در واقع شمارش سياهروزي ها و بدبختي هاي مردم ما اگر در بيش از سي سال، در حد هر دقيقه و لحظه نباشد، زياده نخواهد بود كه بنويسم هر روز و شب، بيشتر شده است. با وجود تحمل فجايع و جنايت ها، درست تا زمان حاكميت رييس جمهور كرزي، هرچند بيشترين فشار بدبختي ها بر پشتون هاي افغانستان رفته است، اما فراگير بودن و عموميت مساله باعث ميشدند قوم ما خودشان را در ميان ساير افغانان قناعت دهند كه در درگيري با الم، فقط و تنها نيستند. فهم اين موضوع، مردم ما را بر صبوري و تحمل بيشتر مي كشانيد و اعتراضي نداشتند كه بيشترين درد ها و مصايب را تحمل كرده اند.
پس از سقوط حاكميت طالبان، كه پديده ي ديموكراسي انجويي و خارجي را بدون هيچ بستري كه چنين نوعی را در جامعه ي افغاني تجربه داده باشد، در بگير و ببندي گير مانديم كه اگر كساني دلخوش اند و رييس جمهور پیشین افغانستان بار ها بر آن افتخار كرده است، بدترين آسيب رواني و فكري را نيز بر مردم ما وارد می سازد كه از تشتت فكري و از همپاشيده گي باور ها-به فرهنگیرسیدند، كه افغانان در سخت ترين ساليانزنده گي با حذر از آن ها، دشواري ها را پشت سر گذاشته بودند.
در اين كه جامعه ي ما از رهگذر فكري، دچار اشكلات حاد شده است و باوجود پابندي اكثريت روستايي بر ارزش هاي ديني و زيست باهمي، رهبريت جامعه كه به گونه اي زير سايه ي جامعه ي آگاه و يا به اصطلاح روشنفكر، زيست مي كند، ضم تفكري كه از آدرس جناح هاي درگير در افغانستان صادر مي شود، نوعي از انديشه هايی را ضميمه كرد كه متاسفانه پشتون هاي افغانستان در واكنش به آن ها، دچار تقابلي شده اند كه گرچه از روي ناگزيري ست، اما متاسفانه تداوم به اصطلاح ديموكراسي انجويي و بيگانه يي و مهارگسيخته، فرهنگي را به وجود می آورد كه در اين مجموعه، بر موارد گونه گون آن در تشديد اختلافات و دشمني، توضيحات و مثال هاي زيادي رفتند.
يكي از بدترين پيامد هاي ديموكراسي انجويي و بيگانه يي كه مي پندارم شايد بيشترين استفاده از آنرا كشور هاي ايران و پاكستان و جناح هاي تندرو كردند و حاكميت با تيمي از مديران بي كفايت كه زاده ي ايتلاف و معامله بودند و خود در جهت ايجاد مشكلات رواني و مادياجندا مي ساختند و به خورد مردم مي دادند- در كنار دستگاه عظيم، ولي بي كفايت دولتي كه با سخافت فعاليت هاي ادارات فرهنگي، افغانستان را به موجود بي زبان مبدل كرد،باوجود برآورد بسياري از نياز ها و اهداي بودجه هاي انكشافي و زمينه ها براي بورس ها، دولت رييس جمهور كرزي از رهگذر ارايه ي داشته هاي فرهنگي كه منحصر به دولت باشد، نادارترين حاكميت افغانستان شد.
در حالي كه براي مهار و قانون مندي جامعه ي غير دولتي رسانه ها و فرهنگيان، هيچ كاري نشد و تماماراده ها زير هياهوي فرصت طالبان، بهانه شدند براي اين كه گويا محدويت وضع ميشود و نبايد جلو انديشه ها گرفته شود- صرف نظر از اينكه به چه انديشه هاي اجازه داده شود– مردم ما اين بار نيز در ضايعه ي جان و هستي، اگر از يكسو گوشت دهنه ي توپ مخالفان مسلح شدند، در سوي ديگر، بخشي از جامعه ي افغانان را به نفع گسست فكري كه آغازي براي بسا از گسست ها خواهد بود، زير فشار سياست ها و خواسته هاي بيگانه، در ميان شهر ها و خانه ها و در ميان كوچه ها و جاده هایي كه در كنار هم زيسته بودند، به تفرقه و جدايي كشانيده اند. اين كه مديريت هاي آينده ي افغانستان با استفاده از فرصت هايی كه در خلوص نيت، دينمداري و اميد هایي كه وحدت افغانستان را تضمين كرده اند (ارزش ها و فرهنگ) آيا خواهند توانست از مجراي مديريت نهاد هاي فرهنگي يا تقويت جامعه ي مدني متعهد، جلو كژ انديشي ها را سد كنند و با رسواسازي ماهيت تفكراتي كه تشتت فكري مردم ما را باعث شدند، خلاء فكري را به نفع باورمندي بر افغانستان و ملت افغان پُر نمايند، هرچند سهل نيست، اما درز ها و شكاف هاي ايجاد شده اي كه در مسير پيمايش، هر لحظه، زمان را هدر مي دهند و نوسان پستي و فرود اند، بايد تفهيم كرده باشند كه نياز هاي مهمتر از اقتصاد، امنيت و ديموكراسي نيز وجود دارند.
مردمي كه در يك جغرافيه زنده گي مي كنند، و اين جغرافيه، كشور و مرز هاي آنان براي حفظ شان و حقوق آنان است، نيازمند انديشه و تفكري اند كه مقال كشور و ملت را ميسازند و در دنياي ما، هيچ كشور و ملتي ابقا نخواهند شد- تا زمانی که مردمان آن ها در جهت حفظ كشور و ملت، تعهد ملي نداشته باشند.
ده سال ذلت و حقارتي كه از رهگذر به اصطلاح ديموكراسي و آزادي بيان، نصيب افغانان شد، و بخش حجيم آنرا براي بي حرمتي در برابر بزرگترين مدافع افغانستان (پشتون ها) هزينه كردند، در حالي كه پيامدش حاصلي به بزرگي يك گنديده گي بود، خشم را بر همان وفای كوركورانه و ميان تهي نيز بر مي انگيزد كه مديران بي خبر از تاريخ و فرهنگ، ايجابات و نياز هاي افغانستان پس از جنگ و قرباني جنگ را در بازارزده گي شرايط كنوني، كه همانند محتويات فلم هاي مبتذل، ما را در خط تصويربرداري كمره و هدايت كارگردان بي سواد، خسته مي كند، بيش از ده سال، چنان ذلت و حقارتي را براي مردم ما به ارمغان آورده اند كه سهم قوم خودشان به بزرگي نياز هايی بود كه در برابر آنها از پاسخگويي، سر باز زده بودند.
بلي! لجام گسيخته گي به اصطلاح ديموكراسي كنوني، تضميني براي ده سال ذلت و حقارتي شد كه به ويژه بر بخش بزرگي از جامعه ي پشتون هاي افغانستان تحميل و در حالي كه فرهنگ شده است، تعهد زعامت براي قبول اين ذلت، در نفهمي و بي سوادي آنان از تاريخ و ارزش ها، موضع دفاعي مارا نيز نكوهش ميكنند و اما عكس آن را رعايت آزادي هاي انساني، نام نهاده اند.
در كجا معمول بوده است ياوه ببافند و گزافه بگويند و اين كردار، ناشي از انديشه هاي ارزشمند انساني، توجيه شود؟ انديشه هاي انساني، زماني كه قيد انساني دارند، هيچ گاه عاري از ارزش هاي اخلاقي نيستند. به دور و نزديك و ميراثي كه در ده سال برجا گذاشته اند، نگاه كنيد! بررسي فقط جغرافياي مجازي دنياي نت آن، آنقدر فاجعه بار و شوم است كه اگر بار ديگر بر سدي برخورديم كه فرود تاريخ باشد، آخرين ايستگاهي خواهد بود كه پايان تاريخ افغانستان می نویسند. تاسفم زماني بيشتر ميشود كه بيش از ده سال ذلت و حقارتي را كه عمده ي آن ويژه ي قوم زعما بود، در كاسه ي صبر مردم ما مي خورند و اما خمارآلود مي گويند«آزادي بيان با آن تفصيل رسانه يي، افتخار ماست!» ما كه به ياد نداريماجداد و نياكان ما بر دشنام و توهيني كه شده اند، افتخار كرده باشند.