایل فرهنگی (زبان، ادبیات و …) در زیان می شود، خودشان را در جایگاهی قرار داده اند که از تبارز هویتی با آن چه فقط چند کتاب و نوشته می شود، به اندازه ای به ذوق مردم بزنند که دوستی گفته بود: خراسانی، آریایی، پارسی و امثالهم، به فحش های رکیک می مانند.

متاسفانه از دهه ی دیموکراسی تا حالی که برای نقد آلوده گی های فکری، اندیشه داریم، این نوع عمل، نه فقط کافی نبوده است، بل با شعاری بودن و سطحی نگری، تا جایی می رود که در مساله ی بنیانی شناخت ستمی گری در افغانستان، با نسخه بدلی که از تحمیق تاریخی ساخته ایم، گروهک های ضد افغانستان را فرصت دهد با توجه بر اشتراکات به اصطلاح فرهنگی، قباله بسازند و در ادعای فوقیت قومی- اقلیتی، خیال کنند حاکمیت های سقاوی با پیشینه ی چنگیزی و تیمورلنگی اجداد ناقلین بخارایی را فراموش می کنیم.

برای رسیدن به دوسیه ی مختومه ی ستمی گری و انواع سقاوی، نه فقط ظاهر بین نباشیم، بل معضلات ناشی از خراسان بازی، پارسی سواری و آریایی گرایی را ناشی از آن سیاست های فرهنگی بدانیم که در بستر واقعیت های افغانی و حضور تاریخی افغانستان و مسجل ملت بزرگ افغان، چنان تعمیم داده ایم که اگر بر جامعه شناسی تاریخی مردم ما مراجعه شود، در حالی که در عموم، هیچ شناختی از بزرگنمایی های نوع خراسانی، آریایی و پارسی ندارند، ذهن آنان برای توجه بر هویت، تواریخی را تداعی می کند که بیشترینه با نام های افغانستان و افغان، میراث های پر شکوه لودیان، نوابیان هند، جنبش خوشحال و روشان- تا میرویس و محمود هوتکی، بر اوج افتخار احمدی شاهی می رسد و هرچند از برهه های قرن نوزده در تجربه ی استعمار جهانی، افگار می شود، اما از اراده ی امیر آهنین پنجه تا امان افغان، نادر شهید و بابای ملت و نخستین شهید جمهوری، بر قربانی مجاهدین واقعی جهاد افغانستان و کارنامه ی آن نخبه گان اش می رسد که اگر در 15 سال گذشته از خیر کرزی ها، غنی ها و حدود تباری آنان مستفید نبودیم، خدا می داند سرنوشت کشور با تداخل عناصر ذلت و حقارت، بار دیگر بر کدام پرتگاه خراسانی (سقاوی) می رسید.

چنان چه از نقد حضور گروهک های اقلیتی در ناکام ترین تبارز سیاسی و اجتماعی، به خوبی می دانیم که هراس دارند، زیرا بسیار جالب نیست، در عجایب خانه ای که از افغانستان ساخته اند، بیش از یک دهه است که برای دزدان، خاینان، جنایتکاران و اوباشی تکریم و تعظیم می کنیم که از این  فرصت، در نظام اند و میلیون ها دالر را به پاداش دو سقوی و خیانت های وابسته گی از جاسوسی به ایران و روسیه تا ترویج فرهنگ ابتذال برای بی شرمانه ترین افغانستان ستیزی در انواع کاری فرهنگی و رسانه یی به نمایش گذاشته اند. آیا باعث شرمنده گی نیست که در جغرافیای کشوری که محصول درایت و کفایت مردان و زنانی از ملالی و احمد شاه تا عبدالرحمن و ظاهر شاه، تمام شواهد اصلیت و تمدن دارد، نگرش ما در تقدس گروهک های شپشی و آدمخوار (مزاری) و فاسدان شر و فساد (جمعیتی و شورای نظاری) است که هرچه از زیان و آسیب فزیکی داریم، ناشی از حضور ننگین این تجربیات آبگین و هم کسوتان آنان است.

در حالی که واکنش به گستاخی های سقازاده گان و شپش گراییده گان، فرهنگ مقاومت و صبوری مردم را به کاسه ی لبریز رسانیده است، خوشبختانه و جای بسی افتخار است که جوانان و مردان مبارز و فرهنگی ما با گونه ای از فرهنگ هجومی، دسته دسته و صف به صف به رسته های هایی پیوسته اند که از پاسخ روتین به بی ادبی ها و بی شرمی های سقازاده گان و شپشیان، تحقیق و کار فرهنگی خود را با گونه ای نقد و انتقادی توهم سازند که در مراحل کنونی، به جایی برسد که از هراس و ترس، دشمنان افغانستان و افغانان به دلهره ای گرفتار شوند که کسی از میان آنان در اضطراب ناشی از واکنش های تند افغانیست ها، حیران و سرگردان گفته بود: اگر این روال (انتقاد سقاوی، خراسانی، تنظیمی و پارسی گرایی) ادامه یابد و فرهنگ شود، محال است کسی از گروهک دهن گنده ی ناقلین بخارایی و مدعیان سقاوی، جرات کند و مدعی فوقیت شود.

در ادامه ی روشنگری هایی که به توفیق پروردگار در همه چیز ستمی گرایی و سقاوی خواهی گیر داده است، توجه افغانیست ها را بر روشنگری های عطف توجه می خواهیم که در بُعد ابعاد افغان ستیزی، دستاویز های گروهک های حقیر و عقده مند اقلیتی را با مثنوی هفتاد من کاغذ نشرات فارسیسم، غافلگیر کرده است و در حالی که در خلوت های جولایی خود به شکار مگس و پشه، پشتوانه ی شاهنامه را غنی می سازند، و در اعتماد به نفس کاذب از آن، سلاله ی رستم دستان خیالی را در موجودات ولگرد سقاویی می بینیم،

در آینده ای که دور نیست، به تادیبی برسند که اگر دنیای واقعی آنان بر اثر کمبود و فقدان مستندات تاریخی، چیزی ندارد، انبوه کتابی آنان، آن قدر دروغ، جعل، ریا و تزویر دارد که اینک در نوبت روشنگری بر هدف این نوشتار، کتاب «سه هزار سال دورغ در تاریخ ایران»، پل های غیر قانونی آنان در حوزه ی به اصطلاح اشتراکات را منفجر می سازد که افغانستان ما، فارسیسم و خیالبافی را با گرایش به ریالیسم، به رسمیت نمی شناسد و نه به کسی اجازه می دهیم با تدوین قباله های خراسانی، دزدی هایی را رسمی و شرعی کنند که اگر لمحه ای مداخله ی خارجی نباشد و چنان که از حضور روس خوردند و در حضور آمریکایی بردند، این جسارت که در افغانستان ما بر افغان بودن قواره کنند، از شکل همان قواره ی زشت و بد ترکیبی شهادت خواهد داد که در فرصت های خوداختیاری و شان آزادی واقعی (بدون حضور خارجی و بیگانه) به دهن های گندیده زده بودیم و می زنیم.

***

با روزنه ای که اکنون در گستره ی جهانی، نهان و پنهان را به رسمیت نمی شناسد (نت) از

متن خلوت ها- در زوایای واقعیت هایی راه یافتیم که در تمام ابعاد، از سیاسی تا اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی، تبیین می کردند هرچند از نحوست چهل سال جنگ و زاده گان آن، عقب ماندیم و آسیب دیدیم، اما واقعیت ما در گسترده گی جهان سوم با کشور های فقیر، حقیر و انباشته از هزار مشکل قومی در میان کشور های همسایه، می تواند نوید دهنده ی این باشد که حداقل جغرافیا های پیرامون ما، نه فقط توان جذب ظرفیت های بشری افغانستان و تخدیش حدود ارضی ما را ندارند، بل در آسیب های ناشی از ستیز قومی که واقعیت های کلیت های غیر متجانس آنان را در بر می گیرد، درگیر مشکلات عظیم فرهنگی، قومی، زبانی و از انواعی اند که با صدور سیاست های مغرضانه، گاه ما را در تنگنا قرار دهند تا از مدرک این غلط فهمی، برداشت های ستمی گری و سقاوی برای اشتراکات به اصطلاح فرهنگی را جدی گیریم و در محاسبه ی این حساب، دست باز ایرانی و تاجیکستانی برای سهم تباری شود.

کتاب «سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران» از معدود کتاب هایی ست که خیلی واجب بود در کنار تورید انبوه کتب فارسیسم از ایران، جست و جو می کردیم تا حداقل در حاشیه ی متن هایی که متاسفانه با توجه بر عمق تاریخی غلط، زمانی که آریایی، خراسانی و پارسی می شویم، از مزیت این تحقیق، نه فقط بهره می بردیم، بل جلودار تبارز کسانی می شدیم که کار روتین آنان توهین به افغانستان است و در واکنش به پاسخ، مراجع و منابعی ریفرنس می دهند که در 50 سال اخیر، خود بافته بودیم. اندکی دقت بر ادعای های دلکقان ستمی که بحث تاریخی و فرهنگی می کنند، آشکار می کند از رهگذر عمق تاریخی غلط که افغانستان کهن ما را با 1400 الی 1700 سال تاریخ، طبقه ای نو بر جعلیات آریایی- خراسانی معرفی می کنند، چه گونه فرهنگی تعمیم یافته است که اگر چند قواد بر دیوار ها و تعمیرات شهری، متمم مدعای چند باسواد در متن کار های رسانه یی و فرهنگی می شوند، پیش از آن که به درستی متکی بر واقعیت مستند باشند، ناشی از پخش دروغ ها، اکاذیب، تبلیغات و افرادی ست که نشانی ها و کارشناسان شناخته می شوند و از بخت بد ما، بر اثر ضعف های تعلیم و تربیه و نبود مراجع پاسخ گو در امر روشنگری های واقعی و تحمیل جنگ متداوم، مریدان محاضر مرشدان ستمی، محتاج انحراف و آلوده گی های فکری چند دون و حقیر بمانند و بدتر از همه، با انحصار کار فرهنگی که در مقاطعی با پیرسالاری ها توام می شود، در جمود فکری ناشی از بی سوادی، در زمان بحث روشنگری، استادان فرومایه ی خویش را دلیل مدعا بیاورند و اما همچنان در تاریکی بمانند که واقعیت ها، چنان ست که با معرفی این کتاب (سه هزار سال …) می آوریم، نه  قایل شدن به خراسانی، یا به تعبیر دوستی در شرح طنز صرفی آن، که عبارت از خر به فتح «خ» و آسانی= نسبت آسان، یعنی ترکیب خراسانی، از اجزای خر و آسانی «به آسانی، خر شدن» است.

«آشموغ راه یافته» اسم مستعار یا حقیقی زردشتی ای ست که برای نخستین بار پس از انقلاب اسلامی ایران، از راز سر به مُهر واقعیتی پرده بر می دارد که ایران اواخر حاکمیت پهلوی را با امواج اسلام خواهی مردم مسلمان ایران، دربرگرفته بود و کسانی همانند مرحوم دکتور منوچهر اقبال، از فرهنگیان و بزرگان ایران که زمانی وزیر فرهنگ ایران نیز بوده است، برای امان از آسیب هایی که پس از انقلاب، واقعیت یافتند، روشنگری می کردند تا دم و دستگاه فاسد پهلوی با انبوهی از اسلام ستیزان و خالقان جعل و دروغ های آریایی، خراسانی و پارسی، با قبول روشن کردن شاه بیمار، جامعه ی ایران را به نفع ارزش های واقعی و اسلامی، وقایه کنند. ماجرای تالیف کتاب «سه هزار دروغ در تاریخ ایران» و تبادله ی نامه میان شاه رضای پهلوی و مرحوم دکتور اقبال، نه فقط یک حادثه ی خبری نیست، بل در بررسی نقد سیاست های غلط فرهنگی که اینک با نشر هزاران نمونه ی پیش از انقلاب ایران، منابع ستمی برای ابراز وجود ادعای فوقیت است، به خوبی می دانیم که ایرانیان مسلمان، آگاه و روشندل، چنانی که بعداً با جنبش بزرگانی چون استاد ناصر پورپیرار، گرویده ی اسلام و حق اند، به خوبی از زیان جعلیات و نشرات دروغینی آگاه بودند که پس از برقراری حاکمیت اقلیت فارس در ایران، تا زمان سقوط این گروهک بی نام و نشان، بزرگ ترین نقض حقوق انسانی، فرهنگی و زبانی ملیت های داخل ایران، در بدترین نوع ستمی ملی، شکل گرفته است و اگر امروزه، ایران را بمبی می دانند که هر آن با یک انفجار، چهل پارچه ی تجزیه برای اشکال ملیت های دربند فارسی در این کشور می شود، بیش از پنجاه سال حاکمیت دست نشانده گان فارسی از نوکری بر انگلیس تا پادویی آمریکا، ایران متشنج بر واقعیت های ستیز قومی حاد را معرفی می کند.

برای رسیدن به فهم معضلات فکری – فرهنگی، ماجرای کتاب «سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران» را پس از انتشار رسانه یی آن در نت که آدرس های آن را یکی پی دیگر، فلتر می کنند، از تبادل نامه های محرمانه دکتور اقبال با آخرین شاه ایران، پی می گیرم که در این سلسله، با معرفی متن هایی از گزیده های منتشر شده ی این اثر بی نهایت مهم که امیدوارم با عبور از موانع، به زودی و کاملاً در اختیار اهل حق قرار گیرد، در نتیجه ای می رسیم که باید سال ها قبل با نقد باستانگرایی، آگاه می شدیم مدعیات فارسیسم حول محور پارسی، فارسی، خراسانی و آریایی، بسیار شرم آور، جعلی، دروغین و باعث خجالت می شوند؛ بنا بر این از حیث روشنگری بر آن ها، با مستنداتی که روز تا روز افشا می شوند، در جغرافیای افغانی، اول تر از همه دلقکان ستمی و سقاوی را بر جای بنشانیم و جلو دهن گندیده گی بیشتر آنان را بگیریم و دوماً با تعمیم این انتقاد روشنگر، ارزش هایی را برجسته، مهم و مقدس بدانیم که با افغانستان و افغان بودن، 600 سال حضور پُر افتحار ما در رسمیات تاریخی تا کنون است و از جانب دیگر به وضاحت تبیین می کند هیچ پدیده ای تاریخی در افغانستان، مهم تر از تواریخی نیست که از لودیان هند تا تکنوکراتان کنونی افغانستان، با گذار از تمام مشکلات تاریخی، آفریننده گان امپراتوری، خالقان تمدن، فرهنگیان نامدار زبان های پشتو و دری، مبارزان واقعی جهاد ضد انگلیس و روس، ناشران تفکر آزادی و از همه مهم تر میراث آنان با افغانستانی که تا زمان کودتای 7 ثور، هرچیز و همه چیز داشت، پیشتر از همه بر رو سیاهی و سرافگنده گی ستمیان و سقاویان بیافزاییم.

***

نامه ی دکتور منوچهر اقبال به شاه در

جلوگیریاز تصویب تقویم شاهنشاهی(1354ش)

محضر اعلیحضرت همایونی- دام عزه؛ پس از سلام وعرض احترام، چاکر همیشه گی شمامحرمانه معروض میدارد که تصویب احتمالی تاریخ وتقویم کهنه و پوسیده ی ایران باستان، برمبنای سال جلوس کوروش هخامنشی- که از شخصیتهای منفی تاریخ ایران است وفضایح وفجایع فراوانی را سبب گشته؛ و در صورتیکه تمایل ملوکانه باشد حاضرم تا مدارک خود رادراثبات این مطلب مشروحاً تقدیم حضورکنم [……….] سبب تضعیف موقعیت حکومت [………….] وهمواره [………..]  پهلوی خواهد شد و این توهم را در اذهان عوام ایجاد میکند که اعلیحضرتاز تقویم هجری اسلامی-که با گوشت وخون ما مسلمانان ایرانی آمیخته شده – رویگردان یادلزده است!حال آنکه این بنده ی درگاه نیز میزان عشق شمـا به پیامبر اسلام و ائمه ی اطهار ابرار راهمواره برأی العین دیده وبه سمع صدق شنیده ام- پسخواهشمندم به عرایض این کهنه غلام درگاهالتفات فرمائید وهشدار دوستانه ی بنده را جدّی و بی تعارف لحاظ نمائید؛ کــه مبادا با تـصویباین تقویم پوسیده، درجلسه ی آتیه ی مشترکه درمیان مجلسَین شورا و سنا (که از قرار معلوم، بنا شدهکه در مورَّخه ی۲۰ اسفند ۱۳۵۴ برگزار گردد) اولاً بهانه ای دوباره به دست اقلیّت شورشگر وسرکش زرتشتیها-که همواره در تاریخ ایران ما عامل بدبختی و آشفته گی مردم ومیهن عزیز بودهو جنجال طلبی در نهاد ایشان نهفته است-دادهشود،کهسبببهم ریخته گیاوضاعایرانکنونینیز بشوند! و ثانیاً گروههای چپ وافراطیون نیز همین مسئله را غنیمت شمرده و ضربۀ کاریشانرا بر پـیکر تـنـومند حکومت […………] پهلوی وارد سازند.اما درخاتمه،موظفم که به عرض عالیبرسانم که منطبق بر فرمایشات شاپور حمیدرضا که محرمانه به عرض مبارک رسیده، مأمورین مـانیزخبراز پیدایش فرقه ی خطرناکی با عنوان«جنبش زرتشتی نوین» داده اند،که مأمورین ساواک نیزایشان را مخفیانه زیر نظرگرفتـه و از جلـسات و همایشهای سرّی ایشان،عکس و فیلم ونوارهاییبرداشته و به این چاکر تحویل داده اند؛ که باید خودتان آنها را ملاحظه فرمائید. این فرقه، شعارشتغییرمذهب مترقی اسلام به مذهب خرافی زرتشت است، که آرزوی قلبی و باطنی هر زرتشتی را درایران پیگیری میکند! اعلیحضرت اگرتقویم آنها را نیز رسمیت بخشد، آب فراوانی به آسیاب ایشانریخته،که دفعش برای ساواک هم مقدور نیست! لهذا عجالتاً استدعای محرمانه دارد که بی هیچترحم و ملاحظه ای حکم به دستگیـری واعدام عوامل و سران «جنبش زرتشتی نوین» بفرمائید واز تصویب تقویم پوسیده ی کورش نیز به بهانه ای اعلام انصراف فرمائید.

والسلام؛جان نثار:م. اقبال

۱۸بهمن ماه ۱۳۵۴ هجری شمسی

متن نامه ی محرمانه ی شاه به دکتور

منوچهر اقبال- نوروز 1355 شمسی:

جناب دکتور منوچهر اقبال – نوروزتان پیروز باد؛ با سلام- امیدوارم حالتان خوب باشد و هموارهبا شادابی و سـرزنده گی روزافزون و همـیشه گی که در شما سراغ داشـتـه و دارم، مشغول به کار باشید. غرض از این پیام محرمانه، این بود که مدتی است شما کمتر احوال من را جویا میشوید و از آن همهگرمی و صمیمیتی که سابق به من اظهار میداشتید کمتر میتوان آثاری مشاهده کرد. من شخصاً شمارا دوست داشته و دارم.لابد شما نیز نسبت به من هنوز چنین احساسی را دارید. دیـشب حمید رضا، اخوی من، سبب دلگیری شما را چنین بیان داشته که چون من خلاف توصیه ی شما تقویم رسمی ایرانرا تقویم شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله ی ایران باستان قرار داده ام، از من دلخور شده اید. ونیزگفته که شمابا اساس جشنهای برگـزار شـده در تخت جمشید قلباً مخالف بوده اید، ولی به جهت حفظ مصالح ماو مملکت حرفی نزده اید. من به حمیدرضا گفتم که چرا جناب دکتر اقبال(که ارادتمندشان هستم) به خود من لااقل محرمانه انتقادشان را ایراد ننموده و اکنون پس از چندسال گذشتن از جریان جشنها، من تازه دارم این را میشنوم؟ بلی قبول دارم که در نامه ی اخیرشما (در اواخر سال ۱۳۵۴ خورشیدی) جهت ممانعت از تصویب تقویم جدید، من بویـی از نارضایتی شما از برگزاری آن جشنها نیز حسکردم. شما سالهاست که به خوبی من را میشناسید ومحرم اسرار من بوده و هستید. به یاد دارم که هر

هنگامی که دلگرفته گی داشتم، شما مرهم زخمهای دل وجان من بودید.دوست دارم آن عواطف هنوزهمادامه داشته باشند.آنطورکه حمید رضا به من گفته گویا شما تحقیقات وسیعی در تاریخ ایران باستانداشته اید و حرفهای ناگفته ی فراوانی در سینه ی خود انباشته اید. اگرما را لایق گفتن آن حرفهای نابوتحقیقات ارزشمند میدانید، پس به گرمی استقبال میکنیم که آنها را به ملطفت خود مرقوم فرمایید،تا هم من و هم دیگر اطرافیان و هم همه گی مردم ایران از آن بهرمند شوند.بدیهی است که من خودیک مسلمان هستم و به مسلمان بودن خود افتخار میکنم، و رسمیت بخشیدن من به تقویم باستـانیشاهنشاهی ایران تنها بـه جهت یادبود عظمت ایران عزیز است. اما شاید اشتباه میکنم. لذا پذیرای هرگونه انتقاد آرام و خیرخواهانه نیز هستم وکتابتان را تماماً خواهم خواند وبدون تعصب قضاوت خودرا به شما اظهار خواهم داشت. در پایان، سال خوب وخوشی را برایتان آرزومندم با کامیابی وخرسندی.

نوروز ۱۳۵۵ خورشیدی- محمدرضا پهلوی

پاسخ دکتور منوچهر اقبال به نامه ی محرمانه ی شاه

و تصمیم به نگارش این کتاب- نوروز1355شمسی:

محضر پیشگاه اعلی حضرت [………] شاهنشاه ایران؛ عرض سلام و تبریک سال نو، با آرزوی [………….] وعذرقصور خدمت از این غلام [………..]؛ بنده ی چاکر از قدیم الایام […………]بوده ام. به عرض می رسانم کهتا آخرین نفس و تا پای جان به شما وفادار بوده وبعد از این هم خواهم بود. […………] واما رنجیده گی بندهاز شخص شخیص و متشخص اعلی حضرت همایونی نبوده؛ بلکه ازآن نااهلانی است که در امور آینده ی اینآب وخاک، اعمال سلیقه ی شخصی میکنند و امـور را با سوء استفاده ازحسن ظن همایونی، براعلیحضرتمحبوب [………..] مشتبه میسازند؛که یکی از آنهمه فقط آن جشنهای پرهزینه ویکی دیگر همین تصویبتقویم ۲۵۰۰ساله ی کهن ایرانی است. اعلی حضرت از شرارت افرادیکه به توجیه و تشویق آن عالیجناب برایاجرای دو مسئله پرداختند،خبرنداشته اند.بنده به حکم شرف و سوگندی که بر وفاداری به شما خورده ام،وظیفه دارم تا شما را ازخطری جدی که سبب تزلزل ارکان حکومت [………..] خواهد شد و بهانه هاییبس سترگ به دست بدخواهان [……….] خواهد داد، آگاه سازم.گذشته ازاینکه اعلیحضرت خود درجریانانـدوهـبار «جهانی سازی مذهب مقدس شیعه و دین و آئین مترقی اسلام»، که چندین تن از بزرگان ایرانو جهان از جمله جناب نیلتس بوهر و آینشتاین و در همان اوان، بـرادر فقید اعلیحضرت شاپور علیرضایبی نظیر، جان عزیـز خود را بر سراین مسئله نهادند، سوگند یاد کردید که تا آخرین دم حیات شریفتان،در راستای ایده ی آینشتاین فقید و نیلتس بوهر، یعنی: تبلیغ اسلام و تشیع اثـناعشری تا رسمیت یافتن یکمذهب در جهان «دنیای واحد- دین واحد» ازهیچ تلاشی فروگذار نفرمائید. بنده نیز از همان ابتدا کهجناب آقای عباس هویدا، چاکر را با آینشتاین مربوط ساخت که در اروپا بودم و جریان را نیک به یاد داریدازهیچ تلاشی در راستای این ایده ی مقدس و همانقدر در راستای استحکام مبانی حکومت [………] شمافروگذار نکرده ام. به هرحال،این دو امر اعلی حضرت درارتباط با جشنهای گذشته و تصویب تقویم جدیددر نظر این چاکر، نه تنها خونهای آن بزرگمردان را اندکی پایمال ساخت، بلکه موجبات تزلزل ارکان وپایه های حکومت [………..] شما را فراهم خواهد آورد؛ویقین دارم که اعلیحضرت به هیچوجه راضی بههیچیک از ایندو نخواهند بود؛زیرا اعلیحضرت خود چنانکه میفرمایند یک مسلمان و مفتخر به دین مبیناسلام هستند و سوگند خود را در جریان مزبـور، به یاد داشته و دارند و هرچند قصد ایشان اعتلای میهنو ملیّت در برابر بیگانگان اسـت، اما دیـگران از این مسائل استفاده ی دیگری خواهند کرد […………]؛ کهجناب شاپور حمیدرضا نیز متفطن این مهم گشته اندو اما سبب آنکه تا کنون از اظهار صریح پیرامون اینمسائل امساک و خودداری داشته بودم، یکی احترامی بود که همواره خود را به اداء آن در پیشگاه همایونیمقید داشته ام؛ و دیـگری، فقدان موقعیت مناسبی که بتوانم به نحوی این مطالب را به عرضتان بازگو کـنم کـهقلب شما از این کهنه غلام پیشگاه [……….] برنگردد که اکنون این فرصت حاصل آمد. پس به فرمان و امرهمایونی [……….] گردن اطاعت نهاده و باهمکاری جناب شاپور حمیدرضا وجگرگوشه ام جناب شهریارشفیق،که نهالی است پرورده ی سایه ی شفقت و مرحمت شخص اعلی حضرت [………]، به این مهم بی نظیرکه تکلیف ایران را برای همیشه با زرتشتیان روشن و مشخص خواهد کرد، دراسرع وقت خواهم پرداخت.

بنده کهنه غلام درگاه همایونی- جان نثار: م.اقبال

نوروز ۱۳۵۵هجری شمسی

نامه‌ی شاه به منوچهر اقبال

جناب مستطاب و دانشمند اندیشمند، دکتر منوچهر اقبال- دام اقباله؛

کتاب ارزشمندی را که نزدیک به ٨ ماه از اوقات فراغت خود را، صرف نگارش و تحقیق و تدوین آن نموده اید، با حوصله و دقت کافی و دور از چشم اطرافیان خواندم.

من به سختی میتوانم باورکنم که کسی با اشتغالات فراوانی که شما دارید، بتواند هشت ماهه چنین اثـر نفیسی را با آنهمه گسترده گی و پراکنده گی تحقیقات موجود در آن، ارائه دهد.اما چون نبوغ ذاتی در خانواده ی مرحوم اقبال السّلطنه، امری مشهود است، این در مورد شخص شما برای من ثابت گشـته و سرعت عمل حضرتعالی درانجام امور محوّله ی مملکتی ما سرمشقی است برای دیگر مسئولین.وامّا، کتاب نفیس شما را مو به مو خواندم.

نزدیک به پنجاه روز از اوقات فراغت خود را فـقـط برای مطالعه ی آن صرف کردم وگاه شبها در بستر خواب نیز به مطالب آن می اندیشیدم. ابتدا قبول کردنش سخت بود که بپذیرم واقعاً ملت ایران اینهمه سال با دروغهای مورّخان سرگرم شده باشند و به یک چنین تاریخ سراسر افسانه یی دل خوش کرده و بر سر قبری اشک ریخته باشند که مرده ای درآن قبر اصلاً نبوده است (زرتشت و دیگر شخصیتهایی را میگویم که استوانه های تاریخ ایران هسـتـند!!)؛ ولی با انصاف و بدون تعصب، کتابتان را خواندم و به این نتیجه ی تلخ و باورنکردنی رسیدم که خود من نیز عمری در اشتباه بوده ام.

صراحتاً میگویم که اکثر نزدیک به همه ی گفته هایتان دراین کتاب، منطقی به نظر میرسد؛ اما چند نکته بـرایـم مجهول یا مبهم باقی مانده، که شما باید حضوراً توضیح بدهید و با من درمورد آنها بحث دوستانه بنمائید که اگر بازهم ثابت شودکه اشتباه کرده ام، بدون درنگ تسلیم همه گی کتاب شما خواهم بود.

باری، پی بردم که کوروش هخامنشی و نیز دیگر پادشاهان ایران باستان، افرادی نبوده اندکه ارزش داشته باشند تا تقویم آنها را مجدداً ترویج بدهیم، اما جناب دکتور اقبال، با اینکه من پذیرفته ام کـه تصویب این تقویم درسال گذشته (اسفند١٣۵۴ش) شاید اقدامی عجولانه از من بود و شاید اشتباهی بزرگ (که پیشگوئیهای شما نیز درست درآمد)، اکنون نمیتوانم در این شرائطی که حزب توده در عرصه ی دانشگاه و در میان نسل نوجوان ایران، به تاخت وتاز و گردوخاک کردن مشغول است،یک بهانه ی دیگر نیز با چاپ کتاب ارزشمند شما، دست کمونیستها ومارکسیستها بدهم تا زرتشتیها را نیز به جمع خود اضافه کنند.

گذشته از اینکه، فقط این مسئله، خشم زرتشتیها را برنمی انگیزد، بلکه تمامی احزاب ملیگرا با من وشما دشمنی خواهند کرد و بیم آن میرود که انتشار این کتاب و اعلام ساقط شدن تقویم مزبور، تیر خلاصـی برای ایران و در نتیجه سقوط درکام کمونیست باشد.لیکن برادرم شاپورحمیدرضا و شهریارجان و نیز برخی دیگر سخت اصرار دارند که هم کتاب را سریـعاً منتشر کنیم و هم من رسماً تقویم را ساقط کـنم. درخواست من اینستکه کمی صبرکنیم ودرشرائط مساعدتری (و لو چند سال بعد) این کار را انجام بدهیم.

نظر شما چیست؟! دوست دارم بی پرده به من پاسخ بدهید.مراقب خود باشید.

محمدرضا پهلوی – ١٠ اسفندماه ١٣۵۵ شمسی

پاسـخ دکتور اقبال به نامه ی شاه به او- پس از مطالعه یکتاب(اسفند1355ش) و نگرانی نابه جای شاه از چاپچنین کتابی در چنان اوضاع و احوال اجتماعی:

محضر اعلیحضرت همایونی[……]- دام مجده العالی؛غلام آستان همایونی معروض میدارد که نگرانی اعلاحضرتنابه جاست؛ زیرا اکثریت و قاطبه ی مردم عزیز ایران ما مسلمانهستند وگروه کوچک و پرهیاهوی حزب توده و کمونیسمو مارکسیسم و توله شغالهائی که بانگ زوزه ی سگان شورویکمونیستی را حکایت میکنند، نسبت به این مردم،همواره دراقلیت فاحش هستند.چه فرق میکندکه اقلیت […….] دیگریچون زرتشتیان نیز بدانها بپیوندند؟! جسارت است، بنده نیزچون والاحضرت شاپور علیرضای فقید و والاحضرت شاپورحمید رضای عزیز،همان هنگام که زوزه ی اولـیّۀ کمونیسم ازحلقوم ناپاک مصدّق [……..] تحت لوای مِلیّت در آمد،پیشنهادکرده بودم که این زوزه را باید در نطفه خفه ساخت،اما به عرایض حقیر و برادران بزرگوارتان وجمعی دیگر، محلهمایونی نفرمودید تا آنکه اتباع مصدّق تحت لوای آزادی یاملی گرائی یا دموکراسی یا غیرها… با کمک شوروی قیامکردند و نام یک خیابان بزرگ در یک پایتخت بزرگ اسلاموبا یک جمعیت عظیم مسلمان وایرانی را از تابلوی آن محوساخته ونام ننگین استالین کثیف را درروز روشن جلو رویما ومردم، به رروی آن نصب کردند وخون چند ایرانی مسلمانراکه اعتراض کرده بودند، باکمال گستاخی برزمین ریختندو اعلی حضرت بازهم در مورد مصدّق مهربانی و لطف نابه جاروا داشتند! آری، ثمر آن مهربانیها دو چیز شد: یکی اقتدارمصدق و حزب مارکسیست او، که با قیام علیه شما چیزینمانده بود ایران عزیز را درکام نهنگ سیری ناپذیر شورویکمونیستی بیاندازد وملت ایران و اسلام را زیرمجموعه ی ایـنابرقدرت طماع قراردهد؛ و به یاد دارم آن روزکه خبر به منرسید که اتباع مصدق، نام استالین را بر آن خیابان نهاده انداز شرم و آزرم، آرزوی مرگ برای خود کردم! تا آنکه خـبررسید اعلیحضرت دوباره با شکوه و عزت [……..] بـهمیهن بازگشته اند واتباع مصدق نزد مردم منکوب شده اند.دومین نتیجه ی  الطاف ومراحم نابه جای ملوکانه درحق مصدّق،امروز پس از سالها از گور او دوباره زبانه کشیده وشعله ورگشته است. آری؛ دوباره حزب توده؛ دوبـاره کمونیست ومارکسیست شدن جمعی ازجوانان ونونهالان خام این وطنعزیز! آیا بازهم جای ترحم و عواطف ملوکانه است؟! آیـانباید فرمان ملوکانه صادر فرموده، تا تمامی سران احـزابتوده وکمونیسم ومارکسیسم اعدام شوند؟! سعدی گوید:

دست بر پشت مار مالیدن به تلطف، نه کار هشیارست!

کآن بداخلاق بی مروّت را سنگ بر سر زدن سزاوارست!

ببخشید مرا اگر هرچه دردل داشتم (طبق فرموده ی خودتان)بی پرده بر قلم رانده و بازگو نمودم. اما در پایان، اطمینانبه اعلی حضرت میدهم که: همانطوری که مرحوم آیت اللهالعظمی بروجردی- اعلی الله مقامه- از بازگشت شما درواقعه ی مرداد ١٣٣٢، در پیام رسمی اظهارخوشنودی خودو علماء قم را اعلان داشتند، امروز نیز نباید اعلیحضـرتاتحاد خود را با علماء اعلام و مراجع عظام اسلام ازدستبدهـند؛ زیرا مارکسیست شدن این میهن عزیز، همانقـدربرای ایشان اسف بار است،که برای اعلیحضرت همایونیعلیهذا کله. برای بار آخر خواهش میکنم که اجازه دهیداین کتاب که ثمر سالهای سال تحقیقات این بنده است،فوراً به چاپ برسد و توزیع گردد. و دیگر اینکه تقویم راهمان تقویم هجری شمسی که هم ایرانی و هم اسلامیاست، ابقاء فرموده و تقویم کوروش را ابطال فرمائید.وقول شرف میدهم که اکثریت ملت ایران از این تصمـیماستقبال خواهند کرد وعلمای اعلام نیز جانب شما رادرقبال کمونیستها و زرتشتیها و ملیگرایان حفظ میکنند وکشور از یک تـفرقه ی شوم و مرگبار نجات پیدا میکند، وبیگانگان به اهداف پلید خود نمیرسند، چون اتحاد شماوملت را خواهند دید.والسلام.

چاکر درگاه اعلی حضرتهمایونی.جان نثار: منوچهر اقبال- ١٢ اسفند ١٣۵۵ش

و اما توضیحات «آشموغ راه یافته» در مورد

کتاب «سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران»:

به شادی روان دوستم احمد تفضلی، که جان خود را بر سراین کتاب، فدا ساخت و به چاپ آن موفق نشد؛ وبه انتقام از زرتشتیانی که خون این مرد بی پناه را به خاطر تصحیح و تحقیق این کتاب، بر زمین ریختند!

«سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران»- عنوان اثری ارزشمند و در نوع خود بی نظیر، ازشـادروان دکتور منوچهر اقبال (درگذشت1356خورشیدی- ریــاست سابق دانشگاه تهران، و نودمین وزیر فرهنگ ایران)؛که دراین اثـر نفیس، پرده از روی دروغ هـای بزرگ ودروغ پردازی گسترد‌ه ی برخی مورّخان، در رابــطـــه با تاریخ ایران باستان وشخصیتهای آن برمیدارد. دکتور اقبال هدف خود از نگارش این اثر بی نظیر را «آگاه ساختن نسل جوان از شایعه ها و گفته های بزرگ جلوه داده شده، ولی همچون طبل، توخالی!» بیان کرده و میگوید که این اثر را از سر دلسوزی برای جوانان ساده لوح و زودباور ایران، که آلت دست افراد شارلاتان (دروغگو و پشت هم انداز) شده و میشوند، نوشته است؛ نه برای انتقام از ابراهیم »پورداوود»… دکتور اقبال این اثر را در ســال 1355 خورشیـدی در پاســخ به پــرسش شاه ایران نوشت. شاه، سبب دلگیری و نارضایتی درونــی دکتور اقبال از برگزاری جشن های 2500 ساله ی شاهنشاهی و رسمیـت یافتن تقویم ایران بر آن مبنا را، در نامه ای از خود اقبال جویا شده بود. گفتنی است: برخی ازافراد خاندان سلطنتی آن دوره،به ویژه حمیدرضا پهلوی(برادرکوچـک شـاه-درگذشت1351ش) و نــیـز شهریار شفیق- خواهر زاده ی شاه، پسر اشرف پهلوی و داماد دکتور اقبال، مقتول درپاریس 1358ش- با مرحوم دکتور منوچهر اقبال، اعلام موافقت کرده، به جشن وتقویم مذکور،خیرخواهانه انتقاد نمودند و در نگارش این اثر و تحقیق در منابع موردنیاز دکتور اقبال در این پروژه ی مهم تاریـخــی، کمــال همکاری را مبذول داشتند؛ چنانکه در جای جای این اثر خواهید دید؛ آن گونه که دکتور اقبال خود در مقدمه بیان می دارد، این اثر در حقیقت، شرح و یا تفصیل اثری کوچکتر ازخود اوست؛ که در1331ش، زمانی که دراروپا بوده، عباس هویدا به او نامه ای فرستاده وخواستار آن می شود که در مورد تاریخچه ی دین زرتشت و چـکـیده ی مسائل آن، برای آلبرت انشتاینکه درآن زمان مشغول مطالعات دینشناسی گسترده ای بوده، رساله ای بنویسد. شادروان دکتور اقبال، آن رساله را نوشته و هویدا، تمامی آن را به آلمانی ترجمه می کند و برای انشتاین ارسال می نماید. انشتاین با مطالعه ی دقیق این رساله، تحقیقات گسترده و باریک بینانه ی دکتور اقبال را پذیرفته و پس از آن، در رساله ی پایانی خود که گویا «دی اِرکلِرونگ» یا «بیانیه» نام داشته – اسلام را از تمامی مذاهب جهان برتر دانسته، ولی برعکس، در مورد دین زرتشتی ها، انشتاین در اواسط این رساله چنین اظهار نظر میکند:

«من در دنیا، مذهبی به راستگویی و صداقت اسلام و برعکس، مذهبی به دروغ گویی و خود پسندی آیین زرتشت، سراغ ندارم!»

 این مکاتبات گویا محرمانه بوده و نگارنده ی وبلاگ نیز نتوانستم به آنها دسترسی پیدا نمایم؛ با این حال، به گونه ای فاش شده اند و به گــــوش ابراهیم «پورداوود»، استاد «اوستا شناسی» ایران- درگذشت 1347ش- رسیده اند؛ که در پی آن، پور داوود، نامه ای سرشار از ناسزا و توهین خطاب به هویدا و اقبال نوشت. سپس، حمیدرضا پهلوی (که خود نیز گویا در این مکاتبات محرمانه ی انشتاین با رجال ایران،نقش مهم داشته) نامه ای تند و توأم با ارائه ی اسناد تاریخی دیگر، به ابراهیم پورداوود مینویسد؛ که این امر سبب تشدید مشاجره شده و پور داوود از همه گی آنها بهعنوان «خائنان به ایران» یاد کرد و نامه ای تند نیز خطاب به شاه ایران نوشت… . پورداوود به این اکتفا نکرد وجمعی از زرتشتیان را با خود همراه ساخت و با تحریک برخی دانشجویان دانشگاه تهران، دکتور اقبال را مورد هجمه ی وسیـع تبلیغاتی قرار دادند، که به درگیری و آتش زدن اتومبیل دکتور اقبال در اسفند (حوت) 1339ش انجامید.

در این اثر، دکتور منوچهر اقبال با ارائه ی اسناد تاریخی، اثبات می کند که:

1) زرتشت(یا: زردشت) وجود خارجی نداشته، و پیامبر افسانه یی و ساخته ی اذهان خرافی مردم است؛ و پادشاهان ایران باستان، علمای دربار خود را واداشته بودند تا درقبال شریعت درخشان حضرت ابراهیم(ع) وحضرت موسی(ع) و حضرتعیسی(ع)،زرتشت-این شخص افسانه یی را به عنوان پیامبر ایرانی، در کتابها وآثار تاریخی خود ثبت کنند، تا مبادا امپراطوری ایران باستان، در قبال ادیان ابراهیمی رو به گسترش- به ویژه: دین یهود و مسیحیت- شوکت و عظمت خود را از دست بدهد و گرایش مردم به این ادیان، سبب ضعف حکومت آنها شود؛ چنانکه بالاخره دین اسلام، با ایشان چنان کرد.

ازجمله دلایل روشنی که دکتوراقبال برای اثبات آنکه زرتشت هیچ وجود نداشته- آورده،این است که گوید چه گونه ممکن است شخصیتی به این بزرگی که زرتشتیان اورا پیامبر بزرگ سرزمین ایران معرفی کـرده انـد – نه تاریخ تولدش و نه تاریخ مرگ اش و نه مکان تبلیغ و اقامت اش، ونه گذشته گان و بازمانده گان او ازنسل اش، هیچیک مشخص و آشکار نباشد، اختلاف در تاریخ زنده گانی زرتشت خیالی، از چند صد سال پیش از میلاد تا چند و چندین هزار سال پیش از آن است، نیزاختلاف در ذکر مکان و محل زنده گانی او از دورترین نقاط خاوری (شرقی) ایران تا دورترین نقاط باختری(غربی)این سرزمین،به اندازه ای ست که هـیچ راهی برای تشخیص آن نیزنداریم، گذشته از ایـنها، او چه پیامبری بوده که در تاریخ، هیچ اثر و نشان و یادی از خاندان پدری و یا مادری او،بلکه از نسل و بازمانده گان او بر جا نمانده است؟!! آن هم با آن همه تاریخ نویسـانی که ادعا میکنند ایرانی ها داشته اند! آیا آن همه مورّخ نمی فهمیده اند که زمان و مکان ونسل و تباراین موجود خیالی(زرتشت) چه و کدام بوده اند؟!! ما در کتب تاریخی ایران و اروپا وعرب، تا کنون ندیده ایم که شخصی معروف باشد و پس از چند سال در تاریخ ولادت و درگذشت او، بیـش ازچند فرسنگ، درمورد محل و مکان زنده گی و تبلیغات او و بیش از یک یا دو واسطه در بیان خاندان و نسب و پدران و نسل و بازمانده گان او، با ابهامی مواجه شده باشیم!! بیش از حد بودن این اختلافات درمورد زرتشت، ازمحکم ترین دلایل بردروغی،افسانه یی،ساخته گی وخیالی بودن اوست!

2) تمدن ایران پیش از اسلام از چندان سابقه ی مهمّی برخوردار نبوده وتمدن های بزرگ وپُراهمّیتی، مثل مصر و روم وچین، قرنها قبل از ایرانیان درخشش و گسترش چشمگیری داشته اند وآثار آنها امروزه خود بهترین گواه است؛ مثلاً اهرام مصر،عمری حدود دو برابـر تخت جمشید دارند وازنظرعظمت و پیچیده گی فنون مهندسی ومعماری، بسیارمهم تر وعلمی تر از تخت جمشید و هربنای دیگر ایران باستان هستند؛ یا مثلاً دیوار بزرگ چین، تقریباً همدوره ی همان بنای تخت جمشید است؛ولی عظمت آن(2000کیلومتر!) به هیچ وجه،نه تنها با تخت جمشید، بلکه با هیچیک ازآثار ایران باستان قابل مقایسه وحتی تصورنیست! گذشته از اینها، مصریان در حدود 4000 سال قبل از میلاد، یعنی بیش از 6000 سال قبل- کاغذ پاپیروس را اختراع کردند و آنها را به صورت کتاب- به هم دوخته یا چسبانده بودند؛ که باستان شناسان آثاری از آنها را یافته اند…. پس از بیان این مسائل و نیز مسائل فراوان دیگر، دکتور اقبال نتیجه می گیرد:

«تمدن نوظهور ایران باستان، در مقابل تمدن کهن و دیرینه ی مصر، به سان پشه ای در قبال یک فیل است!! ولی اهل مصر، هرگز مانند ما ایرانیان، به گنده گویی و غرور و دروغ پردازی نپرداخته اند!! و خدای را سپاس که زیباترین مردم جهان را در مصر قرار داد، وگرنه ما ایرانی ها بیش از اینها به پز و قیافه ی خودمان می بالیدیم و زنان ما بیش از اینها به آرایش و جلوه گری پرداخته و خود را فرشته گان روی زمین می پنداشتند… !!»

3) ایران پیش ازاسلام، عاری از علم و دانش- به مفهوم واقعی آن- بوده و اگرهم دانشمندانی داشتــه، بسیار گمنام و ریزه خوارسفره ی یونان و روم و مصر بوده اند؛ یا اینکه اصلاً دانشمند نبوده اند، بلکه موبد و روحانی زرتشتیان، نزد ایرانیان دانشمند محسوب شده و درمورد او بزرگ نمایی کرده اند! دکتور اقبال ثابت میکند که:

 زمانی که یونان دراوج درخششهای علمی خود بوده، کوروش و دیگر شاهان هخامنشی، نتوانستند یک دانشمند از ایران به دنیا عرضه کنند! و تنها ذهن مردم ایران را به شخصیت خرافی خود- پادشاه نیمه خدایی!! – مشغول کرده، و خرافات وموهومات را به اسم دانش(!!) به نگارش درآورده وبین مردم بی سواد ایران شایع میکردند! دکتوراقبال سپس ثابت کرده که عمده ی دانشمندان نامدارایران،از دوره ی ورود اسلام به این سرزمین و ریشه کن شدن آیین خرافی وافسانه یی زرتشت، پا به عرصه گذاشته وایران را در میدان علم ودانش، سربلند ساخته اند.

4) دکتور منوچهر اقبال دراین اثر ثابت می کند که منظور زرتشت ازعبارت وشعار فریبنده ی«گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک!!» ، فقط عمل کردن و اعتقاد داشتن به آیین زرتشتیان بوده؛ نه آن چیزی که مردم عوام، خیال کرده اند که این دستور کلی این دین است! اوبرای اثبات این گفته ی خود، به مواضع متعددی از «اوستا» استناد کرده، که مردم عامی آنها را نخوانده اند، یا در آنها دقت ننموده اند!

5)اقبال،ستم شاهان هخامنشی را سبب حمله ی تدافعی اسکندر به ایران دانسته است؛ و از آن به عنوان درسی تاریخی برای زیاده طلبان یاد میکند و جالب اینکه ثابت میکند: کتابسوزی ایران، تنها یک شایعه و دروغ بزرگ تاریخی بوده، و اصلاً ایران این اندازه کتاب نداشته است! و آن کتابهای اندک را هم خود موبدها و زرتشتیان آتش زده اند تا مطالب خرافی و سبک آنها، مایه ی آبروریـزی ایرانی ها نزد یونانیان- در حمله ی اسکندر- و نزد مسلمانان- در حمله ی اعراب به ایران نباشد؛ وآنگاه زرتشتیها ادعا کرده اند که: ما اهل دانش بوده ایم و اسکندر و بعد از او عرب ها،کتابهای ما را سوزانده، یا دزدیده و یا با خود برده اند!!

6) دکتور منوچهراقبال دراین کتاب، ثابت کرده که بیشتر قهرمانان و پادشاهان ایران باستان،جز مـوجودات افسانه یی وغیرواقعی و دروغینی که تنها در «کتاب سراندرپا دروغ شاهنامه!» ومثل آن، ازآنها یاد شده، چیز دیگری نبوده اند؛ که از جمله ی آنها میـتوان به این افراد خیالی اشاره کرد: کیومرث! جمشید! فریدون! گشتاسپ! لُهراسپ! کیکاووس! رستم! سهراب! وشخصیت خیالی و منفی بافته ی افراسیاب تورانی!! وگنده بافی هایی ازاین گونه، که مادرها گـاه برای خواباندن بچه، داستان های سراپا دروغ آنهـا را تعریف میکنند وکـودک را ازهـمـان کودکی به «فرهنگ دروغ و دروغ بافی ایرانی!!» خو میدهند! این است که گاه، ما ایرانیها را دروغگوترین مردم میدانند!

7) شادروان دکتور اقبال نتیجه میگیرد که: بی سبب نیست که ما امروز(سال1355ش) نیز شاهد هستیم که در پاسخ به مهربانی های پدران، مادران، معلمان و استادان دلسوز این جامعه، نسل نوجـوان ما- نه تنها سپاسگزار نیست، بلکه انگشت ودست والـدیـن و آموزگاران خود را با تمام نیرو گاز می گـیرد!! و این همان اخلاق و فرهـنگی است که از پادشاهـان ایـران باستان، تا به امروز، به یادگار مانده است… !

8) دکتور اقبال در این کتاب اظهار تأسف کرده از اینکه رسم خرافی و احمقانه و مخاطره آمیز «چهارشنبه سوری»، هنوز در جامعه ی ایران امروز رواج دارد وسالانه چه قدر تلفات وحوادث سوخته گی وآتش سوزی، و چه اندازه خسارت و صدمات به اموال عمومی وخصوصی مردم، و چقدر اذیّت وآزار وایجاد ترس ودلهره درمحیط استراحت مردم و بیماران داخـل منازل و… از همین «رسم جاهلانه» ناشی شده و وارد می آید! (البته خدا بیامرزد دکتور منوچهراقبال را که در زمان نگارش این اثـر- 1355ش- بازهم رسم خرافی واحمقانه ی چهارشنبه سوری، کوتاهتر وقابل تحمل تر بود! اکنون اگر سر از خاک درآرد و ببیند که رسم «چارشنبه سوری» تا چه اندازه احمقانه تر و مخاطره آمیزتر و پرهزیـنه تر و پرتلـفات تر ازآن سالها، در ایران ما رایج شده وچه انفجارهای مهیبی کوچه ودرودیـوارها را میلرزاند و چه اندازه باعث سکته و سقط جنین و… میشود!! و مسئولین مملکت نیز با عوامل اصلی توزیع این موادّ آتش زا، برخـورد جدّی نمی کنند!!). این هم یک میراث و مرده ریگ شوم دیگر ازآیین خرافی و وحشیانه ی زرتشت!

9)شادروان دکتورمنوچهراقبال، در این کتاب همچنین ثابت میکند که زبان پارسی (فارسی) یکی از بی نظم ترین زبانهای دنیاست و در مقایسه با زبان ضعیف و ناچیزی مثل ترکی، فارسی خیلی ضعیف تر و بی قاعده تر است. او دراین رابطه، خوانـنـده گـان را به کتابی از میر(امیر) علیشیر نوائی- نویسنده وشاعری که بـه فارسی وترکی می نوشته ومی سرود؛ درگـذشته ی: 906 ق – راهنمایی می کند، کــه نام آن هـست: «مُحاکـَمة ُاللـُّغتـَین(به معنی داوری وقضاوت بین دوزبان پارسی وترکی) که میرعلیشیر نوایی در این اثر، برهان های دندان شکنی ارائه می دهد وثابت می کند که زبان ترکی- با تمام ضعف هـا و کمبودهایی که دارد- از زبان پارسی بسـیار منظم تر و کاراتر و قدرتمند تر و برتر است… این در مقایـسه با زبان ضعیفی چون ترکی بود؛پس چه رسـد به قدرتمند ترین ومنظم ترین زبان جهـان، کـه زبان عربی بـاشـد – با آن دستور زبان و گرامر دقـیق و وسیعی که دارد واین به شـیوایی(فصاحت)و رسایی(بلاغت) ونیز به دلنشینی(ملاحت) زبان عربی کمک کرده که زبان پارسی از آن محروم بوده است.نیز دکتور اقبال ثابت می کنـد که اگر زبان عربی به سرزمین ایران وارد نمی شد، امروزما با نسل نوجوان ایران مشکل داشتیم،چون زبان فارسی کهن، آنقدرخشن و درشت و نامطبوع است که شباهت به زبانهای ناهمواری چون سانسکریت، هندی، چیـنی، ژاپنی وکـره ای (جاپانی و کوریایی) داشته است و به این سبب مردم آن کشورها با کودکان ونوجوانان قرن اخیـرخودشان، در آموزش این زبانها مشکلات فراوانی دارنـد؛ امـا زبان وادبیات عرب درکشورهای عربی، روز به روز دلنشین تر و جذاب تراز پیش، جلوه گر می شود! و به همین سبب بـوده که مردم ایران پس از ورود دین اسلام، نه تنها آیین خرافی و موهوم زرتشتی را وانهادنـد، بلکه به میل خود، لغات و واژه های عـربی را درگفتگوهای روزانه ی خود به کار برده وآن قدر از کلمات عربی استفاده کردنـد که امروزه حدود 60% از لغـات زبان فارسی ما، عربی هستند و هرچـه فرهنگستان زبان فارسی تلاش میکـند که واژه های معادل و همگنی برای این 60% لغات عربی دخیـل در فارسی، پیدا و عرضه کند، جامعه ی ما خود به خود این واژه های گوشخراش وغـیـر معقول و نامأنوس و چندش آور فرهنگستان را پس می زند و آنها را، جز اندکی از آن همه! نمی پذیرد.او این مسئله را به سبب این میداند که یکی ازضعفهای زبان پارسی، نداشتن صیغه وساختار و نظام اشتقاقی بس وسیعی است که درعربی وجود دارد (مثلاً عرب برای اصطلاح خارجی شارژ، بـدون هیچ مشکلی، ازمصدر باب تفعیل، یعنی از واژه ی جدید «تشبیع» استفاده کرد و سریع در تمام کشورهای عربی شایع و رایج شد؛ ولی ما پس از سالها که خواستـیـم مصدری مثل «پُر کردن!» را جای شارژ به کار ببریم، نسل کودک ونوجوان ما هم نپذیرفتند! وباز می شنویم که می گویند: شارژ…. نیز دکتوراقبال می افزاید: فرهنگستان زبان فارسی، مذبوحانه تلاش می کند کـه با یـک یا دو پسوند و پیشوند، معادلی برای کلمات خارجی بیابد؛ اما چون پسوندها و پیشوندها، جزوی از اسکلت اصلی زبان نیستند، مانند عمل جراحی قلب پیوندی و… پس میزنـند ودر ذهـن مردم جوش نمیخورند! (مـثلاً در چند سال اخیر، مرتب رادیو وتلویزیون، لفظ نخراشیده ی «بالگرد» را به جای «هلیکوپتر» به کار برد؛ اما حتی من(آشموغ!) که یک آموزگار زرتشتی بـودم، تلـفظ این واژه ی بـیمزه را بسیارسخت تر از لفظ هلیکوپتر احساس می کردم و همیشه همان هلیکوپتر به زبانم جاری می شد!!). وبالاخره دکتوراقبال ثابت می کند که ایران اگـر در عرصه ی ادبیات پیشرفتی کـرده، تنها پس از ورود اسلام و ادبیات عرب به این سرزمین بوده است. امروز ما ایرانیان چه کسی را «استاد سخن»میدانیم؟! سعدی شیرازی را که در بوستان و گلستان و در دیگر آثارش تا توانسته از لغات و عبارات واصطلاحات شیرین وفصیح وبلـیغ عربی استفاده نموده است. و گوید: اگر ما راست میگفتیم، می توانستیم کلیله و دمنه ی اصلی را- کـه هیچ ایرانی آن را نمی فهمد!!- به جای کلیله ودمنه ی آمیخته با عبارات عربی به خواننده گان ایرانی عرضه کنیم. وخوب شد چنین نکردیم، وگرنه کلیله و دمنه هم به همراه زبان های مُرده ودرهم ریخته و «کپک زده ی» پهلوی و اوستایی، راهـی زباله دان تاریخ شده بود!! همان گونه که خط والفبای زیبای عربی جانشین آن خط والفباهای کج و معوج و درهم ریخته شد!

10) دکتور اقبال در این اثر گرانبها اثبات کرده کـه:آیـین اسلام، دین و آیین مورد علاقه ی مردم ایران بوده و به میل خود آنرا انتخاب کرده اند؛ وگرنه به مرور زمان وگذشت چند نسل- بلکه با گذشت یک نسل- دوباره مردم ایران به دین وآییـن زرتشتی خود، باز میگشتند؛ این چیزی اسـت که جامعه شناسان اثبات کرده اند، که هر ایده ی تحمیلی، یک دوره ی تاریخی مـحدودی دارد و با گذشت زمانی اندک، کمرنگ وبازهم کمرنگ تر و سست تر شده، تا بالاخره محو و نابود میشود؛چنانکه دین وآیین خرافی زرتشت که نوعی تحمیل ایده و عقیده ی پادشاهان قدیـم ایران بود، چندین بار کمرنگ و بالاخره نابـود و از صفحه ی تاریخ ایران پاک شد… . دکتور اقبال، ازباب نمونه، توجه خواننده گان را به آمار روزافزون شرکت مردم ایران وبه ویژه نسل خردسال و نوجوان و جوان این سرزمین بـه شـرکـت در مراسم عزاداری امام حسین و امیر مؤمنان علی، جلب می کند. اومیگوید که حتی اگر به مرقـد امامزاده هایـی کوچک تراز حضرت عبدالعظیم- بی طرفانـه – نگاه اندازیم برای ما مثل روز روشن است که آمارزائران این امامزاده ها – ازمیان نوجوانان وجوانان و حتی خردسالان ایرانی- چندیـن برابر آن دسته افرادی است که خود را زحمت می دهند تا به تماشای ستون های سنگی و مرده و بـی روح تخت جمشید بروند!!چه رسد به زیارتگاههای پرشکـوهی مانند نجف،کربلا،کاظمین ومشهد که کثرت زوّار ایرانی آنها،این زمان(1355 خورشیدی) واقعاً هوش را از سر هر بیننده و شنونده ی بی طرفی می ربـاید! و دیگر چه رسد به کعبه مقدسه ومکه و مدینه واماکـن زیارتی این دو شهر، که سیل جمعیت از سراسر گیتی به سوی آن سرازیر می گردد! آیا میتوان ایـن عظمت و شهرت جهانی را نادیده انگاشت وبه ستونهای سنگی مُرده وپوسیده ی تخت جمشید و امثال آن دل خوش نمود، که تنها عده ای از باستان شناسان و توریست ها وافراد بیکاری برای تفریح به تماشای آنها میرونــد؟!! و باز می پرسد: آیا می توان احتمال داد که مردم این آب و خـاک (ایران) از سر زور، اسلام را بـه جان و دل خویش پذیرفته اند- چنانکه پیروان آیین پوسـیده ی زرتشت خیالی، پنداشته اند؟!! اگر چنین می بود، می بایست آمار استقـبال و تجمع و شور و شعف مردمان ایران زمین، به سوی بناهای کهن و آتشکده های باستانی ایـن سرزمین، بیش از آمار زیارتگاه های اسلامی داخل وخارج باشـد؛ حال آنکه برعکس است! نکته ی بسیار جالبی که دکتور منوچهراقبال در انتهای این بخش از کتاب، به آن اشـاره میکند این است که ثابت میکند زرتشتی ها نیز مانند بهـایی ها، جمعیت انـدک و محدود خود را گاه چند ویا چندین برابر، وگاهـی چند صد یا چند هزار برابر آنچه هست، وانمود و شایع کـرده تا توجه مسئولان وجوانان خام را به خودشان جلب کنـند. جمعیت واقعی زرتشتیهای ایران وهند و پاکستان،همانند بهایی ها، بیش از چند هزار نفر نیست و در حال انـقـراض هستند!

دکتوراقبال جریان نامه ی اواخرسال1354ش به شاه را بازگو مینماید، که درآن نـامۀ سرّی، او از شاه ایران خواهـش می کـند که: مبادا با رسمی کردن تاریـخ ایرانی کهـن، دوباره یک بهانه ای به دست این اقـلـّیت شورشگر سرکش (زرتشتیها) بدهد که سبب بهم ریختن اوضاع ایران کنونی نیز بشوند… . سپس تقاضای اعدام برخی ازسران جنبش زرتشتی نوین را از او نموده؛ که شاه نیز در پاسخ به دکتور اقبال، از عوامل این جریان اظهارنفرت وبیزاری کرده و تأکید نموده که دین رسمی ایران، تنها اسلام است و بس؛ ووعده داده که اگرگناهکاری آن افراد ثابـت شـود، بیدرنگ اعدام خواهند شـد. اما شـادروان احمد تفضلی، بازگـو می کـند کـه گرچه شاه در سال 1355ش، پس از خواندن کتاب «سه هزارسال دروغ …» دکتورمنوچهراقبال- که چاپ آن را بـه مصلحت ایران نـدیـد- از رسمی کردن تاریخ شاهنشاهی(دراسفند 54ش) پشیمان شد و در نامه ای خطاب به دکتوراقبال اذعان کرد که اکثرمطالب کتاب او را صحیح میداند و وعده داد که تاریخ شاهنشاهی ایران باستان را از رسمیت ساقط کند، اما ازعواقب این تصمیم هراس داشت؛تا اینکه پس ازفوت دکتور اقبال (در1356)،درتابستان 1357ش به اصراروخواهش محرمانه ی حمیدرضا پهلوی، شاه در شهریور1357، تقویم مذکور را رسماً ساقط اعلام نمود؛ که دیگر دیر شده بود… .

11)بررسیهای بی سابقه ی دکتور اقبال،پیرامون اوستا و زمان جعل و نگارش آن از سـوی پادشاهان ایران باستان، به عنوان کتاب آسمانی هـمان پیامبر افسانه یی (زرتشت) یکی از حسّاس ترین و جنجال برانگیزترین بخشهای کتاب است.

او ثابت میکند که اوستا پس ازجعل، چند بار دستکاری و کم و زیاد هم شده، تا در هر دوره ای، مـوبـَدان بتوانند مردم را طبق نوشته های مـوجود در آن، و در راستای خواست شاهان، بفریبـند!

وی «یَشت ها» ( نیایش های اوستا) را تماماً حاکی از همان افسانه های خرافی و خیالی ایران باستان می دانـد. او سؤال می کند که اگر واقعاً زرتشت و اوستایی وجود داشت، چرا مورّخان پـُـراطلاع دنیای غرب، تنها پس از1590میلادی در مورد او و کتاب آسمانی اش شروع به تحقیق کرده اند؟! او اشکالات بی شماری بر مطالب خرافی و غیر معقول وغیر انسانی «اوستا» وارد کرده است؛ از باب نمونه:

ثـَـنـَویّت (دوتا دانستن مبدأ آفرینش جهان) در سراسر اوستا و کتابهای دینی دیگر آنها، مثل «دینکرت»= «دینکرد» (کـردارهای دینی!!) به چشم می خورد -که آدرس همه گی را من (آشموغ) و احمد تفضلی درپاورقیها آورده ایم… ؛ از جمله:

– درمورد آفرینش بدی هـا توسط اهریمن!! ( اوستا، ج1-ص138-ش8 و ص176- ش15؛ و ج2- ص659 تا 664)

– و در بسیاری از جاهای اوستا، شاهد شرک و بلکه «چندگانه پرستی» زرتشتی ها هستیم!

– تبلیغ مادّه ی مخدّر «هَوم» بـرای ایجاد توهّم در مغز و اعصاب زرتشتیها!!(ج1- ص140تا148 اوستا)

– اسامی شاهان افسانه یی و نیز قهرمانان خیالی ایران باستان در اوستا.

– جسد مرده باید غذای پرنده گان وحشی شـود و مجازات 500تا1000ضربه ی شلاق برای هر کس که مرده ای رازیر خاک دفن کند!!(اوستا، ج2-ص684-شماره36تا39)

– زن به عنوان کالا مبادله میشود!!( اوستا،ج2ص698-ش44)

– سزای زنی که بچه ی مُرده زاید! ( ج2- ص713-ش45 -تا:716-ش6)

– موبدها پول به داکتر نمی دهند و فقط دعا می خوانند!! (اوستا،ج2-ص736-ش41)

– شست و شو با ادرار!! (ج2- ص747- ش12و13؛ و: ص868 -ش21 و22)

– قتل کسی که مرداری را در آتش بسوزاند، برای احترام آتش!! (ج2- ص762-ش73 تا 76)

– کُشـتـن ده هـزار مورچه ی بی گناه، دستور دینی اوستا!! (ج2-ص818)

– و نیز دیگر قربانیهای بی حساب و بی رحمانه که حتی در دین یهود نیز سابقه نداشته اند! و مطالب جالب فراوان دیگری که خواهـیـد خواند… .

دکتور اقبال هم چنین ثابت کرده که زرتشتیان واقعاً «آتش پرست» هستند و دروغ می گویند که ادعا می کنند ما آتش را فقط مقدس میدانیم و نمی پرستیم!! بلکه ثابت می کند که آنها علاوه برآتش، ستاره گان را نیزمورد پرستش قرارمیدهند (با استناد به اوستا).

12)دکتور اقبال دراین بخش از کتاب خود، به بررسی کتاب «دینکرت» (یا:دینکرد؛ به معنی کـردار دینی) نیز پرداخته و ثابت کرده که دینکرد نیز همانند خود «اوستا»، چندین بار بازنویسی شده و در هر زمان، جهت فریب دادن مردم آن دوره، چیزی درآن اضافه کرده، یا ازآن حذف نموده، و نسخه ی قبلی را سوزانده و از بین برده اند.که ازجمله چیزهایی که درآن افزوده شده، مطالب ریاضی و طبیعی و حِکمی و منطقی از کتابهای یونانیان است، که اصلاً در تاریخ علم ایران، سابـقه ای نداشته اند و بسیار شبیه به گفته های یونانیان هستند. و این گواهی دیگر است بر بزرگواری اسکندر مقدونی در حق مردم نا آگاه ایران آن زمان، که موبدهای بی سواد ایشان را با دانش های ریاضی و طبیعی- تا اندازه ای آشنا ساخت و موجب شد تا اندکی از دریای خروشان علوم یونان بچشند!

دکتور اقبال در این اثر میگوید دینکرت(دینکرد) مطالب اش مایه ی ننگ آیین زرتشتی است! از جمله:

  • تجسّم خدا و اندام داشتن او!!( دینکرد،ج3-دفتر 1،ترجمه ی فریدون فضیلت،ص102)
  • خُویدُودَه (ازدواج درون هر خانواده: پسر با مادر! برادر با خواهر! پدر با دختر! و دیگر محارم…) که اکنونبه جز کسانی مثلاً آشموغ (نویسنده ی وبلاگ سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران) و دیگر موبَدها، کسی از زرتشتیهای عامّی نمیداند که این حکم زشت در این کتاب صریحاً آمده است!! – دینکرد، همان جلد، ص143تا152- و در جلد5، تـرجمـه ی تفضلی، ص60تا62، مخالفان این حکم شدیداً نکوهش هم شده اند!
  • توهین به پیامبران و «اهریمنی» لقب دادن به حضرات ابراهیم بزرگوار(ع)و موسی(ع) و عیسی(ع) و… که خشـم هر خواننده ای را بر می انگـیزد!(همان،ص: قب- ش227؛ و: ج5/ص36-ش3)

توجه:

ترتیب متن کتاب، با ترتیبچکیده ی آن که در این 13بخش آمده، فرق می کند.

آشموغ

مرحوم احمد «تفضلی»، از فضلای نامدار ایران است. چنان چه در این سلسله ی روشنگری خواندیم، او نیز در تالیف کتاب گرانبهای «سه هزار سال دورغ در تاریخ ایران» نقش و سهم مهم داشته است. در جریان جست و جو و نتیجه گیری از این رویداد، مقدمه ی مرحوم تفضلی را نیز به دست آوردم که در باب اختتام این کتاب، مرامنامه ای شود تا زمانی که از فیض دسترستی به کُل کتاب «سه هزار سال …»، تحقیقات ما در مسایل تاریخی و فرهنگی به نتایج بهتر و عالی تر دیگری برسند. 

مقدّمه ی شادروان احمد «تفضلی»

«به نام ایزد یکتا»

افسوس که انسان، عمری را درپای ایده و آرمانیکه به آن سخت معتقد است،می گذراند؛ برای آناز اندیشه ی دل و نیروی تن و وقت گرانمایه یخود، و از دارایی و اموال و دیگر چیزهـایی کهبه آسانی به دست نمی آید، مایه گذاشته و هـزینهمی کند؛ آنگاه پس از یک عمر، ناگهان می فهمدکه همه چیز در مورد آن آرمان و ایده، از بیخ وبن وازریشه واساس، دروغ وافسانه بـوده است!

دردآور تر اینکه، انسان دریابد که نه تنها خودشبلکه هـم میهنان اش در برهه ای درازی از زمان، بابافتهای افسانه ویافت های دروغ سرگرم شده اند.

خواننده ی گرامی، اکنون نمی تواند آنچه را که دردل من خـَلـَجان می کند و سالهاست آرام و قراررا ازمن ربوده است، دریابد؛ مگرپس ازخواندنکتاب حاضر، که ثمره ی عمری ژرف نگری وباریک اندیشی شادروان دکتور منوچهر اقبال، درتاریخ میهن مـا ایران و اسطوره های کهـن آن وباورهای دینی مردم آن است.

این کتاب گرانسنگ، طی مدت هشت ماه، توسطمؤلف فقید آن، در1355خورشیدی نگارش یافتهوکتـابی است در نوع خود بی نظیر و بی سابقه،که زیر سایه ی سنگین تعصبات کهن ایرانی، حدودبیست سال است که از چاپ بی بهره مانده، و هرناشری به بهانه ای، یا به پندار ترس وهراسی ازفلان وبَهمان،تاکنون ازچاپ آن سرباز زده است؛

البته این جانب در طول این مدت، هرگاه فرصتداشتم، علاوه بر مرور ایـن اثر، پاورقیها و نتایجتحقیقات شخصی خودم را در کنار برگه های آن- که بنابـر وصیت خود مؤلف، نزد بنده به امانتبود- اضافـه نموده وچندین بار در ویراستاری یادرمحتوای پاورقی های خودم تجدید نظر و حکّو اصلاحی به عـمل آورده ام. بیست سال گذشت،تا اینکه سرانجام جناب آقای [………] مدیریتمحترم انتشارات [………]، بـه این کار بزرگهمت گمارده و جـرأت و شجاعت خود را در راهافشای حقایق تلخی بر مردم ایران زمین، سرلوحهامر چاپ و نشر، و سـرمشـق دیگر ناشران قرارداد؛ و در این زمسـتان سـرد، گرمای همکاری وهم جوشی را دررگهای ما به جریان آورد. جــایوست دانشمـند فقیدم، شادروان حمیدرضا پهلوی، اکنون خالی اسـت، تا نظاره گر به بار نشستن آندرختی باشـد که دکتور اقبال را درکاشتن نهال آنبه هـمـراهی خواهـرزاده ی نابـغـه اش شادروانشهریار شفیق- که به تلخی،چراغ فروزان جوانیاو در پاریس (در1358ش) به خاموشی گرایـید -یاری نـموده بود. یاد ایـن هر سه بزرگمرد میداندانش و بینش، پیوسته خجسته باد!

در ضمن، از دوست دیریـنه و هـمکار ارجمندم،دکتور […………] که ازآموزگاران باتجـربه وپژوهشگران با سابقه در متون اوستایی و پهلویهستنـد، و در طول این سالها محرم راز من بودهو درتحقیق و ویرایش کتاب، نقش مهمی داشته اند، کمال سپاسگزاری را دارم. گفتنی است که برایحفـظ حق هریک ازچهار پاورقی نویس این اثر،در پایان هـر پاورقی، با رمز دوحرفی، اشارهبه نام نویسنده ی آن پاورقی کرده ایم؛ که ذکرآندر اینجا بایسته است:

ح پ: شادروان حمید رضا «پهلوی»

ش ف: شـــادروان شهریار «شفیق»

… / … :استاد دکتور ………….

ا ت:خود این جانب، احمد «تفضلی»

نیز لازم به ذکر است که نامه های محرمانه ایکه خواننده گان در ابتدای کتاب مشاهده می نمایند، توسط خود دکتور اقبال و یا شاهزاده حمید رضا،دراختیار این جانب به رسم امانت قرار گرفته ودر کنار برگه های اصـل کتاب، نزد من موجودمی باشد؛ و آمـاده گی دارم تا آنها را به محققان ونویسنده گان بـی طرفی که در تاریخ معاصرایرانبه کنکـاش منصفانه می پردازند، عرضه کـنم یاعکس متون اصلی آنها را دراختیار ایشان قــراربدهم.

در پایان، توصیه ی این جانـب به اهل قلمو نویسنده گان تاریخ ایران-اعم از تاریخ باستانییا میانه ویا معاصر- این است که دست کم، یکیا دو مرتبه این کتاب را با دقت بخوانند و سعـینداشته باشند که فوراً قلم تکـذیب و ناسزاگویی وافترا و بدگویی را بر ما و بر این کتاب بی نظیربه جریان اندازند؛ بلکه مانند خود این جانب –کهعمـری است در تاریخ ایران باستان، تحقیـقات وآثاری را ارایه داده ام، و با این وجود، به خطایاواشتباهات فراوان خود درآنها اذعان می کنم- باچشم بی طرفی وانصاف، این کتاب را مورد نقدو بررسی قرار دهند و اگر پی بردنـد که عمریتابع دروغها و افسانه ها بوده اند، وحشت نکنند،ومانـند این جانب- با کمال خونسردی- درمورداشتباهات خودشان و ریشه یابی آنها بیاندیـشـند ونگـذارند که نونهالان و نوجوانان عزیز ایران مانیزمانند پدرانشان فریب تاریخ موهوم و دروغیننیاکان چند هزارساله ی خود را بخورند. اگـرهماین تاریخ را موهوم و دروغ ندانستند، دست کم،در انتقال بسیاری از دانسته ها و پیـش فرض هاو پندارهای تعصب آمـیز ایرانی، به نسل پس ازخود، کمال احتیاط وتردید را به عمل آورند؛ که:

به گِردِ دروغ آنکه گردد بسی

از او راست باور ندارد کسی!

احمد تفضلی- دی ماه١٣٧۵ شمسی

منابع و مراجع:

1-

https://sites.google.com/site/iranbigsecret/home/sorces/dregballetters

2-

http://www.cloob.com/u/msod1290/41649234/%D8%B3%D9%87_%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1_%D8%B3%D8%A7%D9%84_%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA_%D8%AF%D8%B1_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86_%C2%A0%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA_!

3-

http://mode.entrance.ir/%D9%85%D9%80%D9%80%D9%82%D9%80%D9%80%D8%AF%D9%91%D9%85%D9%80%D9%80%D9%87-%DB%8C-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AA%D9%81%D8%B6%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D8%B1%D8%A7%D8%B2.html#

4-

http://www.noandishaan.com/forums/thread61519.html

5-

https://www.qirmiz.com/IranianNations/%D8%B3%D9%87-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%BA-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC%DB%8C-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-2/

6-

http://www.afghan-german.net/upload/Tahlilha_PDF/ashmod_see_hazarsal_drug_tariche_iran.pdf

یادآوری:

در میان متون نامه ها، خالی گاه هایی وجود دارند که یا ناشران آن نامه ها نخواسته اند مفهوم باشند و یا هم در زمان نگه داری آن ها که همه محرمانه بوده اند، خراش یا افتاده گی های ناشی از پیچانیدن و دو لا کردن، باعث از بین رفتن کلماتی شده اند که هرچند کم ترین آسیب را وارد می کنند، اما بهتر بود وضاحت می داشتند. تذکر این نکته نیز بی جا نیست که نسخه های مختلفی از تلخیص کتاب «سه هزار سال دروغ…» در سایت ها و وبلاگ های افغانان وجود دارد که بسیاری بدون توضیح و اهمیت استفاده از چنین آثاری، فقط در حد کاپی- پیست قرار دارند و تقریباً برای آن خواننده گان و محققان افغان که به صورت گسترده از منابع ایرانی و افغانی در تحقیقات خودشان استفاده می کنند، گونه ای از عدم توجه دقیق را باعث می شود؛ چه عدم وضاحت بر نیاز های ما از کتاب هایی چون «سه هزار سال …» هرگز و به راحتی ما را از خیر آثار روشنگری که بیشترینه در جهت پالایش آلوده گی های فکری مهم و حیاتی اند، بهره مند نمی سازد و در نوعی از دگم و کلیشه ها که جزو رسمیات می شوند، بدون دقت بر بنیان معضلات، تبارز کار های ما در آن جایی که باید واکنشی در برابر مدعیات ستمی- سقاوی باشد، به درستی کارساز و کارگر نیست؛ زیرا اگر نتوانیم نقد کارشناسانه و مستند را وارد امور فرهنگی و سیاسی خویش کنیم، جو ستیز قومی با انبوهی از جعلیاتی که از ایران تا تاجیکستان، گسترده اند، موضع ما در دفاع از ارزش های اصیل افغانی، افغانستان و منافعی را برهم می زند که امروزه مستقیماً از سوی فارسیسم، شیوع یافته اند.

One thought on “تاملی در بنیان جعلیات/ تحقیق و نوشته از: مصطفی عمرزی”
  1. Umar zai saib,
    haqayeq liki. kho mong tul pakhtana pe parsi na pohego.
    kha ba ne wi chi de Umerzi Saib maqali yew sok pe pakhto wazhbari, so der khalag tre mostfid shi.
    daa zwaan da qadar war saray da. bayed chi likani ye khpari shi.

    pe hamdi maqala za 20% poh shwam.

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *