به من به كرات و كراهت ميگويند كه از تبار قبيله ميآيم، از تبار دهل دوسره و فرهنگ ستيزى. من يكبار، آنهم در خيلى كودكى و خيلى كوتاه به زيارت تبار خود مشرف شده ام.

من زاده ى شهرِ فضل فروشان مكتبى ام و بوى قبيله را هنوز نه شميده ام، ولى مرا با پيوند هاى خونى ام با تنفر عصر جهان وطنى پيوسته سنگسار ميكنند.

من از تبار آزاده گانم، ولى دست ها و پا هاى مرا چنان با ريشه هايم در پيشينه ى ناكرده گى هايم سخت گره ميزنند كه مجال جنبيدن و به پيش رفتن را از من مى دزدند و يگانه راه را به سمت كوه هاى سليمان برايم نشانى ميدهند.

من نداى رساى نسل نافرمان خود هستم كه از امروز غبار آلود بى باورى ها، به فرداى زلال باورها چشم دارد. اما مرا شوربختانه در بلوط گذشته ميخكوب مى كنند و به چشمانم خاك مى زنند.

آيا تبار و ريشه و گذشته ى من چنان ننگين اند كه شرم و سرافگنده گى مى زايند تا براى به دست آوردن مجوز همرديف بودن و سخن گفتن در بى تبارى و بى ريشه گى و بى گذشته گى دست و پنجه نرم كنم؟

 تبار من گمشده هاى بنى اسرائيل نيست كه موساد در پى يافتن آنها هر درز تاريخ را ميكاود تا نشانى از آن گمشده ها را در بيگانه ترين گوشه هاى انسانيت بيابد.

من در برابر روايت هاى اسطوره ها عصيان نه ميكنم، اما به صيقل دادن جوهر تبار خود با ذغال بيگانه گى سازگار نه ميشوم .

تبار من نفرين شده يا برگزيده ى يگانه ى خدا نيست. در شريان هايش همان خون داغ موج ميزند كه در رگهاى عرب و عجم ديار من جاريست.

 تبار من از ديار وحشت و بربريت سر برون نياورده كه هر باد آورده يى با سرگذشت پر هياهو و پرآوازه آن به نرخ بازار بورس معامله كند؛ تبار من متاع ارزان هياهو هاى معامله گرى مندوى نيست كه صحنه ى ليلام آن براى خوشگذرانى بيگانه شده ها جشن نوبتى برپا سازد؛

 تبار من زاده ى بى هويتى سرنوشت نيست كه هر بى نشانى از گليم رجز خوانى، همخونى و ناخونى مرثيه ى پس از دفنش را سر دهد. تبار من هويتش را با خون ريخته ى هزاران هزار سپاهى سر به كف با واژه هاى والاى شهامت و نجابت بر پيشانى تأريخ عبرتناك سرزمين من حك كرده است؛

 تبار من از تب لرزه ى بى زبانى رنج نه ميبرد تا دُر دانه هاى باور ها و سنتهاى ارزنده ى خودرا بر انگشتر فرهنگ و تمدن عصر من به گدايى سوار كند و واقعيتِ بودن خودرا در اين بازار مكاره بار بار به نمايش گذارد؛

 هر انسان، هر دهكده، هر قبيله، هر طايفه، هر گذرگاه و هر بيشه، از ذره تا كيهان در زبان پالوده ى تبار من در درازناى پرتلاطم سده ها جان يافته و مفهوم پيدا كرده است. زبان تبار من هنوز خيلى نورَس است و براى به پا شدن و پر بار شدنش سده ها در انتظارش است. مگر كور بايد بود كه اين آمد آمد را نه توان ديد؛

 تبار من در پيوسته گى پيشداورى هاى روزگار نا خجسته ى ما با سگاليدن تماميت خواهى و فاشيزم به كوچه هاى بدنامى عرضه ميشود و چى دريغ كه بيداد امير ها و فرمانروا هاى مستبد و خونريز، اميل گردن تبار من ميگردد و از من خواسته ميشود تا از خون هاى ريخته شده سرافگنده باشم. خون پاك فرزند تاجيك، ازبيك، هزاره با خون هم تبار من در جويچه هاى عبرت انگيز ماجرا هاى همين ديار سرازير شده است. امير ستمگر الگوى تبار من نيست؛

 تير پشت تبارم هنوز تا روزگار من از زير بار كوه آهن و خنجر و شمشير و خمپاره و تانك و راكت و باروت راست نه ميشود و هر سنگ و سنگلاخ سرزمين من نشانه ى گوياى وحشت و بيداد جهانگشايان ناخوانده را در خاطره دارد. من آزمايشگاه جبروت زورآوران جهان ام؛

 انگشتانم در تعريف ماتم سراى تبارى كه خون آن در رگهايم جاريست، چنان ناتوانى نشان ميدهند كه تحمل برچيدن گلهاى خوبى و صفايى و معصوميت آنرا نه دارند. اين توانايى را از من دزديده اند. من براى توصيف برازنده گى هاى تبار خود بايد پيش از هر چيزى ديگر از تنگناى حساسيتها و حسادتها بگذرم تا فاشيست و تماميت خواه نه خوانندم؛

 ديروز، امروز و فرداى تبار من با مردمان آزاده ى سرزمين من چنان تنگ بافت خورده كه بودنش در نه بود ديگران افسانه و مهال است. تبار من با همه گان تابلوى يگانه ايست كه هر رنگ و هر صحنه ى آن تكميل كننده ى يك كارنامه ى منحصر به فرد خلقت است. تبار من تمثال يكدلى و باهمى است و از انحصار يگانه بودن بيزار است. تبار من جوازنامه ى مالكيت بلامنازع سرزمين بود و باش مرا نه دارد؛

 تبار من از تيغ بيرحم مقدونى ها در خون داغ خويش غسل كرده، از درد زخم ناصور اولاده ى چنگيز و تيمور و بابر در خود پيچيده، عربِ صحرا نشين فرهنگش را دزديده، فرنگ در چهار ديوار جغرافياى امروزى اسيرش كرده، خرس سفيد داغدارش ساخته و يانكى با ماتم مدرن سياهپوشش ميكند.

هند را ناخواسته با زور بازوى تبار من خوار و حقير ساختند، فارس را زير سم ستوران تبار من خورد و خمير كردند و دراخير، شام غم انگيز سرنوشت آنچه بيچاره گى، فقر، بدبختى و انزوا بود، به رسم انتقام آويزه ى درگاه فرزندانش ساخت. شمشير برايش گرسنگى و دور ماندن از كاروان زنده گى را تحفه كرد.

امروزِ تبار من زايده ى خون ريخته شده ى چند سده ى پيهم است كه نسل بعد نسل با تآريخ خود يكجا ميسوزد؛

 تبار من يكجا با باشنده هاى سرزمين من سده هاى پيهم پاسدار هستى اين مرز و بوم بوده است. به پاس سربلندى ها بر سرم شمله ى غرور و دليرى گذاشتند و مرا سرتاج جهاد و گردنكشى ناميدند، اما به جايش درد سوزان بى سوادى و نادانى برايم به ارمغان آوردند. حتى جاهلانه ميكوشند تأريخ مرا از خراسان و دُر درى بيگانه سازند و در قيچى كردن اين سرفرازى ها بخش سرگذشت مرا نيز از من بربايند. تبار من بيشترينه از خراسان سرزده و به امروز رسيده است. سرنوشت من از زبان درى جدا نيست.

همين امروز تبار من بيرحمانه با شلاق چرا هاى هم نسل هايم زخم مى بردارد. از من ميپرسند كه: “چرا تولد قشری به نام روشنفکر در جامعه ی پشتون این زایمان را سخت و مشکل ساخته است ؟ چرا درس خوانده ها و روشن نگر های پشتون از قید و بند ها، پیش شرط ها و قوانین قبیلوی پشتون زیر نام پشتونوالی بیرون شده نمی توانند ؟”

آزاده هاى تبار من، همان جنگ آوران پر شهرت در زير كدام خاكهاى نمزده خوابيده اند كه سر بلند كنند و به پاسخ اين پرسشها بپردازند؟ كجاستند آن هند گشايان و امپراتوهاى ستم گستر و مهيب كه سر از زير هاجر هاى نم زده ى تاريخ خونين سرزمين من بلند آورده و گره هاى اين ماجرا را باز كنند؟ زنده گينامه ى عبرت انگيز تبار من به اين پرسش ها پاسخ داده است. فقط بايد مغز سرد را به حلاجى فراخواند تا به اين پاسخها دست يابيد.

من به جنگ تبارها بى باورم. اين “جنگ” ويژه گى درون آشفته ى چند مكتبى اسير در “آژدههاى خودى” است كه نابرابرى هاى ناگزير هستى مارا به سنگ تبارى مى بندند.

من به جنگ تبار ها بى باورم. اين “جنگ” نمايانگر آز و كينه ى سلاله داران بى آزرم همجواران است كه از سرگذشت مايه هاى نادرست برداشته اند و امروز در معادله ى سرنوشت ضريب هاى فريبنده را به آزمايش ميگيرند و در فرداى خيالى سود مى پالند.

من به جنگ تبارها بى باورم. اين “جنگ” دربازى بزرگ، پيوست هاى همبود تبارى مرا براى برنامه هاى دراز مدت آزمندان سيرى ناپذير عصر جهان وطنى ويران ميكند. سايه اورنگ امروز نيز سرزمين مرا پوشانده است و تزوير ميكند تا در تنش تبار ها سفره ى خودرا رنگينتر سازد.

نداى من از بيچاره گى و هردم شهيدى تبار من رنگ نه گرفته است. نداى من در تكبر و غرور تبار من ريشه نه دارد. نداى من جدا و بيگانه از اتنيك هاى سرزمين من نيست.

نداى من هوشدار به پرچمداران انديشه ها و باورهاى ناجور برترى جويى و جدايى طلبى است كه در هوس قدرت و ثروت وطنم را با آزمايش نوبتى خون و خمپاره روبرو ميسازند.

 كاشتن تخم بى باورى قومى و نفرت تبارى بس است !

13 thoughts on “من از خرابه هاى كدام ناكجا آباد ميايم؟ /غرزى لايق”
  1. غرزئ لایق آرزومندم سلام ها واحترامات ام را بپذیرید وقلباً رویت را بوسیده وبه زبانت که ګویای آواز قلوب ملیونها افغان تبار ما وشمای این کشور ګلګون قومی و سربلند تاریخ را میماند،مبارک باد ګفته وبه ګفتهء بزرګان سخن اګر کس است یک شخن بس است ، ولی شما بزرګوار این تبار سربلند در لابلای این چند جملات ،تاریخ تابناک کشور باعظمت خویشرا را در ادوار وسیر تاریخی اش با تمام ګرم وسرد روزګارانش را چنان صادقانه وظریفانه به تحریر در آورده اید، اګر آنرا سنګ محک قلب این تبار با عظمت بنامم که چشم خصم را کور نموده وخشم کین را به آتش زده وکردار غرض را رسوا ی عالم میسازد! مبارکت باد برادرم غرزی لایق که از ما وتبار وطنت نمایندګی کردی و اواز ما را ، درد مارا ، خلوص نیت ما را و در نهایت امر آرزوی مارا ، نمایندګی کردی وبه ګوش ګوشهای شنوا رساندی !
    وسلام برادرت محمد از جرمنی

  2. د کندهاریانو خبره سر مې پرې نسو خلاص! او دا چې ولې نسو خلاص په ډېر درناوي او عزت سره لیکم چې هغوی چې خپل پرېږدي او په نورو پسې ځي یوه ورځ به پرې داسې راځي چې بل به یې په خپل ټغر نه پرېږدي او خپل به ترې پردي شوي وي. خو که چېرې ښاغلی غرزی لایق د پښتون ټبر زېږنده وي زما پیغام ورته دا دی چې دی اوس هم د پښتنو د پټکي شمله دی په درنښت به یې ومني.

  3. An excellen article, Almost as good as Laiq shahib,I have read some of your writing,I beleive you inherited most of you father intelegence and he must be very proud of you,We Afghans are proud of you.

  4. لایق صاحب یو نړی مننه!

    الله دی اجر درکړی چی د یو بی ملاتړه او په اوبو کی لاهو خلکو درد دی هغو ته چی له تقسیم نه یی په تالان خوشحالیګی په خپله ژبه ورونغښتل ترڅو سر یی پر خلاص شی. الله دی زمونژ له ګران هیواد نه دا دنیا پرسته او له تعصب نه ډک خلک زر تر زره ورک کړی چی دا ملت نو ارام شی… امین

  5. دا غرزی لایق چې خپل تبار ملا متوي ما ته شیعه ګان ستر ګو ته ودرېږي چې عا شوراکی ځان و هی. پښتون د ژوند کو لو د پاره له نورو نه اجازه نه غواړي ، نه ځان په زنځیرو و هی

  6. سلام بر نويسنده

    سلام بر ملت افغان

    جنگ نژادى ريشه در جهالت دارد. بزيبايى نوشته ايد. اميد وارم نفرت پراگنان با خواندن اين متن انسانى تر بيانديشند.

    زياتره وليكى. د وطن مور ستا غوندى بچيان ته نيازمن ده چه پر زخمونو يى مرهم كشيژدي.

    كاميابه اوسي

  7. نویسنده عزیز لایق صاحب امیدوارم همواره صحت داشته باشید تا هموطنان شما از نوشته های زیبا و صدای رسای شما مستفید ګردند. ارزومندم انانیکه در ګنداب نفرت شناورند و دلالان و ترویج ګران بازار تعصب قومی برای یک لحظه هم کی شده، به صدای صادقانهء شما ګوش دهند. باشد که تا دیر نشده از این کابوس ویرانکننده برخیزند.
    دردود بر شما وقلم تان.

  8. با سپاس فراوان از جناب غرزی لائق و سائر دوستانی که نظرات خویش را ابراز داشته میخواهم به گونه یی فشرده خاطر نشان سازم که هر گاه با طرد هرآنچه در تحت نام نحس و مستهجن « ناسیونالیسم » میگنجد یک گام دیگر نیز فراتر گذاشته و به سرزمین انسان و انسانیت پابگذاریم و به جای مباهات به تبارها و اجداد و اسلاف مان ،از موضع طبقاتی به مسائل نگاه کرده منافع طبقۀ دوران ساز کارگر و سائر زحتمشکان را جانشین عام گو یی ها و خیال پردازیهایی چون« منافع ملی» و « افتخارات تاریخی و کارنامه های اجداد و جهان گشایی های آنان در نیم قارۀ هند » وغیره نماییم ، بهتر خواهیم توانست باهم زبان مشترک پیدانموده به حل معضلات ودر گیریهای خونین و علاج زخمهای ناسور کشورمان نائل آییم

  9. بعد از دیر باز نوشته یی به این تاثیر خواندم . خدا خیرت دهد . توانا بود هرکه دانا بود . با محبت .مسعود خلیلی

  10. د لایق صاحب دا د زړه فریاد د کابلیانو په ژبه (دل و ګرده کار دارد) زه چه وینم لږ افغانان که پښتون وی که هزاره که تاجیک که ……. داسی جرات له ځانه ښکاره کولای سی! الله دی کامیابه لره!!!!

  11. چه خوب و شیوا و گویا بی بغض و کینه ، در هر گلایه اش یک انگشت کوچک برای آشتی و نه مشتی برای تقاص
    همیشه باشید و با همه باشید

ځواب ورکول Mirwais ته ځواب لرې کړه

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *